بازدید 26939

مي گفتند «چمران» جاسوس آمريكاست!

چپی ها می گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند.» راستی ها می گفتند «کمونیسته» هر دو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرفتر دنیا، استادی سر کلاس می گفت: «من دانشجویی داشتم که به تازگی.../ وقتی جنگ آغاز شد، به فکر افتاد برود جبهه. نه توی مجلس بند می شد، نه وزارتخانه. رفت پیش امام...
کد خبر: ۱۷۱۹۵۲
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۵:۲۲ 20 June 2011
سرويس دفاع مقدس «تابناک» ـ قطعا سخن گفتن درباره مردی بزرگ که همه هستی خویش را صرف تبلیغ اسلام و دفاع از هستی این آب و خاک کرد، از توان ما بیرون است، اما بی گمان، یادآوری ابعاد گوناگون شخصیت او می تواند در الگوسازی برای نسلی که دلش برای سرفرازی دین و سرزمینش می تپد، موثر باشد.

به امید تداوم راه آن سردار عشق و خلوص، در سالروز پر کشیدن و آرمیدنش در جوار الهی، سي خاطره از وی، به انگيزه سي امين سال شهادتش تقديم حضور مي شود:

1) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافی اش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب، لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.

2) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آنجاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود، ولی شهریه می گرفت. دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسأله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت: « پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی».

3) سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان، چمران کراوات نزد، استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.

4) بورس گرفت. رفت آمریکا. پس از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستند و بهش گفتند: «ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند». پدر گفت: «مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم»، بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.

5) کلاس عرفان گذاشته بود. روزی یک ساعت. همه را جمع می کرد و مثنوی معنوی می خواند و برایشان به عربی ترجمه می کرد. عربی بلد نبودم، اما هر جور بود، خودم را می رساندم به کلاس. حرف زدنش را خیلی دوست داشتم.

6) چپی ها می گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند». راستی ها می گفتند «کمونیسته» هر دو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سر کلاس می گفت: « من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد».

7) بعضی شب ها که کاش کمتر بود، می رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقیقه می نشست، از درس ها می پرسید و بعضی وقت ها با هم چیزی می خوردند. همه شان فکر می کردند بچه دکترند. هر چهارصدو پنجاه تایشان.

8) نام چمران معروف تر از خودش بود. وقتی عکسش رسید دست اسرائیلی ها، با خودشان فکر کردند «این همان یارو خبرنگاره نیست که می آمد از اردوگاه ما گزارش بگیرد؟» آن ها هم برای سرش جایزه گذاشتند.

9) ماهی یک بار، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت «هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد».

10) دکتر شعرها را می خواند و یاد دعای ائمه می افتاد. می خواست نویسنده اش را ببیند. غاده دعا زیاد بلد بود. پیغام دادند که دکتر مصطفی مدیر مدرسه جبل عامل می خواهد ببیندم، تعجب کردم. رفتم. یک اتاق ساده و یک مرد خوش اخلاق. وقتی که دیگر آشنا شدیم، فهمیدم دعاهایی که من می خوانم، در زندگی معمولی او وجود دارد.

11) گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده» به دو رفتم دم در و بسته را گرفتم. بازش کردم. یک شمع خوش گل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها؛ یعنی که این ها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟


12) به پسرها می گفت شیعیان حسین، و به ما شیعیان زهرا. کنار هم که بودیم، مهم نبود کي پسر است کی دختر. یک دکتر مصطفی می شناختیم که پدر همه مان بود، و یک دشمن که می خواستیم پدرش را در بیاوریم.

13) به این فکر افتاده بودم بیایم ایران. دکتر یک طرح نظامی دقیق درست کرد. مهمات و تجهیزات را آماده کردم. یک هواپیما لازم داشتیم که قرار شد از سوریه بگیریم. دو روز مانده به آمدنمان، خبر رسید انقلاب پیروز شده.

14) آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم. پس از این که ظرف ها را شست، آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.

15) وقتی دید چمران جلویش ایستاده، خشکش زد. دستش آمد پایین و عقب عقب رفت. بقیه هم رفتند. دکتر وقتی شنیده بود شعار می دهند «مرگ بر چمران » آمده بود بیرون. رفته بود ایستاده بود جلویشان. شاید شرم کردند، شاید هم ترسیدند و رفتند.

16) ما سه نفر بودیم، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بدو بی راه گفتن. چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخن رانی. از درپشتی سالن آمدیم بیرون. دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم « اجازه بده ادبشان کنیم. ». گفت « عزیز، خدا این ها را زده.» دکتر را که سوار ماشین کردیم، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود. آمد توی اتاق. حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه، با سلام و صلوات.

17) وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه. نه توی مجلس بند می شد نه وزارتخانه. رفت پیش امام. گفت «باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید». برگشت و همه را جمع کرد. گفت « آماده شوید همین روزها راه می افتیم ». پرسیدیم: «امام؟» گفت: «دعامان کردند.»

18) حدود یک ماه برنامه اش این بود؛ صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک. بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید.

19) تلفنی بهم گفتند: «یه مشت لات و لوت اومدن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم». رفتم و دیدم. ردشان کردم. چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت: «آقای دکتر خودشون گفتن بیاین». می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید شدند.

20) از درآمد تو. گفت: «لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین». رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه عمليات را کامل کند. نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت «امام فرمودند خودتون رو برسونید کردستان. » سر یک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.

21) خوردیم به کمین. زمین گیر شدیم. تیرو ترکش مثل باران می بارید. دکتر از جیپ جلویی پرید پایین و داد زد « ستون رو به جلو.» راه افتاد.چند نفر هم دنبالش. بقیه مانده بودیم هاج و واج. پرسیدم: «پس ما چه کار کنیم؟». دکتر از همان جا گفت: «هر کی می خواد کشته نشه، با ما بیاد». تیر و ترکش می آمد، مثل باران. فرق آن جا و این جا فقط این بود که دکتر آنجا بود و همین کافی بود.

22) کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر؛ لباس پوشیدنشان، سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضی ها هم ریششان را کوتاه نمی کردند تا بیشتر شبیه دکتر بشوند. بعدا که پخش شدیم جاهای مختلف، بچه ها را از روی همین چیزها می شد پیدا کرد. یا مثلا از این که وقتی روی خاک ریز راه می روند، نه دولا می شوند، نه سرشان را می دزدند. ته نگاهشان را هم بگیری، یک جایی آن دوردست ها گم می شود.


23) ایستاده بود زیر درخت. خبر آمده بود قرار است شب حمله کنند. آمدم بپرسم چه کار کنیم. زل زده بود به یک شاخه خالی. گفتم: «دکتر، بچه ها می گن دشمن آماده باش داده». حتی برنگشت. گفت: «عزیز بیا ببین چه قدر زیباست». بعد همان طور که چشمش به برگ بود، گفت: « گفتی کِی قراره حمله کنند؟».

24) همه پادگان را گشتیم، نبود. شایعه شد دکتر را دزدیده اند. نارنجک و اسلحه برداشتیم رفتیم شهر. سر ظهر توی مسجد پیدایش کردیم. تک و تنها وسط صف نماز جماعت سنی ها. فرمانده پادگان از عصبانیت نمی توانست چیزی بگوید. پنج ماه می شد که ارتش درهای پادگان را روی خودش قفل کرده بود، برای حفظ امنیت.

25) وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت: «دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین». بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند. عراقی ها فکر کرده بودند، غواص است، تا صبح آتش می ریختند.

26) سر کلاس درس نظامی می گفت: «اگر می خواهی به یک ارتش حمله کنی، باید سه برابر تانک داشته باشی» صدایم کرد و گفت: « عزیز، برو یه رگبار ببند اون جا و بیا». رفتم، دیدم یک دنیا تانک خوابیده. صدا می کردم، می بستندم به گلوله. رگبار بستم و آمدم. می گفت: «عزیز رگبار که می بندی، طرف عصبی می شه و کسی که عصبی بشه، نمی تونه بجنگه.»

27) ماکت هایم را کار گذاشتم. بد نشده بود. از دور به نظر می رسید موشک تاو است. عراقی ها تادیدند، به ش شلیک کردند، تا یکی دو ساعت بعد که فهمیدند قلابی است و بی خیال شدند. فکر این جایش را نمی کردند که من جای ماکت را با موشک واقعی عوض کنم. تا دیدمش گفتم « دکتر جان، نقشه مان گرفت. هشت تا تانک زدیم.»

28) گفتم « دکتر، شما هر چی دستور می دی، هر چی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه مارو ندادن. ستاد رفته زیر سؤال. می گن شما سلاح گم کردین …» همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت «عزیز جان، دلخور نباش. زمانه نابسامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دلخور نشو عزیز».

29) برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار به ش گفتم « چرا سر نماز این طورمی کنی؟ » گفت « وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ات صاف باشد». با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.

30) سخنش كه تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی کرد و در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود. دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگیرند. یارانش هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانکاه بودند که خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد. یکی از خمپاره‏ها او را از ما گرفت.

