بازدید 11256

تحلیلی جامعه شناختی بر رسانه‌ای شدن خشونت

*سيد رحيم تيموري
کد خبر: ۱۸۸۵۲۷
تاریخ انتشار: ۱۴ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۷:۰۳ 05 September 2011
1-مقدمه

حملات ۱۱ سپتامبر عبارت است از سلسله‌ای از حملات انتحاری که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، در خاک ایالات متحده آمریکا به وقوع پیوست. در صبح آن روز، هواپیماربایان، که به ادعای سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا ۱۹ تن از اعضای القاعده بودند، چهار هواپیمای تجاری ـ مسافربری را ربودند. دو هواپیما را در فواصل زمانی متفاوت تعمداً به برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در شهر نیویورک زدند. در نتیجه این دو برخورد، همهٔ مسافران به همراه عده بسیاری که در ساختمان‌ها حضور داشتند، کشته شدند. هر دو ساختمان، بعد از دو ساعت به طور کامل ویران شدند و آسیب‌های زیادی به ساختمان‌های اطراف زدند. گروه هواپیماربایان، هواپیمای سوم را به پنتاگون، واقع در ارلینگتون در ویرجینیا زدند. هواپیمای چهارم اما در زمینی نزدیک شنکسویل، در ایالت پنسیلوانیا، سقوط کرد.

واکنش ایالات متحده به این حملات، شروع جنگ علیه تروریسم با حمله به افغانستان و از قدرت برکنار کردن طالبان که تروریست‌های القاعده را پناه می‌داد، و نیز تصویب طرح «قانون میهن‌پرستی آمریکا» بود. گفته می‌شود که حادثه ۱۱ سپتامبر همانند حملهٔ ژاپن به بندر پرل هاربر، تاریخ آمریکا را تغییر داده‌است.

حال که یک دهه از حادثه 11 سپتامبر می گذرد و در شرایطی که گذر زمان بخش زیادی از حقایق را درباره ابعاد مختلف این ماجرا نمایان ساخته است، می خواهیم ضمن ارائه تحلیلی نظری بر ابعاد خشونت امريكا در جنگ‌هاي معاصر خود در خاور ميانه (به بهانه 11 سپتامبر)، به بررسي روش‌هاي رسانه‌اي شدن خشونت تمدن غرب ( با محوريت امريكا) پرداخته و از گفتمان‌هاي نظري و تكنيك‌هاي رسانه‌اي شبكه‌هاي خبري غرب كه به پوشش نظري و رسانه‌اي اين خشونت‌ها مي‌پردازند، از جمله BBC, FOX و CNN تا حدودي رمزگشايي كنيم.

نوشتار حاضر از اهميت مسئله‌ی علمی شدن قدرت و خشونت در نظام‌هاي سياسي معاصر بر مي‌آيد، چرا كه قدرت تبديل به امري تکنیکی یا تکنولوژیک شده است. جهاني شدن ارتباطات و رسانه ها، و رسانه‌اي شدن قدرت و خشونت بر ابعاد بحث مي‌افزايد، چرا كه غرب با استفاده از انحصار رسانه اي، ابزار مناسبي براي تثبيت قدرت و خشونت ذاتي خود، از طريق بازتوليد «خود» و تخريب «ديگري» در جنگ رسانه‌اي نرم خود عليه ديگري (اسلام) يافته است. بدين ترتيب از يك سوي، با انحصار تكنولوژي رسانه‌اي تصويري زيبا و آرماني از خود در اختيار توده‌هاي مصرف كننده «جهان سوم» قرار داده و خشونت ذاتي خود را قلب ماهيت مي‌دهد، چرا كه خشونت را به امري تكنيكي تبديل نموده است. از سوي ديگر، با ارائه تصويري خشونت آميز از اسلام، مسئله شهادت طلبي و دفاع از ميهن را در كشورهاي مسلمان خاور ميانه در قالب گفتمان رسانه‌اي تروريسم اسلامي بازنمايي مي‌كند، چرا كه با ادعاي انحصار دانش و قدرت خود را يگانه منبع مشروع تعريف گفتمان‌هاي معاصر از جمله تروريسم دانسته است. نوشتار حاضر درصدد بررسي مسئله قدرت و خشونت در تقابل نظامي/رسانه‌اي اسلام-غرب، ارائه نكاتي چند در جهت تحليل ابعاد خشونت ذاتي غرب (با محوريت آمريكا) در رسانه‌هاي خارجي، و پيشنهاد راهبرد‌هايي براي رسانه ملي در اين جنگ رسانه‌اي نرم است. اما قبل از آن كم و كيف ابعاد مسئه حائز اهميت است.

2-نكاتي درباره مفاهيم قدرت و خشونت

یکی ازابزارهایی که قدرت برای بازتولید خود به کار می برد خشونت است. دو سنخ نظری از خشونت از یکدیگر قابل تفکیک است.نخست تعریف یونانی یا به طور دقیق تر ارسطوئی خشونت است. وقتی ارسطو خشونت را تعریف می کند می گوید خشونت هر چیز بیرونی است که بر خلاف طبیعت درونی عمل کند. بر اساس همین سیستم ارسطو معتقد است در سیستم ارباب –برده، اگر ارباب طبیعتا ارباب باشد یعنی در دیدگاه ارسطو یونانی باشد و برده طبیعتا برده باشد یعنی در دیدگاه ارسطو غیریونانی باشد؛ ما با یک رابطه‌ی طبیعی روبرو هستیم نه خشونت آمیز. اعمال زور ارباب بر برده به نظر ارسطو خشونت نیست.ولی اگر برده به ارباب اعمال زور کند ما با خشونت روبرو هستیم چون بر خلاف طبیعتی که ارسطو به آن معتقد است عمل کرده است. بنابراین اگر عامل بیرونی، طبیعت را مورد یورش قرار دهد از نظر ارسطو خشونت رخ داده است.

