بازدید 13693
به احترام این زن بایستید!

نور «خدا» در خانه جانباز 100 درصد

از 14 سال زندگی مشترک با «سید» حرفها دارد، ولی همه 11 سال یک طرف و سه سال و دو ماه و 10 روز آخرش یک طرف! می گوید من از 17 اسفندماه سال 87 یک بار دیگر متولد شده ام، همزمان با بهشتی شدن سید نورخدا من هم اوج گرفتم تا توفیق پرستاری «شهید زنده» را داشته باشم.
کد خبر: ۲۴۵۲۵۷
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۰ 16 May 2012
وقتی قرار بر نوشتن است از اسطوره و الگو و نمونه گاهی قلم هم واهمه دارد از سقوط در عمق شعارزدگی و استیصال؛ ولی اینجا باید نوشت تا همه به احترام یک زن قیام کنند، زنی که برای خودش اسطوره ای شده است.

به گزارش خبرنگار مهر از خرم آباد، برای رفتن تا منزل جانبازی که عنوان «جانباز 100 درصد» را یدک می کشد باید با پای دل رفت، پایی که سکوت نمی شناسد و بی محابا می رود تا بداند و بگوید. شاید هفته و روز زن بهانه بود برای گفتن از احساسی که در عمق جان یک زن رخنه کرده است، احساسی که بی اندازه دوستش دارد و همین احساس هزاران علامت سوال را در ذهنمان کاشته است.

با پای دل می رویم و مهمان صاحبخانه ای می شویم که رد عبور فرشتگان را می شود در خانه اش پیدا کرد. قدم که می گذاریم احساس عجیبی به ما می گوید که اینجا حس غریبی دارد! حسی به اندازه همین جمله گنگ و مبهم.

اینجا شهید زنده ای به آسمان خیره شده است...
اینجا شهید زنده ای روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش نجوا می کند، جانباز 100 درصد «سید نورخدا موسوی منفرد» سه سال است در حالت کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که مسحورمان می کند! نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو شده است.

می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت «شهید زنده» می آیند! جانبازی که رد گلوله گروهک ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، «نور خدا» شهید پاسداشت کیان مملکت است، شهید حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!

زهرا سادات دختر کوچک سید نورخدا می گوید که پدرش سه سال و دو ماه و 10 روز است که به آسمان خیره شده و انگار منتظر است! دخترک شماره روزهای انتظار پدرش را خوب می داند و حتی ساعت هایش را هم شمرده است.

تنها 10 سال سن دارد و قرار است بعد از سه سال چراغ شادی را امشب در دهمین سالگرد تولدش در خانه نورانی «سید» روشن کند، می گوید این تولد، تولد 10 سالگی او نیست، تولد نویدی است که دکتر برای یک بار دیگر «زهرا» گفتن سید نورخدا به آنها داده و بی اندازه خوشحالشان کرده است.

خیلی! شمردنی نیست!
تا آمدن خانم حافظی همسر «سید نورخدا» با زهرا سادات گپ می زنیم و او هم از همکلاسی هایش می گوید که گاهی برای دیدن «بابایی» به خانه شان می آیند، کمی از معدلش می گوید و اینکه هر سال شاگرد اول می شود. از اینکه سه سال انتظار بابا را چطور تاب آورده است و اینکه چطور به مادر کمک می کند تا نیازهای بابا را برطرف کنند.

خلاصه دخترک حرفهای گفتنی زیادی دارد ولی مادرش با سینی چایی که مقابلمان می گذارد رشته کلام را به دست می گیرد تا جواب سوالی را که از زهرا سادات پرسیده ام خودش بدهد و با نگاه گرمش می گوید: هر اتفاقی برای «سید» بیفتد ما دوستش داریم، حتی هر روز بیشتر از روز گذشته! و زهراسادات با تکان دادن سرش حرف مادر را تایید می کند.

می گویم زهرا جان حالا جواب سوال را خودت بگو، بابا را چقدر دوست داری و دخترک جواب می دهد: خیلی! شمردنی نیست! و جوابش دقایقی سکوت را مهمان فضای اتاق می کند.

از زن جوان که به زحمت 37 سالش تمام شده است می خواهم قصه زندگی اش را با «سید نورخدا» بگوید تا با سکوت معناداری مرور کند روزهای قشنگی را که هر شب شاید در ذهنش به آنها می اندیشد.