*انتخاب خاطرات از سايت تسخير

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱۷۰
خدایش بیامرزد . این انقلاب چه فرزندانی را از دست داد .
پاسخ ها
مصطفی
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۳/۳۱
حیف که ما فقط وقتی که اینچنین آدم هائی را از دست می دهیم قدرشان را می دانیم، صدحیف و صد افسوس
خدا بیامرزدش
بسیار زیبا بود.
یاذش گرامی
چمران برای قالب دنیا خیلی بزرگ بود .
چمران مايه ي افتخار خداوند در پيش ملائك بود.انشاالله خداوند دعاي او را در باره ي ما مستجاب كند.روحش شاد وراهش پر رهرو باد.
خوش دارم كه كوله بار هستي خود را كه از غم و درد انباشته است بر دوش گيرم و عصا زنان به سوي صحراي عدم رهسپار شوم ، خوش دارم از همه چيز و همه كس ببرم و جز خدا انيسي و همراهي نداشته باشم خوش دارم كه زمين زيراندازم وآسمان بلند زيراندازم باشد و از همه زندگي و تعلقات آن آزاد شوم
دكتر‌مصطفي‌چمران
چه واژه زیبایی است: چمران
به خودم افتخار می کنم که چمران را دوست دارم. با او زندگی می کنم و او را در کنار خود می یابم و همانند او لذت درد در راه محبوب را حس می کنم. آه که چقدر دلم برایش تنگ شده است!
واقعا که الان هم مثل ایشون داریم ولی اونها هم مثل خود شهید چمران ناشناخته اند. خدا رحمتش کند و انشاالله بتونیم جواب خون این شهدا رو اون دنیا بدیم و سرافکنده نشیم
همیشه دلم میخواست ذره ای از مقام و معرفت از عزیز رو داشته باشم. همیشه برام یه الگوی بزرگ بود. دلم میخواست مثل ایشون درس بخونم،مثل ایشون عبادت کنم، مثل ایشون زندگی کنم، اما نشد.برا خودم متأسفم. شرمندم دکتر.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۳
اولین بار که وصیت نامه شهید چمران را گوش دادم دیوانه شدم.
الله اکبر از این مرد بزر
خدا بیامرزش
روحش شاد.
خداوند غریق رحمتش کند . اگر زنده بود الان چه میکرد؟(کاش می دانستم)
خدایا ما را از برکات وجودی این گوهر هستی بی نصیب نفرما. خداوند با شهیدان کربلا محشورش کند. انشالله
خوش به حالش که چنین سالها بودو دید
افرين . به اين ميگن يك شيعه با بصيرت
عالی بود
چمران یک مرد بود !!!!!
مثل مقداش علی
چمران آن يك است كه دو ندارد.
اين روزها بي اندازه جايش خالي است.
علی وار جنگید وباعشق به انقلاب وامام به معبودش رسید
در عكس اول، نفر پشت سري كي هست؟
در مقابل اين بندگان خاص خدا جز كرنش و سر تعظيم فرود آوردن كاري نمي توان كرد ، درود خدا ، پيامبران خدا ، صالحان و اوليا بر او باد كه انساني خدائي بود ، مردانه زندگي كرد و مردانه شهادت را پذيرفت و باعث سربلندي اسلام و مسلمين شد ، خيلي دلم برايش تنگ شده ، مي گويم : دلم هواي تو كرده بگو چه چاره كنم ؟
خداوند ایشان را با حضرت فاطمه زهرا محشور کند.
کاشکی بقیه جاسوس ها هم مثل ایشون بودن (خیلی خاطرش را می خوام)
مگوچمران ، بگو غیرت بگو درد/بگو عاشق ترین تنهاترین مرد
كاش مثل چمران بميريم
من یادم میاد واقعا انسان وارسته و بهشتی بود. فرشته بود. کاش من هم چنین درجه عظیمی نزد خدا داشته باشم.
از همه جالبتر عدم وجود رای های منفی در کل کامنت ها بود
ایکاش حالا بودند
خوش به سعادتش وای به حال ما
خیلی جالب میشه اگه یک مجموعه ای از حرفهایی که بر ضد دکتر چمران در زمان خودش میزدند جمع آوری بشه

چون تاریخ تکرار میشه، و وقتی یکی میمیره یا شهید میشه حالا همه میگن کی بود چقدر خوب بود نمیگن چه کاها لاش نکردیم

هنوز از بابا مامانم میشنوم که جوی که بر ضد دکتر بهشتی بوجود آوردن که ما فکر میکردیم همه آتیشها از سر دکتر بهشتیه