نگاه دیگری که به امرخشونت وجود دارد نگاهی است که بهترین شکل تبلورش را در طول تاریخ در هگل فیلسوف آلمانی می بینیم.نگاهی که به شکل گسترده‌ای در قرن 17 و 18 وجود داشته است و آن این است که خشونت ابزار اصلی و بنیادین تنظیم روابط بین انسان‌ها به عنوان موجودات طبیعی و فرهنگی است. به عبارت دیگر انسانیت و جامعه و تجمع انسانی بدون خشونت امکان پذیر نیست.هر شکلی از جمع شدن آدم‌ها به یک تناقض و رقابت بین اراده‌ها و تمایلات منجر می شود که برای مدیریت آن نیاز به ایجاد سلسله مراتب است. این بحثی است که به صورتی دیگر در کتاب «انسان سلسله مراتبی» که یکی از کتاب‌های کلاسیک در حوزه ی علوم اجتماعی است مطرح شده است. در آنجا بحث دومون این است که بدون به وجود آمدن سلسله مراتب که آن هم بدون ساختار خشونت در جامعه ممکن نیست جامعه اصولا ممکن نمی‌شود و اینکه خشونت چه شکلی می گیرد بسته به آن است که جامعه‌ای که می خواهد از این خشونت بیرون بیاید چه شکلی داشته باشد. این بحث را به صورتی دیگر دو متفکر دیگر مطرح کرده‌اند، یکی سارتر و یکی رنه ژرار (Rene Girard) که هر دو مفهوم خشونت را در رابطه با دیگری مطرح کرده‌اند. خشونت به این دلیل وجود دارد که خود باید با دیگری تعریف شود و خود نمی تواند دیگری را تحمل کند مگر در یک رابطه ی استیلایی.

پس خشونت طبعا شکلی از کنش است. گونه‌ای از کنش که به دنبال تخریب است نه سازندگی. اساسا چیزی به نام خشونت سازنده(جز در اشکال اسطوره‌ای یا در فرایندهای توهم زا یا خود توهم زا یا در فرایندهای دستکاری کننده و خود دستکاری کننده) وجود ندارد. هیچ‌گاه نمی‌توان با بمباران جایی را ساخت یا با کشتن افراد آنها را اصلاح کرد.بنابراین خشونت کنش مخربی است در جهت از میان بردن دیگری به طور کامل و یا به طور جزئی و در مشخصات و نمادهایش. خشونت می‌تواند شخصی باشد یعنی معطوف به ازمیان بردن یک فرد توسط فرد دیگر. اما آن شکلی از خشونت که عموما مورد توجه جامعه‌شناسان قرار می‌گیرد خشونتی است که درآن نماد نقشی اساسی ایفا می‌کند. به این معنا که از میان رفتن فرد نه به خاطر خودش بلکه به دلیل چیزی است که نماینده آن است. این مسئله به ویژه در خشونت‌های نژادپرستانه (مورد وحشي گري‌هاي غرب در آفريقا)، تمدن محور (موردجنگ در عراق و افغانستان به عنوان يك جدال تمدني اسلام-غرب) و یا نسل‌کشی‌ها (مورد بوسني در اروپاي شرقي) قابل مشاهده است.

خشونت، به عنوان يك مفهوم اغلب در دستگاه فكري غرب تعريف مي‌شود و بازنمايي آن نيز در رسانه‌های انحصاری اغلب به گونه‌اي انجام مي‌شود كه فرصت بهره برداري‌هاي سياسي از آن ايجاد مي‌شود. مسئله زماني اهميت مضاعف پيدا مي‌كند كه غرب با برتري تكنولوژيك خشونت را رسانه‌اي نموده و از آن به عنوان ابزاري براي سلطه بيشتر استفاده مي‌نمايد. قبل از ورد به بحث بعدی بهتر است خلاصه‌ای از مفاهیم مطرح شده را ارائه نماییم:

1- قدرت به عنوان يكي از مفاهيم اجتماعي-فرهنگي داراي پايه زيستي يا حياتي است.
2- اصل قدرت در این است که ساختارهای ایدئولوژیک و اسطوره‌ای بسازد تا به آن مشروعیت بدهند.

3- قدرت ناظر به ايجاد يك شبكه اجتماعي است كه در آن يك فرد/گروه مي‌تواند نظر خود را، برغم مخالفت ديگران اعمال كند و از ويژگي‌هاي اساسي آن در نظام‌هاي هاي معاصر اين است كه در همه در همه شئون جامعه، نهادهاي دولت و جنبه‌هاي زندگي روزمره حضور دارد.

4- یکی از مهمترين ابزارهایی که قدرت برای بازتولید خود به کار می برد خشونت است.
5- خشونت گونه‌اي از كنش است كه به دنبال بازتوليد خود و تخريب ديگري است.

6- خشونت هر چیز بیرونی است که بر خلاف طبیعت درونی روابط طبقاتي انساني عمل کند.
7- خشونت ابزار اصلی و بنیادین تنظیم روابط بین انسان‌ها به عنوان موجودات طبیعی و فرهنگی و ايجاد جامعه سلسله مراتبي است.

8- خشونتی که درآن نماد نقشی اساسی ایفا می‌کند مورد توجه نظريه اجتماعي است. به این معنا که از میان رفتن فرد نه به خاطر خودش، بلکه به دلیل چیزی است که نماینده آن است. این مسئله به ویژه در خشونت‌های نژادپرستانه و یا نسل‌کشی‌ها قابل مشاهده است.

9- خشونت به عنوان يك مفهوم اغلب در دستگاه فكري غرب تعريف مي‌شود و بازنمايي آن نيز در رسانه‌های انحصاری صورت می گیرد. غرب با وجود برتري رسانه اي، به ارائه تصويري خشونت آميز از اسلام (ديگري) و پنهان سازي خشونت ذاتي «خود» پرداخته و بخش زيادي از افكار عمومي جهان را به عنوان مصرف كننده رسانه اي، كم و بيش، اقناع كرده است.

3- بازنمايي خشونت در رسانه‌هاي غربي

علي رغم اينكه جهاني شدن ارتباطات و رسانه‌ها امكانات اندكي را براي رسانه‌هاي محلي و منطقه‌اي در زمينه چندصدايي در جهان كنوني ايجاد مي‌كند، با اينحال شاهد انحصار رسانه‌هاي غربي در ارائه اخبار و رويدادهاي جهاني و همينطور تعريف مفاهيم نظري و القاء آن به مخاطبان هستيم. يكي از اين مفاهيم خشونت است كه به نظر مي‌رسد تعريف و بازنمايي آن بيشتر در رسانه صورت مي‌گيرد تا در حوزه‌انديشه. در اهميت خشونت رسانه‌اي همين نكته شايد كافي باشد كه زماني بودریار ادعا کرد كه جنگ دوم خليج فارس (جنگ امريكا با عراق بر سر كويت) هيچگاه صورت نمي‌گيرد، چرا كه ابتدا در رسانه جنگ رخ داده بود. هر چند تاريخ بطلان اين پيش بيني را ثابت كرد، چيزي از اهميت نقش رسانه‌ها در بازنمايي خشونت نمي‌كاهد. اهميت بحث حاضر در جايي مشخص مي‌شود كه مثلا امريكا با سناريوسازي 11 سبتامبر و حمله به عراق و افغانستان، كه اولين و احتمالا اخرين اقدام اين كشور نيز نخواهد بود، خشونت رادر حد اعلاي آن در اين كشورها اعمال کرده است.