یک قصه تمام نشدنی...
می گوید همه زندگی ما قصه است، یک قصه تمام نشدنی که دوست ندارم تمام شود. از جوابش شگفت زده می شوم، انگار که قرار نبوده چنین جوابی بشنوم با تعجب می پرسم دوست ندارید تمام شود؟ و با همان نگاه مصمم می گوید نه! شوهرش را همینطوری روی تخت، بدون حتی یک واکنش، یک کلمه، یک نگاه معنادار و حتی یک صدا یا آوای با مفهوم دوست دارد و همین شگفت زده ام می کند!

می گوید غریبه ها از شهرهای دور و نزدیک برای دقیقه ای با «سید نورخدا» بودن به اینجا می آیند تا از اتاقی که فرشته ها قدم هایشان را آنجا می گذارند بی نصیب نمانند و من خوشبخت ترین زن روی زمین هستم که همه روزم اینجا شب می شود و شبم به سپیده پیوند می خورد.

از 14 سال زندگی مشترک با «سید» حرفها دارد، ولی همه 11 سال یک طرف و سه سال و دو ماه و 10 روز آخرش یک طرف! می گوید من از 17 اسفندماه سال 87 یک بار دیگر متولد شده ام، همزمان با بهشتی شدن سید نورخدا من هم اوج گرفتم تا توفیق پرستاری «شهید زنده» را داشته باشم.

سید دلم را برد!
از روز آشنایی با «سید» می پرسم و با صورت گل انداخته می گوید که برای اولین بار در روز خواستگاری او را دیده و همان روز هم عاشقش شده است! وقتی از عشقش حرف می زند به مانند همه زنان محجوب و با حیای لرستانی صدایش می لرزد و صورتش سرخ و سفید می شود و می گوید: سید دلم را برد!

کمی تامل می کند و حرفهایش را به روز جانباز شدن سید پیوند می زند. می گوید همه چیز در عملیات کمین در شرق زاهدان و در نبرد با گروهک ریگی اتفاق افتاد. می گوید «سید» مرخصی داشته و قرار بوده همان روز برگردد ولی نوبت مرخصی اش را به همکارش می دهد تا توفیق حضور داشته باشد. می گوید اگر این مقاومت نبود شاید فاجعه ای رخ می داد، شاید!

پرستار یکی از اهالی بهشت شده ام...
زن جوان تند و تند حرف می زند و من فقط گوش می کنم، گاهی آنقدر محو حرفهایش می شوم که نمی توانم کلمه ای بنویسم. می گوید «نمی دانی خون سید چه ها کرده است»، می گوید «شیرین ترین روزهای زندگی ام را سپری می کنم»، می گوید « من پیش کسی هستم که ایمان دارم بهشتی می شود و چقدر خداوند به من لطف داشته که پرستار یکی از اهالی بهشت شده ام»، می گوید...

در نگاهش غرور خاصی است که بی اندازه مجذوبم می کند، غروری که زندگی در کنار یک مرد بهشتی و یک شهید زنده به او داده و این احساس تمام روحش را تسخیر کرده است.

با مکث خاصی سوالم را مزمزه می کنم و می پرسم «خسته نمی شوی؟» می گوید از چه؟ با کمی تامل انگار که نمی دانم حرفم را چطور در قالب کلمات بیاورم با شرمندگی در چشمانش نگاه می کنم و از نگاهم منظورم را می خواند و می گوید: نه!

پرستاری فرزند زهرا(س) سهم کمی نیست!
سریع پی سوالم را می گیرم و می پرسم تا به حال از خدا گلایه کرده ای که «حقت این نبوده است؟» و بازهم جوابش سوالم را شرمنده می کند و می گوید: این تمام حق من از زندگی بوده است، پرستاری فرزند زهرا(س) سهم کمی نیست!

انگار که احساس می کند حرفش را شعار پنداشته ام پی حرف هایش را می گیرد و می گوید: اینها که می گویم شعار نیست، واقعیت زندگی من است، واقعیت همه سه سال و 2 ماه و 10 روز زندگی با یک «شهید زنده»!

احساس زنی که سالهاست همسرش بدون واکنشی روی تخت دراز کشیده و خیره مانده همه وجودم را مبهوت کرده است. زن جوان که انگار استیصال مرا دریافته حرف هایش را ادامه می دهد و می گوید: من فقط از «سید» دو سوال دارم، یکی اینکه آیا از من راضی است و دوم اینکه مرا هم پیش مادرش زهرا(س) شفاعت می کند؟

می ترسم کم بیاورم!
می گویم برای شفای «سید» دعا می کنی؟ و بازهم جواب عجیب زن جوان که «سید به دعای من احتیاج ندارد، خدا خودش به سید شفا داده است...»

می گوید که گاهی برای «سید» و خوشبختی شان اسفند دود می کند، می ترسد این خوشبختی تمام شود و با لبخندی می گوید همه به زندگی ما غبطه می خورند! می گوید همیشه در زندگی مان «تک» بوده ایم و حالا هم در همه دنیا «تک» هستیم.

