بازدید 7662

چه بلايي سرمان آمده؟!

سیما مسعودی
کد خبر: ۲۷۶۶۲۲
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۵ 07 October 2012
در جوش و خروش و تلاطميم، در تب و تاب، بيم و اميد، شوق و هراس؛ نه! اين ها هيجان ناشي از يک حادثه شيرين یا يک اتفاق نادر، پيروزي چشم‌گير و یا حتی يک پايان پيروزمندانه نيست. اين ها هيجان ناشي از بازاري است که داريم در آن غرق مي‌شويم. شايد هم غرق شده‌ايم!

حتماً غرق شده‌ايم چون فراموش کرديم که اگر در پيچ و خم اين بازار داده‌هايمان را مي‌سنجيم، داشته‌هايمان را هر روز مظنه مي‌کنيم، اندوخته‌يمان را ناگهاني تغيير مي‌دهيم، عصباني مي‌شويم، ضرر مي‌کنيم،‌ سود ديروزمان امروز ضرر به حساب مي‌آيد اين ها يعني غرق شده‌ايم. يعني فراموش کرده‌ايم که اگر امروز سود را به خانه مي‌بريم سهم نان کمتري هم گيرمان آمده، اگر اندک پس‌اندازمان را در اين بازار غرق کرده‌ايم و سودي نصيبمان شده آنچه در جيب‌مان مانده ديگر قدرت خريد نان ديروز را ندارد.

فراموش کرده‌ايم که بازار ما را دست گرفته، فراموش کرديم که اين بازار مانند گران شدن شير و نان و کرايه خانه و ماشين و شهريه مدرسه و دانشگاه نيست که در پيچ و خم زندگي روزمره فراموش کنيم. اين بازار مانند اعتياد ما را به زمين خواهدزد؛ همه مان را، چه آن کسي که دارايي‌اش تلاطم بازار را جهت مي‌بخشد و چه آن کسي که هر چه داشته با اميد دسترسي به داشته‌اي بيشتر وارد اين بازار نموده است. بماند کساني که در اين درياي مواج سوار کشتي‌اند يا ناخداي کشتي‌اند اما انگار سرشان را بالا گرفته‌اند به اميد آنکه کسي از بالاي دکل فرياد بزند «خشکي!» انگار نه انگار که هزاران نفر در اين بازار در حال غرق شدن هستند.

فراموشي نيست، ظاهرا ياد نگرفته‌ايم که جنگ فقط حمله به مرزها، روستاها و شهرها نيست. جنگ فقط با صداي آژير نمي‌آيد و فقط رد سفيد موشک در آسمان شهرهايمان دیده نمی‌شود، جنگ فقط نگراني مادران از اينکه اين بمب بر سر کدامين کودک فرود خواهدآمد هم نيست و حتی آواره شدن از کوچه‌ و شهرمان یا اعزام نيرو به جبهه‌،‌ شهادت، اسارت و .. هم معنی تمامِ جنگ نیست. اصلا همین ها را ياد نگرفته‌ايم؛ اینکه جنگ در همين بازار هم رخ مي‌دهد و‌ خانه و کاشانه مان را ويران مي‌کند، جنگی که ما را از خانه کوچکمان به اميد خانه‌اي بزرگتر بیرون می کند ولي در آخر همان خانه‌ کوچک سابق هم گيرمان نمي‌آيد. جنگی که روي ديگرمان را به خودمان نشان مي‌دهد؛ طمع!

اين بازار ما را بدون خون‌ريزي طمع‌کار بار آورد و آزادگي‌مان را به بهاي اندکي مي‌خرد. بی هيچ گپ و گفتي ما را مسحور زرق و برق خويش مي‌کند و شايد هم کاری کند که از اينکه در آن سهمي نداريم، تاسف بخوریم.

لحظه‌اي فکر کنيد چند بار در طي روز نرخ اين بازار را مظنه مي‌کنيم، چند بار در روز تا مرز فروش همه هست و نيست‌مان مي‌رويم تا خرج اين بازار کنيم. هست و نيست‌مان همان آزادگي‌مان نيست. هست و نيست‌مان را مي‌خواهيم بفروشيم شايد هم فروخته‌ايم. دريغ که نمي‌فهميم سود در جريان اين بازار از هيچ توليدي ايجاد نشده،‌ سود در جريان اين بازار براي هيچ جواني اشتغال ايجاد نکرده، سود در جريان اين بازار از صادرات کالايي بوجود نيامده و در حقیقت شبیه باتلاقي است که دارد هر روز همه ما را در خود فرو مي‌برد. پوزخند نزنيد؛ اگر سود اين بازار را به خانه برديد سهم نان ديگران، سهم آسايش ديگران،‌ سهم لبخند کودک ديگران را به خانه برده‌ايد.