در ادامه بحث ضمن ترسيم چارچوب نظري، به تعدادي از اين روش‌هاي رسانه‌اي شدن خشونت مي‌پردازيم و سعي مي‌نماييم در دورن هر يك از مقولات راهكارهاي رسانه‌اي ارائه هيم:

چارچوب نظري


3-1)گفتماني شدن خشونت

در نگاه نخست اينگونه بنظر مي‌رسد كه خشونت بيش از آنكه در جهان بيروني نمود داشته باشد، گفتماني است كه ساخته و پرداخته دستگاه‌هاي نظري و رسانه‌هاي انحصاري غربي مي‌باشد و بيشتر از طريق تعامل همسوي اين دو، تعريف و بازنمايي مي‌يابد.

طرح اين بحث از آنجا اهميت دارد كه غرب با ادعاي در اختيار داشتن انحصاري دانش، خود را داراي اين قدرت مي‌داند كه يگانه منبع مشروع تعريف مفاهيمي از جمله خشونت و تروريسم است و با در اختيار داشتن انحصار رسانه‌اي و توان بالقوه رسانه‌ها در ايجاد توهم بين توده‌ها اين امكان را براي خود ايجاد كرده، كه خشونت عريان را در قالب مفاهيمي چون دموكراسي و آزادي پنهان نمايد. از طرف ديگر، 1)مبارزات رهايي بخش محلي بخصوص در خاورميانه را تروريسم تعريف مي‌نمايد؛2) در تلاش براي تعريف مبارزات محلي خاورميانه اسلامي در قالب شور، هيجانات،،عقده‌ها و احساسات در واكنش به دست آوردهاي جهان شمول تمدن غربي است ؛ و3) يا اينكه درصدد تعريف مقاومت نظامي طرف‌هاي درگير خود در خاورميانه اسلامي در قالب اصطلاح مناقشه برانگيز بنيادگرايي اسلامي به عنوان يك حركت نظامي كور و بي هدف است.

بنيادگرايي، چه اسلامي و چه غير اسلامي، نه يك حركت كور و غيرمنطقي، بلكه دقيقا محصول دنياي پست مدرن و محصول فرايند جهاني شدن است. بدين ترتيب دو فرايند وحدت و كثرت، كلي گرايي و جزئي گرايي در كنار يكديگر تكرار مي‌شوند و ساختار مركز-حاشيه، ثروت- فقر، قدرت-عجز، همساني-تفاوت را در هر دو قطب پيشرفته و عقب مانده بازتوليد مي‌كنند، و حاصلش جهاني است كه در آن همه جدا و تك افتاده‌اند. اين دو فرايند كلي گرا و جزئي گرا به صورت همجوار ولي بدون هيچ ارتباط يا بده بستاني همراه با هم در هر دو سوي جهان به پيش مي‌روند و حتي در بسياري از موارد، صور اقتصادي، سيلاسي، فرهنگي و ايدئولوژيكي يكديگر را بطور مستقيم و غير مستقيم بازتوليد مي‌كنند. نتيجه اين نوع حضور بنيادگراهاي(اسلامي و مسيحي) در نيويورك و حضور هليكوپترها و نيروهاي نظامي در كوه‌هاي افغانستان چيزي نيست جز انفجار خشونت.

در عين حال، شالوده شكني از اين گفتمان غالب قدرت و خشونت می تواند سهمي مهم در انعكاس سويه‌هاي پنهان قدرت غرب ايفا نمايد.كاري كه از نگاه تيزبين نظريه پردازان پسامدرن پنهان نمانده است. فوكو در كتاب «دانش و قدرت» با بررسي مباني معرفتي مدرنيته ادعا مي‌كند، تبديل قدرت به گفتمان غالب براي حاكميت دولت‌هاي مدرن بر شئون مختلف زندگي شهروندان، همبسته تماميت خواهي دانش غربي است. از اينجاست كه لزوم بررسي لايه‌هاي پنهان قدرت از طريق شالوده شكني از گفتمان غالب سلطه غرب بر شرق (بيشتر كشورهاي اسلامي) دغدغه تعدادي از متفكران معاصر شده است. ادوارد سعيد در شاهكار خود، «شرق شناسي»، بر مبناي چارچوب گفتماني فوكو ادعا دارد، غرب با استفاده از برتري خود در حوزه معرفتي تا آنجا پيش مي‌رود كه شرق را با نگاه ويژه تماميت خواهانه خود به عنوان ديگري «تعريف» مي‌كند و استدال مي‌كند كه دريافت انسان‌هاي شرقي از خود بر مبناي روايت و تصويري است كه غرب از ما خلق كرده است. نمي‌توان شرق و غرب را صرفا نوعی «تصوير» رسانه‌ای فرض گرفت و كوشيد آنها را بهم نزديك كرد و يا در ابعاد تاريخي، فلسفي، فرهنگي و سياسي رودررويشان نشاند. جدول تقابلی زیر سویه‌های گفتمانی شدن خشونت و راهبردهای نظری ـ رسانه‌ای در تحلیل آن است:


گفتماني شدن خشونت

راهبردها

1- تعريف مبارزات محلي خاورميانه اسلامي( فلسطين، عراق و... ) در قالب تروريسم اسلامي با استفاده از انحصار رسانه اي؛

 

2-تعريف مبارزه طرف هاي درگير در (افغانستان و ...) درغالب بنياد گرايي اسلامي؛

 

3- ايجاد توهم رسانه اي بين توده ها  با كاستن از بار خشونت آشكار نظامي در خاورميانه اسلامي از طريق تعريف تجاوز نظامي در قالب مفاهيمي چون دموكراسي و آزادي خواهي و مبارزه با استبداد؛

 

4)تعريف مبارزات محلي خاورميانه اسلامي به عنوان نوعي خشونت كه در قالب شور، هيجانات، ،عقده ها و احساسات در واكنش به دست آوردهاي جهان شمول تمدن غربي بروز مي يابد.