فکر نمیکنید الان هم مصادیقی در زمان ما از اینجور افراد وجود دارند....؟
سلام بر مصطفی روزی که زاده شد و روزی که شهید شد و روزی که در نزد خداوند و عشقش مبعوث می شود.توصیه می کنم دوستان در سالگشت شهادت آن عزیز سر افراز و پرچمدار اسلام (به تعبیر امام (ره) درلبنان ,فلسطین ,جنگ تحمیلی,وصیت نامه وی را بخوانند.آنجا که خطاب به امام و مقتدا و معشوقش امام موسی صدر می گوید: . . . من خدای عشق و پرستشم... یا در جایی می فرماید:... من دنیا را همانند مولایم سه طلاقه کرده ام.و یا آنجا که می گوید: ... اینقدر ار دست و پاهایم کار کشیده ام ,شرمنده آنان هستم...
سلام خدا بر پیامبر و آل او که به هدایت سر انگشت فرزند آنان(امام موسی صدر) و بعد از 14 قرن, ممتاز ترین دانشجوی دانشگاهها آمریکا را به بزرگترین عاشق قرن تبدیل کرده است که همه وجودش عشق به بشریت و خدمت به آنان بود.برای شادی روحش فاتحه مع الصلوات.
سالهاست مرید شهیدچمران هستم ازصمیم قلب.واقعا زندگی ایشون حجت است برای همه کسانی که به مجرد آشنائیشون با فرهنگ غرب وعلم وتمدن امروزی دست از هویت خود شسته وغرب صفت وغرب زده وگاهی غرب پرست میشوند!
مارابياد مردان مرد روزگارانداختيد خدا همه شمارااجردنيا وآخرت بدهد وشهيد چمران را پاداش گران
]چمران مردی خدایی بود
ما کجاييم ؟ يادمان نرود روزگاري جنگ بود و اينان بودند و حالا ...
روحش شاد.
کاش دکتر به جنگ نمی رفت و فقط از دور هدایت میکرد چرا که اگر او وامثال وی هنوز می ماندند ما در فیزیک و اتم به چه جاهایی که نمی رسیدیم ولی خوب خدایش بیامرزد لااقل زنده هایشان را حفظ کنیم
چمران ای عزیز
ای عزت از خدا گرفته
ای بنده خدا
ای عاشق خدا
ای تکه ای از خورشید
درود بر تو که این زمین بدین آسمان رسیدی
ديدن وشنيدن نام چمران وشريعتي براي هرانساني دلنشين است چه برسدبه ديدن آنهاكه متاسفانه ماازآن محروم شديم . روحشان شادويادشان گرامي
چمران و چمران ها الان در بهشت با اولیای خدا محشورند بعضی وقتها توی خلوت خودم فکر می کنم اگر ده تا از اون چمران ها رو الان داشتیم وضعیت این آب و خاک چه جور دیگه بود روحشون شاد.
روحش شاد و يادش گرامي . كاشكي تاريخ مردان روزگار و زودتر به همه بشناسونه.
روحش شاد و یادش گرامی باد.خدا کند بتوانیم پیرو راهشان باشیم
سلام و درود خدا به ارواح پاك و طيبه شهدا خاصه شهيد مظلوم دكتر مصطفي چمران
پدر بنده شهيد رضامهدي پور در فتح دهلاويه از ياران و همرزمان دكتر چمران بود كه ايشان هم در تاريخ29/03/1360به درجه رفيع شهادت نائل شدند، يكي از دوستان و همرزمان پدرم(جانباز عزيز آقا رضا مهديان) نقل ميكرد با چند نفر از رزمندگان دور هم جمع بوديم كه دكتر تشريف آورد ،وقتي دكتر در جمع ما آمد پدرت گفت ايشان دكتر چمران است كه مي خواهد ما را به بهشت ببرد،كه در اين حين اشك دكتر جاري شد و گفت خدايا اينها در مورد ما چه اخلاص و فكري دارند
اول: به دنبال کمال باش
اول: نیتت را خالص کن
اول: تلاشگر باش
اول: به دیگران احترام بگذار
اول: از رفتار خشونت آمیز بپرهیز
اینها خصوصیات بارز آن بزرگوار بود، خدایش بیامرزدش
خدا رحمتش کنه- او واقعا فرشته بوده
سلام
اگر مرد خوبي بود پس چرا يك سايت به اسمش نداربن، اگه همة هستيشو برا انقلاب داده، انقلاب تعهدي نداره در قبالش ؟ حتي به اندازه يك قدرداني ساده ؟ در سالروزه شهادتش ؟ راستي كه خلايق هر چه لايق...
بدون اعتنا به اینکه طرف چه نظارتی دارد بهش میگفت "چطوری عزیز" تعارف هم نمیکرد، واقعا بندگان خدا را عزیز می پنداشت. خدا رحمتش کند
خدايا به تحصيل کرده هاي ماو مديران ما علم و عمل و دين شهيد چمران را عطا قرما
تابناک .جان مادرتون نظرم را درج کنید
وحالا ببینید بعد از چمران افرادی همچون مشایی....برما مسلط شده اند
خدایش بیامرزد خیلی دوست داشتم بدانم اگر امروز در بین ما بود چگونه مردی بود . آیا باز هم دلاور مرد رویاهایم بود ؟
دكتر چمران پيرو محض ولايت فقيه بود
چمران خوب بود ولی بزرگراهش خراب شده
سلام بر روح آن مرشد بزرگ خمینی کبیر (ره) که در جای جای این کره خاکی فرزندانش را برای این انقلاب تربیت کرد و چه باوفا بودند این فرزندان .
خدایشان بیامرزد و ما را رهرو آن عزیزان قرار دهد. إن شاءالله
خدایش بیامرزد واقعا حمزه زمان بود
چمران
یک عارف، یک انقلابی، یک چریک و یکی از ده دانشمند برتر فیزیک پلاسمای جهان و. . . بود
در تمام زندگی مردی به بزرگی ایشان تا کنون نشناخته ام
و همیشه عاشقش بوده ام
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
روحش شاد درود برتو ای مرد عمل .
عظمت یک انسان تا کجا می تونه باشه، تا به کی باید غافل باشیم؟
با تمام وجود براي او احترام قائل هستم ولي هميشه اين پرسش روحم را آزار ميده كه اگر شهيد نميشد چگونه ميبود؟ آيا او هم فريفته مال و منال و قدرت ميشد يا دل آزرده به كنج عزلت ميرفت و يا ....؟ در قبال حوادثي كه بر ما رفت و ميرود چه موضعي ميگرفت؟
اميدوارم آقاي حاتمي كيا كه قراره فيلمي از زندگي اين سردار رشيد اسلام بسازه بتونه به اين زيبايي شخصيت ايشان را نشون بده.
درود بر او و بر راهش . . . . . .
دوران انقلاب دوران عجیبی بود که
گذشت. با مردانی بزرگ مثل چمران که از خیلی یاران زمان پیغمبر هم بهتر بودند.
خدا ماراهم به اونها ملحق کند انشاا...
احسنت به اين ميگن يك گزارش عالي و تكان دهنده (جناب تابناك)
آقا دمش گرم خیلی مرد بود.ایکاش بقیه ام یه خورده مثل اون بودن
اگر ميخواهيد با روح بلند چمران بيشتر آشنابشي پيشنهاد ميكنم كتاب "انسان وخدا" اثر اين برگ مرد رامطالعه كنيد
خیلی شاعرانه بود.
چمران یه الگو برای همه ماست.
بسیارممنون که حداقل سالی یه بار سخن از بزرگ مردی میشه که زندگی مامدیون خون امثال اوست روحش شادودراعلی علیین بامولایش سیدالشهدا
کجایند مردان بی ادعا؟!
روحش شاد
فتبارک الله احسن الخالقین...
دستتون درد نکنه