 از او راجع به ترس ها و واهمه هایش می پرسم، آرام می گوید: می ترسم کم بیاورم! قبل از دعا کردن برای هر چیزی داخل پرانتز به خدا می گویم به من توانی بده که در این مسیر ثابت قدم باشم.

روی پیشانی «سید نورخدا» بوسه می زند و می گوید روزی هزار بار پیشانی «سید» را بوسه باران می کنم، اینجا رد گلوله ای است که خانواده ما را بهشتی کرد!

یک زن دیگر متولد شده است!
کبری حافظی همسر جانباز 100 درصد «سید نورخدا موسوی منفرد» معلم است ولی به خاطر همسرش مرخصی گرفته و کلاس درس را رها کرده است. خودش می گوید کلاس درس من اینجاست، من اینجا امتحان پس می دهم و به جای معلمی پرستارم!

از تحمل و صبرش می پرسم و می گوید که قبل از جانباز شدن «سید نورخدا» خیلی روحیه حساس و عاطفی داشته است. می گوید وقتی سید سرما می خورد برایش تب می کردم! کمی مکث می کند و ادامه می دهد: ولی انگار آن زن حساس و کم تحمل تمام شده و یک زن دیگر متولد شده است!

از آرزوهایش سوال می کنم و با خوشحالی تمام از در آستانه تحقق قرار گرفتن آرزوی دیدار با مولایش حضرت آیت الله خامنه ای می گوید. با ذوق زدگی خاصی می گوید که موافقت شده که به همراه بچه هایش به دیدار رهبری بروند تا یکی از آرزوهایش رنگ واقعیت بگیرد.

آیا این منم!؟
می گویم راستی خانم حافظی چطور با سید ارتباط می گیری وقتی نه می تواند حرفی بزند و نه واکنشی و نه حتی نگاهی؟ انگار که از حرفم خوشش نمی آید، می گوید: من آنقدر به سید نزدیکم که نیازی به حرف یا کلامی نیست. وقتی تشنه می شوم احساس می کنم سید تشنه است و وقتی کمی آب روی لبهایش می ریزم عطش خودم هم رفع می شود!

می گوید سید در کما قرار دارد ولی همه احساسش را احساس می کنم. انتظار ندارد من احساسش را درک کنم برای همین حرف هایش را با این جملات تمام می کند: کسی نمی داند سید چه کرده است با دل من!گاهی وقتها به خودم نگاه می کنم و می گویم آیا این منم!؟

جز سکوت در مقابل حرفهای این بانوی صبر و ایثار چیز دیگری در ذهن قلمم نمی گنجد، احساسش همه وجودم را پر کرده ولی انگار حرفهایش را جز خودش کس دیگری نمی تواند درک کند، برای همین مهر سکوت بر لبهایم می زنم تا او بگوید و بگوید و بگوید و حرفهایش همین گزارش شود.

برای رفتن از جایگاه فرشتگان و جایی که یک «شهید زنده» روی تخت به چشمان آسمان خیره مانده است پاهایم یاری نمی کند، انگار همان حس غریب همه وجودم را مسحور کرده است، اینجا جادویی به وسعت نگاه یک شهید جاریست، با وضو وارد شوید.

...............................................
گزارش: صدیقه حسینی
عکس: زهرا حسینی
منبع: مهر
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
فریت بار
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۵۵
انتشار یافته: ۳۸
خیلی ناراحت کننده بود، خدا بهش صبر بده
خوشا به حال اين مرد كه همسرش زينب وار به دورش ميگردد.
خوشا به حالش
خوشا به سعادت این شهید زنده و همسر فرشته آسمانیش.
انشاء الله به خواسته اصلیش همان دیدار با فاطمه زهرا(س) نائل گردد. آمین
خدا بهشون شفا بده
خدایا تورا به عظمت و جلالت شفا بده
قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ

اهمیت صبر و بردبارى خالصانه را همین بس که اجر و پاداش هر چیزى در عالم محدود و طبق حساب است. فقط صبر میباشد که اجر و پاداش آن بدون حساب خواهد بود.
اینجانب چون بیماری ام اس دارم وتقریبا هفتاددرصد معلولیت دارم به خوبی این فرشتگان زمینی رادرک میکنم.اجرکم الی الله جزاکم الله خیراجزا.
خدایا الطاف فاطمی را به این همسر فداکار اعطا کن و در این دنیا سربلند کن.
لاحول و لا قوه الا بالله...
واژه و کلمه قادر به وصف این صحنه ها نیست... فقط التماس دعا
آرزوی شفا داریم و صبر و تقوا برای خانواده را از خداوند منان را داریم
نمیتوانم جلوی اشکهایم رابگیرم درک همه گفته های این خانواده برایم دشواراست خدایا نور ایمانمان را بنور وجود این عزیزان روشنی بخش آمین.
قربان معرفت دختر و همسر و علی الخصوص شهيد زنده رفتن بذای من افتخار است. گريه امانم نمی دهد
اگر این زن است انهاای که شوهر می کنند تا مهریه بگیرند چی هستند؟
سلام بر مرد خدا بر اولاد پيامبر و بر پرستاري كه لياقت خدمت به اين بزرگوار را دارد
خوش به سعادتان
درود خدا بر تو اي زن قهرمان! مطمئن باش نزد حضرت زهرا(س) رو سفيدي
خوشا به حالشان که این قدر اعتقادات راسخی دارند.
به حال خودم خیلی تاسف خوردم.
امیدوارم که به خواست خداوند متعال شفای کامل پیدا کرده و اگر هم قسمت نبود با جدش حضرت زهرا شفیع ما در آخرت باشد. انشاالله
احساسات پاک همسر سید مرا ازاین همه نا شکری شرمنده کرد خیلی التماس دعا دارم
به احترام این زن باید تنها سکوت کرد
نه از روی احترام بلکه از روی شرمندگی
سلام
خدا انشاا... شفاعت مادرشون را نصیباشان کند.
دعا بفرمائید ما هم لیاقت شهادت پیدا کنیم.
بغض گلومو گرفته. موهاي تنم .... ! خدايا بهش تن سالم و اراده قوي‌تر از اين بده. اگه تو انساني، پس ما چه ميكنيم!
آجركم ا..
التماس دعا سید . . . . . منم جانباز70 درصدم و خانومم 2 ساله داره بی ادعا پرستاریمو میکنه.اینا فرشته ها یی هستند که خدا مامورشون کرده و از بهشت اومدن
بسیار زیبا...
بی گمان بهشت زیبنده این شهید زنده و بانوی آسمانی ایشان است...
پدر همچون کوهی است از برای فرزند.امیدوارم خانم فاطمه زهرا(س) شفاعتش نماید و دست گرمش موهای نرم دخترش را نوازش نماید و بدینسان عشق دختر به پدر را دگر بار متجلی سازد.همانگونه که پیامبر(ص) در برابر فاطمه (س).امیدوارم از زندگی این فرشتگان زمینی درس بگیریم.
اللهم اشف کل مریض.
بنده حقیر خدایم اگر کاری زدستم برآید سر از پا نخواهم شناخت.
یا حق
خدا شفایش بدهد و شفاعتش را درآخرت روزیمان. خداوند به همسر فداکار و فرزندش توفیق و اجر بیحساب عطا فرمایند.آمین. و مارا ازادامه دهندگان راه مجاهدان اسلام بگرداند.
زیبایی این دنیا به همینه...
اجرتان با صاحب اجر
سید نورخدا خوش به سعادتت که هم نظر بسوی خدا داری و هم همسری که کمتر در جامعه پیدا میشوند
بهترین تعبیر و شاهد از یک عشق آسمانی در این زمانه ی سیاه وآلوده زندگی این خانواده است به دل دریایی این زن و خرسند بودنش وشاد وشاکر بودنش غبطه می خورم.
انسان و انسانيت در مي ماند از اين همه اخلاص و صبر زنان ايراني اي مردان و زنان قهرمان ايران عزيز زنده باشيد
بنام خدا
سلام و درود خداوند بر اين بانوي ايثار
ايشان را بايد به واقع خانوم صدا كرد. از ايشان التماس دعا دارم
امیدوارم کمک های مادی فراموش نشود تا این خانواده راحت زندگی کنند.
خداوند به این بانو صبر واستقامت عطانماید و به این عزیز شفا
اشک در چشمانم حلقه زد ...
عالی بود عالی و زیبایی غیر قابل وصف
بازم اشک مارو درآوردید
این فرشتگان نیاز به شفا ندارند ما نیاز به شفاعت آنها داریم
ان الله مع الصابرین .خدا انشاالله به این جانباز عزیز سلامتی عنایت فرماید.جهت سلامتی این جانباز عزیز سه صلوات.
خوش به سعادتش
خدا همه مریضارو شفا بده مریضه منم شفا بده ، دوستان منم یه مریض رو تخت بیمارستان دارم ، التماس دعا
برچسب منتخب
# توماج صالحی # نمایشگاه کتاب # صادق زیباکلام # سیل # خداداد افشاریان
آخرین اخبار
وب گردی