1- تبيين اين موضوع كه كه مبازرات محلي خاورميانه اسلامي مبارزاتي هويتي و آزادي بخش است كه در واكنش به تماميت خواهي كشورهاي غربي صورت مي گيرد، از طريق نشست هاي تخصصي با انديشمندان منتقد؛

 

2-تشريح اين موضوع كه بنياد گرايي (اسلامي يا مسيحي) نه يك حركت كور احساسي و مذهبي كه واكنش به جهاني شدن تجدد غربي است؛

 

3-با افشاي ابعاد خشونت نظامي غرب در خاور ميانه در قالب برنامه هاي متعدد و با حضور متخصصان امر، سهمي در واژگوني گفتمان مسلط سلطه ايفا نمايد؛

 

4-انعكاس سويه هاي پنهان قدرت و خشونت غرب از طريق ارائه نظريه متفكران منتقد غرب ، با این مضمون که غرب با ادعای در اختیار داشتن انحصاری دانش خود را محق می بیند که که حتی دفاع از میهن را تروریسم تعریف کرده و یا تجاوز نظامی خود را دموکراسی تعریف نماید.



3-2) نمادين شدن خشونت

اندیشه معاصر جامعه شناسی، سرمايه‏ي نمادين (مثل پرستيژ اجتماعی، سرمایه فرهنگی،و حتی انحصار رسانه ای) را به عنوان يك منبع مهم قدرت در نظر مي‏گيرد. هنگامي كه كسي كه دارنده‏ي سرمايه‏ي نمادين است آن را برعليه عاملي‏ كه سرمايه‏ي كمتري دارد بكار مي‏برد و درنتيجه‏ي آن به دنبال تغيير كنش‏هايش است، دست به اعمال خشونت نمادین می زند.

خشونت نمادين اساساً تحليل مقوله‏هاي تفكر و تفهم، بر عاملان اجتماعي مورد سلطه‏اي است كه مي‏بايست نظم اجتماعي را بپذيرند. خشونت نمادين بعد خطرناک دیگری نیز دارد و به معنی مشاركت افراد و ساختارهاي نيانديشيده‏ي است كه آماده‌اند ساختارهاي كنش سلطه‏آميز را بپذيرند. بنابراين ساختار سلطه، موقعيت را «حقيقي» و «خوب» جلوه مي‏دهد. خشونت نمادين به يك معنا، هنگامي كه در شيوه‏هاي بسياري از كنش‏ها و ساختارهاي شناختي افراد دروني مي‏شود و تصور مشروعيت نظم اجتماعي را تحميل مي‏كند از خشونت فيزيكي بسيار کارآمدتر است.

بورديو «خشونت نمادين» را يكي از اشكال سلطه مي‌داند كه صورت رسمي و مشروع پيدا مي‌كند. به طوري كه سلطه پذير به نظم مسلط مي‌پيوندد و از آن دفاع مي‌كند، بدون آنكه از مكانيسم‌هاي آن آگاه باشد. گفتمان‌ها و نمادها نیز بر واقعيت‌هاي اجتماعي تاثير مي‌گذارد و به صور مختلف سلطه شكل مي‌دهند.

طرح بحث از آنجا اهميت دارد كه بخش زيادي از خشونت نمادين غرب( بالاخص امريكا) در تجاوزهاي نظامي خود به افغانستان و عراق و ساير اقدامات تجاوزكارانه آن از طريق سلطه انحصاري بر رسانه‌هاي خبري و تحليلي جهان پنهان مي‌ماند. تلويزيون و ساير غول‌هاي رسانه‌اي امريكا، به نوعي داراي انحصار عملي براي شكل دادن به‌انديشه بخش بزرگي از زندگي مردم است. اما از اين انحصار اغلب براي دموكراتيزاسيون حقيقي جامعه جهاني استفاده نمي‌كند. به طوري كه مي‌توان گفت تلوزيون يك ابزار ارتباطي است كه خودمختاري اندكي دارد و الزامات زيادي بر آن سنگيني مي‌كند؛ الزاماتي چون روابط اجتماعي تمدن محور، رقابت‌هاي سخت و بي رحمانه تا حد پوچ شدن، الزام به همدستي‌هاي عيني بر پايه منافع مشترك كشورهاي شمال و سلطه‌انديشه مخاطب محوري براي ارائه خبرهاي داغ و يكبار مصرف كه نتيجه آن ايجاد توهم در مخاطبين در تشخيص حقيقت از دروغ و دامن زدن بر خشونت نمادين در جامعه است.

با اين حال جهان تصاوير زير سلطه واژگان است. عكس بدون شرحي كه در زير آن داده مي‌شود، كم اثر است و به همين نسبت تصوير ر سانه اي، بدون تشريح روايي آن اثر اندكي دارد. اين اصلي است كه مي‌تواند مورد توجه قرار گيرد، چرا كه تصوير رسانه‌اي غرب از خود كه خوراك رسانه‌هاي جهاني قرار مي‌گيرد، هر قدر هم در آن روش‌هاي خشونت زدايي لحاظ شده باشد با رمزگشايي نمادها و گفتمان‌هاي خشن مستتر در آن از طريق واژگان رسانه اي، خشونت اين تصاوير رسانه‌اي عيان مي‌شود. جدول تقابلی زیر سویه‌های نمادین شدن خشونت و راهبردهای نظری ـ رسانه‌ای درتحلیل آن است:

نمادين شدن خشونت

راهبردها

1- گفتمان ها و نمادها بر واقعيت هاي اجتماعي تاثير مي گذارد و به صور مختلف سلطه و خشونت نمادين شكل مي دهند؛

2-خشونت نمادين به يك معنا، هنگامي كه در شيوه‏هاي بسياري از كنش‏ها و ساختارهاي شناختي افراد دروني مي‏شود و تصور مشروعيت نظم اجتماعي را تحميل مي‏كند از خشونت فيزيكي بسيار کارآمدتر است؛

3- بخش زيادي از خشونت نمادين غرب( بالاخص امريكا) در تجاوزهاي نظامي خود به افغانستان و عراق و ساير اقدامات تجاوزكارانه آن از طريق سلطه انحصاري بر رسانه هاي خبري و تحليلي جهان پنهان مي ماند؛

4-ساختار سلطه و خشونت نمادين، موقعيت موجود در مناطق اشغالي عراق و افغانستان را »حقيقي» و بنابراين «خوب» جلوه مي‏دهد.