برای ما نسل سومی ها خوندن این خاطرات خیلی به نگرشمون در مورد گذشته کمک میکنه

خداوند تمامه شهداء 8سال دفاع مقدس و انقلاب رو قرین رحمت خود کند

و دکتر چمران رو هم با مولا علی محشور بگرداند .

بازم ممنون ازمتن زیباتون .
چمران یعنی دل کندن از دنیا
با سلام من از خوانندگان پروپاقرص تابناک هستم در مورد شهید چمران دو روز قبل نظرم رو یادداشت کردم ولی الان که به قسمت نظر خوانندگان نگاه می کنم اثری از یادداشتم نمی بینم.
مرحوم دکتر چمران حمزه ارتش ایران بود خدایش رحمت کند
يادش شاد.
چمران مردی بود که قبل از انقلاب به عنوان یک نخبه واقعی خودش راه درست اسلام را تشخیص داد . اما حیف که زود پرپر شد
چمران وچمرانهای بودند که افتخار ایران بودند یادشان گرامی روحشان شاد
انصافا یه همچین مرد هایی روی زمین برای این مرز و بوم جونشون رو دادند ولی یه عده خود فروش خون فروش ببین چی کار می کنن
واقعا جای تأسف داره
واقعا به خودم افتخار می کنم در کشوری زندگی می کنم که چنین فردی را تربیت کرده
چمران کجا و آقایان مسئولین امروزی کجا؟ راستی واقعا خوش به حال خدا عجب بندگانی دارد
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس
آخرین اخبار