کاش مي‌انديشيديم.

کاش لحظه‌اي بدون توجه به نا کارآمدي راه‌حل‌هاي مسئولان در حل اين بازار، بدون توجه به مشکلات اقتصادي که در جريان همين زندگي ساده روزمره‌مان داريم و بدون توجه به آنهايي که وقوع جنگ را به راحتي تأييد مي‌کنند، فقط لحظه‌اي می‌اندیشیدیم که سهم ما در اين درياي متلاطم چيست؟ آيا کسي را از اين دريا بيرون کشيده‌ايم يا خودمان نيز  به دريا پريده‌ايم؟ شايد ما هم منتظريم که کسي بگويد: «خشکي»!

از مردمي که در هشت سال دفاع مقدس دارايي‌شان را بي‌محابا تقسيم مي‌کردند بعيد است،‌ مردمي که جوان‌هايشان را به جبهه‌ها فرستاندند و داشته‌هايشان را در راه کمک به جبهه‌ها اهدا کردند، از اين مردم بعيد است. انگار روزگار عوض شده و ما ديگر آن مردم نيستيم؛ ولي ايران همان ايران است.

روي سخنم با شماست، شما مردم ايران. ياد بگيريم وقتي کالايي گران مي‌شود نبايد خريد و نبايد بهايي برايش پرداخت کرد. درک اين موضوع که سخت نيست، وقتي کالايي گران مي‌شود و براي خريدش سر و دست مي‌شکنيم، اين ما هستيم که خود را با آن بازار تطبيق داده و خود را فداي بازار مي‌کنيم؛ اگر بازار کالاي اساسي و ضروري باشد يکي از همان مسئول‌ها بالاخره با کج دار و مريض دست‌مان را مي‌گيرد ولي در بازار کالايي مثل ارز کسي دست ما را نمي‌گيرد.

سودي را که به خانه مي‌بريم سهم دلار مريضي بوده که در به در به دنبال داروهایش است، سهم دانشجويي بوده که در سرزمين‌هاي غريب بعنوان يک ايراني درس مي‌خواند وگرنه به راحتي پرچم‌اش را عوض مي‌کرد و باقي ماجرا، سهم توليدکننده‌اي است که هنوز از وام‌هاي گذشته کمرش را صاف نکرده و حالا مواد اوليه مورد نيازش چند برابر گران شده است.‌ طلايي را که به خانه مي‌بريد سهم جواني بوده که در آستانه ازدواج است و‌ از همه مهمتر سهم تقويت ارزش پول ملي‌مان است، پشتوانه‌اي که ما به خانه‌هايمان مي‌بريم و در انديشه سود هستیم.

تلافي‌کردمان هم خوب است! اگر جزء آنهايي که پول دارند و بدون دغدغه وارد اين باتلاق مي‌شوند نباشيم در سريع‌ترين زمان رهن و اجاره را بالا مي‌بريم تا ما هم پول نقد دستمان باشد، سپرده‌يمان را کاهش مي‌دهيم تا ما هم جزء برندگان باشيم، محصولاتمان را با کم و کاست توليد مي‌کنيم تا ما هم يک جايي سود کنيم، ديوار خانه مردم را کوتاه‌تر از جدول سيماني جوي‌‌هاي آب به شمار مي‌آوريم، شهريه‌ها،‌ کرايه‌ها و هر نقدي را که از ديگران مي‌توانيم بگيريم بيشتر مي‌کنيم و ...؛ افسوس، هزاران افسوس.

همه اينها که ما خود باعث آن مي‌شويم، ظلمي است که در حق يکديگر مي‌کنيم که نه در اصالت  ايراني‌مان جايي دارد و نه در انديشه اسلامي‌مان. پس چه بلايي سرمان آمده؟! لطفاً فقط خودمان را به محکمه قاضي ببريم و فقط در خودمان به دنبال پاسخ بگردیم.

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
فریت بار
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# انتخابات ریاست جمهوری # انتخابات # رفح # حج