 

1-جهان تصاوير زير سلطه واژگان است و با توجه به اينكه رسانه ملي بيشترين پوشش را بر مخاطبان داخلي دارد، مي تواند  با رمزگشايي نمادها و گفتمان هاي خشن مستتر در تصاوير تجاوزات نظامي امريكا از طريق واژگان رسانه اي مطلوب، خشونت اين تصاوير رسانه اي عيان مي شود؛

2-با نمايش تصاوير كشتارهاي صورت گرفته در مناطق جنگي، در برملا كردن اين حقيقت بكوشد كه موقعيت كشورهاي اشغالي نه وضعيتي حقيقي، طبيعي و خوب بلكه «شرايط جنگي اسفناك» است؛

3- رسانه ملي بايد الزامات زيادي که بر رسانه هاي غربي سنگيني مي كند به تصوير درآورد؛ الزاماتي چون روابط اجتماعي تمدن محور، الزام به همدستي هاي عيني بر پايه منافع مشترك كشورهاي شمال كه نتيجه آن ايجاد توهم در مخاطبين در تشخيص حقيقت از دروغ و دامن زدن بر خشونت نمادين است.

 


3-3) نشانه‌اي شدن خشونت

امريكا به واسطه نوعي نشانه شناسي اسطوره اي، خود را به نشانه اعظم يا فاعل و سوژه اصلي در عراق و افغانستان و به عنوان مروج ارزش‌هاي انساني و قرباني تروريسم و بنياد گرايي تعريف كرده است.

 يكي از روش‌هاي نشانه شناسي خشونت تقاطع حضور/غياب است.گاهی در بازنمايي تصویر، نشانه‌ای را که غایب است حاضر مي‌شود؛ براي مثال فيلم برداري به گونه‌اي صورت مي‌گيرد كه گرو‌هايي كه مورد حمله نظامي قرار گرفته‌اند يكباره به مركز تصوير منتقل شده و نقش تروريست ستيزه جو (اصطلاح مورد استفاده BBC وVOAبراي نظاميان افغانستان) را پيدا مي‌كنند. و گاهی نیز نشانه‌ای حاضر تحت‌ سلطة نشانه‌ای دیگر قرار گرفته و آنقدر کم‌رنگ می‌گردد که تا مرز محو‌شدگی پیش می‌رود،براي مثال منطقه جنگ زده در عراق به يكباره مفقود شده و اين واقعيت زير سلطه نشانه‌اي هواپيمايي قرار مي‌گيرد كه مشغول ريختن غذا بر سر مردم است، حال آنكه تاچند لحظه پيش مشغول بمباران مناطق غيرنظامي و كشتار مردم بود.رابطة حضور و غیاب نیز نوعی ریتم‌بخشی به تصویر است، چرا که نشانه‌ای نشانة دیگری را به‌عقب رانده تا خود بهتر خود‌نمایی کند.

روش ديگر استفاده از روش مرکز‌گرایی/مرکز‌زدایی است، ممکن است در متن دیداری گاهی نشانه‌ای در مرکز قرار گیرد و بسيار واضح باشد و نشانه‌ای دیگر در حاشیه قرار گرفته و به صورت بسیار مبهم نشان داده شود؛ مانند تصوير سربازي كه از يك كودك در يك منطقه جنگي گل دريافت مي‌كند و بدين ترتيب به سمبل مهر و خوبي تبديل مي‌شود و تصوير خانه‌هاي ويران شده اصلا بازنمايي نمي‌شود.گاهی نیز ممکن است نشانة متعلق به حاشیة تصویر بسیار واضح و نشانة واقع در مركز تصوير بسيار مبهم باشد.

روش ديگر استفاده از تكنيك کاهش/افزودگی است. ممکن است از میان همة ‌عناصر مرتبط با یک حوزة دیداری عنصری بسیار کامل و پررنگ نشان داده شود تا جایی که با نوعی اغراق در به تصویر کشیدن رسانه‌اي آن عنصر مواجه شویم. اما ممکن است عناصر دیگری آنقدر کم‌رنگ نشان داده شوند که دیگر حتی قابل تشخیص و رؤیت نباشند. از ان جمله استفاده از اين روش است كه در يك منطقه جنگي كه همه منازل مسكوني ويران شده و تلفات انساني نيز به بار آمده است خانه‌ای را به تصویر مي‌كشند كه درب آن بسیار بزرگ، به ظاهر مدرن و پيشرفته نشان داده شده، در حالی‌که خود خانه و حتی دیوارهای آن به صورت مبهم و در هاله‌ای از ابهام نمایان مي‌شوند.

روش فشاره/ گستره شايد مهمترين تكنيك در نشانه شناسي خشونت است. ضعیف‌ترین حضور، حضوری است که دارای گسترة بالاست،یعنی بی‌نهایت بسط یافته است تا جایی که به ابهام تبدیل شده است. به‌طور معمول تصاویر افقی تصاویری هستند که سبب بسط فضا و شکل‌گیری گسترة دیداری می‌گردند. از طرف ديگر قوی‌ترین حضور نشانه اي، حضوری است که بی‌نهایت نزدیک به بیننده است و در کمتر‌ین فاصله نسبت به بیننده قرار گرفته است. به‌طور معمول تصاویر عمودی تصاویری هستند که فضا را محدود نموده و نشانه را از نزدیک و با فشارة بالا نشان می‌دهند. چنین حضوری که نوعی حجیم شدن، تراکم یا انباشتگی موضوع دیداری را در پی دارد، حضور فشاره‌ای یا منقبض نامیده می‌شود. معمولا رسانه‌هاي انحصارطلب غربي از طريق اين روش عمليات هجومي خود را در عراق و افغانستان آنقدر در گستره افقي بسط مي‌دهد تا آن را به تصوير مبهمي تبديل نمايد و از طرف ديگر تصاوير مردم بي دفاع را در شرايط حمله نظامي در ميان دود و آتش حملات نظامي به گونه‌اي به صورت عمودي و از نزديك و با تراكم بالا بازنمايي مي‌كنند كه گويي آنها هستند كه مسبب اين عمليات «تروريستي» هستند.

نشانه اي شدن خشونت

راهبردها


1-روش حضور-غياب

2-روش مركزگرايي-مركززدايي

3-تكنيك کاهش/افزودگی

4-روش فشاره-گستره

 


1-زبان در سرلوحه همه نشانه‌ها قرار داد، چرا که زبان و گفتمان می‌تواند تمام سیستمهای نشانه‌ای را زیر پرچم خود قرار دهد. با اين اصل علمي رسانه مي تواند با استفاده از متخصصان و صاحبان فن از تمام تصاوير خشونت آميز غرب رمزگشايي كند و ضمن نمايش تصاوير حملات نظامي نشانه هاي اعمال خشونت را بازتعريف كند. اين موضوع به عنوان يك راهبرد كلان قابل پيشنهاد است.


3-4) اسطوره‌اي شدن خشونت

قسمت اعظم ادبيات موجود در حوزه رسانه‌هاي غربي بر الگوهاي داستان سرايي، روايت و گفتمان‌هايي كه براي بازنمايي «اسطوره‌هاي خشونت نوين» در فيلم‌هاي سينمايي، برنامه‌هاي تلوزيوني، شبكه‌هاي خبري، موسيقي، ورزش و ساير تفريحات و سرگرمي‌ها استفاده مي‌شوند، تمركز مي‌كند.

جالب توجه است كه ما اخبار را متون رسانه‌اي مي‌دانيم كه موظف و ملزم هستند تا گزارش‌هاي قابل تصديقي از وقايع در زمان و مكان مشخص باشند. اين محصولات رسانه‌اي از جايگاهي رسانه‌اي و محتوايي ارجاعي برخوردارند. تحت اين پارادايم انتظار آن نمي‌رود كه روايت‌ها و گزارش‌هاي خبري حاوي بازنمودهاي اسطوره شناختي باشند. با اين حال رگه‌هاي بارزي از تبديل خشونت آشكار به يك روند اسطوره‌اي در ارائه اخبار خبري قابل مشاهده است. از آن جمله مهمترين مسئله كه اهميت فراواني براي رسانه ملي دارد، بازنمايي و درواقع خشونت زدايي آشكار از جنايت‌هاي رژيم صهيونيستي تحت اسطوره قوم يهود و سرزمين موعود است.

از نظر ژاك لول،ويژگي اسطوره‌اي گزارش‌هاي خبري رسانه‌اي و ژورناليستي از طريق واقعي سازي يك كهن الگوي از پيش موجود و متعلق به گذشته‌اي دور براي بازنمايي وقايع فعلي، منتج مي‌شود. اين كهن الگو بسيار شبيه يك چارچوب فرهنگي عمل مي‌كند. همچون يك ذخيره معنايي، بدين معنا كه اهالي رسانه و ژورناليست‌ها براي آسان فهم نمودن گزارش‌هاي خود بدان ارجاع مي‌دهند. مثال اسطوره قوم يهود و سرزمين موعود و نقشي كه در رفع و رجوع رسانه‌اي خشونت بي رحمانه صهيونيست‌ها در اراضي اشغالي دارد به خوبي در اين چارچوب قرار مي‌گيرد.


اسطوره اي شدن خشونت

راهبردها

1-قسمت اعظم ادبيات موجود در حوزه رسانه هاي غربي بر الگوهاي داستان سرايي، روايي و گفتمان هايي كه براي بازنمايي «اسطوره هاي خشونت نوين» در فيلم هاي سينمايي، برنامه هاي تلوزيوني، شبكه هاي خبري، موسيقي، ورزش و ساير تفريحات  و سرگرمي ها استفاده مي شوند، تمركز مي كند و بدين ترتيب از وزن خشونت عيان در مناطق جنگ زده خاور ميانه(عراق و افغانستان مي كاهد؛

2-رسانه هاي خبري  با ايجاد ويژگي اسطوره اي براي گزارش هاي خبري رسانه اي از طريق واقعي سازي يك كهن الگوي از پيش موجود و متعلق به گذشته اي دور به بازنمايي وقايع فعلي مي پردازند؛

3-خشونت زدايي از نظام هاي سياسي تروريستي (رژيم صهيونيستي) از طريق تقليل جهان به مجموعه اي از حكايت ها و داستان ها

 

1- بخشي از دغدغه رسانه ملی بازنمايي ابعاد خشونت طلبي و تجاوز امريكا در خاورميانه اسلامي است و از آنجا كه اعظم اين خشونت در قالب كهن الگوهاي دموكراسي و آزادي خواهي و انسان دوستي توجيه و حتي ضروري مي گردد؛ ارائه مباحث نظري در زمينه بررسي كم وكيف موضوع به عنوان يك راهبرد براي رسانه ملي قابل پيشنهاد است؛

2-از سوي ديگر دغدغه اصلي کشور، جنايت هاي جنگي رژيم صهيونيستي و فراتر از آن ادعاي ساختگي مشروعيت آن است كه باز كردن ابعاد اسطوره سرزمين موعود و مظلوميت تاريخي قوم يهود قابل تامل است.


3-5) فراواقعي شدن خشونت

اصطلاح فراواقعيت حاصل مطالعات ژان بودريار، متفكر منتقد تمدن امريكايي و هژموني رسانه‌هاي غربي، به معني اضمحلال واقعيت در بازنمايي رسانه‌اي است. فراواقعيت مي‌گويد جهان به تصوير تبديل شده است و منظور از آن كپي اين جهان نيست، بلكه همين جهان معاصر در عصر تكنولوژي است. فراواقعيت شيوه عرضه و درك واقعيت در زمانه(پست مدرن) ماست. در عصر فراواقعيت ديگر واقعيتي وجود ندارد. دراين مرحله تفاوتي ميان بازنمایي و واقعيت يا كپي و اصل باقي نمانده است.

ما هيچگاه نخواهيم دانست كه آيا يك آگهي تبليغاتي يا يك نظرسنجي (مثلا درباره جنگ با عراق) تاثيري واقعي بر اراده‌هاي فردي يا جمعي گذاشته است يا نه، و هيچگاه نيز نخواهيم دانست كه اگر هيچ نظرسنجي و تبليغاتي در كار نمي‌بود چه پيش مي‌آمد. اين موقعيت (مشتبه شدن واقعيت با بازنمايي رسانه اي) ديگر به ما اجازه نمي‌دهد تا واقعيت يا سرشت انساني را بعنوان يك امر مجزا مورد بررسي قرار دهيم.

بر مبناي همين منطق بود كه بودريار پيش بيني كرد كه جنگ دوم خليج فارس (جنگ امريكا با عراق بر سر كويت)جنگ (اول) عراق و آمريكا هيچگاه صورت نمي‌گيرد، چرا كه ابتدا در رسانه جنگ رخ داده بود. هر چند تاريخ بطلان اين پيش بيني را ثابت كرد، چيزي از اهميت نقش رسانه‌ها در بازنمايي خشونت نمي‌كاهد. چرا كه مثلا تصاوير جنگ عراق و افغانستان در رسانه‌هاي خبري غرب اغلب به سياق شبيه سازي‌هاي كامپيوتري بازنمايي مي‌شود، گويي كه هيچ اتفاقي در دنياي بيرون صورت نمي‌گيرد و خبري از آدم كشي و كشتار و اشغال نظامي در كار نيست.

با این حال، شبيه سازي واقعيت در رسانه‌ها هميشه بدون عواقب خاص در دنياي خارجي صورت نمي‌گيرد. پيدايش اكثريت‌هاي خاموش (توده ها) را بايد رخدادي در چرخه مقاومت تاريخي امر اجتماعي در برابر انحصار گرايي (فكري و رسانه اي) دانست. توده به هيچ وجه يك ساختار دريافت منفعلانه در قبال پيام‌هاي رسانه اي، خواه سياسي، خواه فرهنگي، و خواه تبليغاتي را تشكيل نمي‌دهد. خرده گروه‌ها و افراد، به جاي انكه از يك الگوي رمزگشايي همشكل و تحميلي خط بگيرند، پيام‌ها را به شيوه خاص خود رمزگشايي مي‌كنند. «خاص گرايي» قومي و توده‌اي و نيز «تروريسم» تخريب گر، جادوي سفيد امر اجتماعي يي كه ما را احاطه كرده (يعني انحصار رسانه اي)، جادوي سفيد اطلاعات، بازدارندگي، نظارت بي نام و نشان و بي طرح و برنامه را هدف مي‌گيرد تا بدين وسيله مرگ اين جادو را با برجسته ساختن اش تسريع كند. وجه اشتراك توده‌ها و تروريسم اين است كه هر دو راديكال ترين و شديدترين شكل كنوني انكار نظام بازنمايي رسانه‌اي هستند.


فراواقعي شدن خشونت

راهبردها

1-فراواقعيت مي گويد جهان به تصوير تبديل شده است و منظور از آن كپي اين جهان نيست، بلكه همين جهان معاصر در عصر تكنولوژي است؛

2-تفاوتي ميان بازنماي و واقعيت يا كپي و اصل در بازنمايي خشونت رسانه اي باقي نمانده است،با درنظر گرفتن اين مقوله كه جنگ هاي كنوني بيشتر دررسانه ها صورت مي گيرد تا در عالم واقع؛

3- تصاوير جنگ عراق و افغانستان در رسانه هاي خبري غرب اغلب به سياق شبيه سازي هاي كامپيوتري بازنمايي مي شود، گويي كه هيچ اتفاقي در دنياي بيرون صورت نمي گيرد و خبري از آدم كشي و كشتار و اشغال نظامي در كار نيست.

 

 

1- رسانه مي توان پيدايش اكثريت هاي خاموش (توده ها) را رخدادي در چرخه مقاومت تاريخي امر اجتماعي در برابر انحصار گرايي (فكري و رسانه اي) بازنمايي كند؛

2-رسانه مي تواند بر اين مورد مهم تاكيد كند كه امريكا ديگر مركز قدرت جهاني نيست، علت اين امر نه از دست دادن قدرت، بلكه صرفا اين است كه ديگر هيچ مركز قدرتي وجود ندارد و قدرت آمريكا صرفا يك قدرت اسطوره اي است.


3-6) نمايشي شدن خشونت

تاثير اعلام اخبار حوادث، ايجاد نوعي خلاء سياسي، سياست زدايي و تقليل جهان به گروهي از حكايت‌ها و داستان‌ها و حرف‌هاي پيش پاافتاده است(كه مي‌توانند ملي يا جهاني باشند و به زندگي ستارگان سينما يا به خاندان‌هاي سلطنتي و غيره مربوط شوند). بدين سان توجه مردم به حوادثي متمركز مي‌شود كه پيامد سياسي ندارند. حوادثي كه در عين حال تلوزيون آنها را «نمايشي» تر كرده و جنبه دراماتيك به آنها مي‌دهد تا از آنها درس گرفته شود يا به مسائل جامعه بدل شوند. اغلب در چنين مواردي است كه نياز به فيلسوفان تلوزيوني ايجاد مي‌شود، كساني كه بايد به تلوزيون بيايند تا به چيزهاي بي معنا، معنا دهند.به چيزهاي روايت گونه و تصادفي، چيزهايي كه به صورت تصنعي به تصوير كشيده شده و بدل به حادثه و مسئله مهمي شده‌اند،ارزش دهند.

به این ترتیب رفتارهای خشونت‌آمیز دولتها و یا جامعه‌ی مدنی قابل درک می‌شود. خشونت به عنوان ابزار بیان افرادی در می‌آید که تصور می‌کنند به این دلیل می توانند وجود داشته باشند که می توانند خشونت اعمال کنند. دولتهایی که گمان می‌کنند می توانند وجود داشته باشند چرا که می‌توانند آزادی را از دیگران بگیرند و یا آنها را بکشند و شکنجه دهند. و مردمی که تصور می‌کنند می توانند وجود داشته باشند از آنجا که می توانند اعمال خشونت کنند، سیستم‌های اجتماعی را تخریب کنند، به آتش بکشند،یورش ببرند و.... این گونه‌ای از درک سیستمی است که تحلیل آن را می‌توان در آثار گی دوبور و تحت اصطلاح «جامعه‌ی نمایش» مشاهده کرد. بحث گی دوبورو را باید بیشتر در چارچوب روبدادهای مه 68 درک ‌کرد که در آن یکی از ابتدایی‌ترین یا اولین اشکال نمایشی شدن خشونت شکل گرفت.


ابعاد نمايشي شدن خشونت

راهبردها

1-سياست زدايي و تقليل جهان به گروهي از حكايت ها و داستان ها و حرف هاي پيش پاافتاده؛

2-خشونت به عنوان ابزار بیان افرادی که تصور می‌کنند به این دلیل میتوانند وجود داشته باشند که میتوانند خشونت اعمال کنند و دولتهایی که گمان می‌کنند میتوانند وجود داشته باشند چرا که می‌توانند آزادی را از دیگران بگیرند و یا آنها را بکشند و شکنجه دهند.

 

 

1- رمزگشایی از تلاش رسانه های انحصارگرا در سیاست زدایی ازاخبار و حوادث جهان و تحلیل ابعاد نمایشی شدن جامعه.


4-7) نامرئی شدن خشونت

این بند دقیقا نشان دهنده تضاد میان زیباسازی و واقعیت خشونت است که سیستم رسانه‌ای کنونی آن را ممکن می کند. در دنیای پسا مدرن قدرت اعمال نمي‌شود تا كنش اجتماعي انجام شود، بلكه قدرت و خشونت براي اين است كه بعنوان يك امر سمبوليك و نمادين ديده شود. در اينجا مي‌توانيم رفتارهاي خشونت آميز دولت و جامعه مدني را توامان درك كنيم. تناقض اساسي مسئله قدرت در دنياي پسامدرن، مربوط به تناقض خود دولت پسامدرن است. دولت به دليل گفتمان غالب پسامدرن، جامعه دانش محور، محكوم به نابودي است. در اين جامعه همه كنشگران با هم برابرند و از مفهوم شهروندي به صورت اسطوره‌اي صحبت مي‌شود (مسئوليت كامل شهروند در برابر تصميمات خود). در نتيجه فشار جامعه مدني افزايش مي‌يابد تا سياست را از بين ببرد، سياست نيز مقاومت كرده و رقابت اجتماعي ادامه مي‌يابد. حال که اعمال خشونت‌های قدیمی ممکن نیست، مسئله علمي كردن قدرت و خشونت را داريم. از اینجاست که رسانه‌ها به نقش آفرینی برای تغییر ماهیت خشونت عیان کشورهایی چون امریکا در جنگ‌های معاصر خود با سایر کشورها و حوزه‌های تمدنی و یا حتی سرکوب‌های داخلی اتباع خود می نمایند.

به باور نگارنده انقلاب اطلاعاتی عصر حاضر، رسانه‌ای شدن را به صورت نامرئی شدن خشونت به ارمغان آورده است. این را می‌توان در انواع عملیات تروریستی من جمله واقعه‌ی 11 سپتامبر که کاملا یک عملیات تروریستی نمایشی و طراحی شده بود، مشاهده کرد. مرور دوباره‌ی فیلم‌های 11 سپتامبر نشان می‌دهد که چقدر این تصاویر به صحنه‌های فیلم‌های موسوم به علمی –تخیلی نزدیک و شبیه است.
در زمان جنگ عراق سانسور آمریکا به طور مطلق اجازه نمی داد که صحنه‌های خشونت پخش شود. اما با کمک گرفتن از تخیل می توان تصور کرد که یک صحنه بمباران از روی زمین چقدر وحشتناک است. صحنه ی آدم‌های وحشت زده‌ای که به دنبال پناه می گردند و افراد دیگر هر لحظه در برابر چشمانشان تکه پاره می شوند. حال این تصویر با تصوير بمب افكني مقایسه کنید که صحنه پرتاب بمب بر روی شهرهاي عراق از درون بمب افکن فیلم برداری می شود که دقیقا « شبيه آتش بازي فيلم‌هاي رايانه اي» است. این مورد را می توان تنها بعنوان مثالی از نامرئی شدن خشونت و حتی زیبا جلوه نمودن آن نام برد.


ابعاد نامرئی شدن خشونت

راهبردها

1-نقش آفرینی رسانه های انحصارگرا در تغییر ماهیت خشونت عیان کشورهایی چون امریکا در جنگ های معاصر خود با سایر کشورها و حوزه های تمدنی و یا حتی سرکوب های داخلی اتباع خود؛

2-بکار بردن تکنیک های رسانه ای در پخش تصاویر حوادث تروریستی مانند 11 سبتامبر، همچون صحنه های یک فیلم علمی –تخیلی ؛

 

 

 

 

1-رسانه می تواند ضمن نمايش تصاوير حملات نظامي نشانه هاي اعمال خشونت را بازتعريف كند و با برگزاری نشست های تخصصی و طرح گفتمان های نظری، از تکنیک های رسانه ای در نامرئی نمودن خشونت که ذکر آن گذشت رمزگشایی کند.

 

 



4-موخره
انقلاب اطلاعاتی عصر حاضر به همراه جهانی شدن ارتباطات، قدرت و خشونت را تبدیل به مسئله تکنیکی نموده و رسانه‌ای شدن خشونت را با خود به همراه آورده است. این را می‌توان در با مراجعه دوباره به واقعه‌ی 11 سپتامبر که کاملا یک عملیات تروریستی نمایشی و طراحی شده بود، و ححوادث و جنگ‌های آمریکا در خاور میانه، بخوبی مشاهده کرد.

مروری دوباره‌ی فیلم‌های 11 سپتامبر و سایر تصاویر مناطق جنگی در خاور میانه نشان می‌دهد که چقدر این تصاویر به صحنه‌های فیلم‌های موسوم به علمی تخیلی نزدیک و شبیه است. این صحنه‌ها و سایر موارد مشابه، همانند یک سناریو نوشته شده و با پشتوانه گفتمان‌های نظری مطرح شونده در رسانه‌های انحصارگرا از جمله BBC,FOXوCNN زمینه ایجاد جنگ‌های منطقه‌ای و رویارویی تمدنی را فراهم می آورد.
رمزگشایی از ابعاد خشونت رسانه‌ای تمدن غرب نیازمند درک ابعاد نظری و تکنیک‌های رسانه‌ای آن است. این نوشتار می تواند همچون مقدمه‌ای برای تحلیل ابعاد مختلف رسانه‌ای شدن خشونت، که از نیاز قدرت‌های جهانی برای بقاء بر می آید، در نظر گرفته شود.

 * دانشجوي دكتراي جامعه شناسي دانشگاه تهران
-----------------------------------
پي نوشت ها
1. حملات 11 سپتامبر، ویکی پدیا
2. رابرت گر، تد، چرا انسان‌ها شورش مي‌كنند، ترجمه علی مرشدی زاد، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی.
3. اباذري، یوسف و مراد فرهادپور، نیویورک، کابل : نشانه شناسی 11 سپتامبر، طرح نو، 1380.
4. Joseph Rouse, «Power/Knowledge", in. The Cambridge Companion to Foucault. Edited by Garry Gutting,(Cambridge University press, reprinted 1996), P.P 93-115
5. سعيد، ادوارد؛ شرق شناسي، ترجمه لطفعلی خنجی،1387.
6. بارت،رولان،امپراطوري نشانه ها، ترجمه ناصر فکوهی.
7. بوردیو،پیر، ژورنالیسم و سلطه تلوزیون، ترجمه ناصر فکوهی، نشر نی.
8. غلامعباس توسلی، جامعه شناسی بوردیو، نامه علوم اجتماعی.
9. Archetype
10. Rothenbuhler , Eric and Coman Mihai, Media Anthropology, California, SAGE.
11. hyperreality
12. بودريار، ژان (1378) در سایه روشن اکثریت‌های خاموش، انتشارات نشر مركز.
 
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # توماج صالحی # انتخابات # روز دختر # نمایشگاه کتاب
آخرین اخبار
وب گردی