بازدید 22677

فاعلیت به انحراف رفته ایرانی

مهدی مظفری نیا
کد خبر: ۱۶۴۸۰۸
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۶:۵۰ 15 May 2011
مصرف. در ایران، خيلي‌ها انتظار دارند وضعشان خوب باشد؛ در بالای شهر زندگی کنند؛ سوار ماشین‌های آخرین سیستم شوند؛ ویلای شمال داشته باشند؛ به سفر تفریحی خارج از کشور بروند؛ در منزلشان آخرین امکانات و تجهیزات تکنولوژیک رفاه را داشته باشند و بهترین كالاها و خدمات را مصرف کنند و اين‌ها را بدون سخت‌کوشي به دست بياورند؛ جالب آنکه مسئولين هم، چنين تصوري را از خدمت‌رساني در ذهنشان مي‌پرورانند.

سلطه. اگر رئیس هستند کارمندشان بدون چون و چرا حرف‌هایشان را گوش دهد؛ اگر کارمند هستند، رئیسشان به آنها امر و نه نکند؛ ارباب‌رجوع‌شان احساس طلب‌کاری نکند و ملتمسانه درخواست خود را مطرح نمايد تا حس ترحم و اکرام به جوش آید و کمکی از سر منت صورت پذیرد؛ انتظار دارند از حقوق و مزایای مساوی برخوردار باشند و درصورت کسب افتخاری توسط سازمان، هر كس آن را از آن خود می‌داند و ناسزا نصیب رئیس که گیرنده مدال است می‌شود و درصورت شكست، هر كس تقصير را بر گردن ديگري مي‌اندازد و خود را مبري مي‌داند.

ساختارشكني. در رانندگی انتظار دارند همه به او راه دهند و او به کسی راه ندهد. اگر خود تخلف كنند برايشان قبيح نيست ولي اگر ديگران تخلف كنند ناسزا مي‌گويند. هنگام تخلف، انتظار دارند جریمه نشوند و اگر شوند شاکی می‌شوند. از نبود قانون و ضابطه فراگير سر به شکایت می‌گذارند و در عین حالی‌که انتظار دارند قانون برای همه اجرا شود اما نوبت خودشان كه می‌رسد، سر باز می‌زنند یا لااقل مایل به معاف شدن هستند.

ديگرسازي. حُسن کار خود را می‌بینند و براي دیگران را نه. تصور می‌کنند بزرگی و حسن دیگران نقصان و تحقیر خود است لذا در ناخودآگاه به اثبات خود و انکار دیگران می‌پردازند. برای حفظ جایگاه و شأن خود به هر کاری دست می‌زنند و به دنبال ساختن شخصیت و هویت آرمانی و قابل توجه و احترام برای دیگران هستند تا جایی که در اکثر کارها به تکلّف و اسراف و زحمت و اضطراب می‌افتند. درحالی‌که دیگران را در ظاهر انکار می‌کنند و قبول ندارند اما خود را آن‌گونه می‌بینند و تعریف می‌کنند که دیگران آنان را آن‌گونه می‌بیند و تعریف مي‌نمايند. لذا عاشق تمجید دیگرانند و مضطرب از تكذيب آنان.

تغافل. اینها را ‌مي‌دانند و خود را به غفلت می‌زنند؛ چرا که ترس مواجهه با حقیقت را دارند. پس خود را در آگاه کاذب نگه می‌دارند. سختي حاصل از تفکر را با آسايش و لذت حاصل از غفلت معاوضه مي‌کنند.

خودمرجعيت. اهل انتقاد کردن هستند و نپذیرفتن انتقاد؛ آن‌جور که خود تشخیص می‌دهند عمل می‌کنند و مشورت و توصیه را دخالت محسوب می‌نمايند؛ قاضی و داور را قبول ندارند و هر مسئولیت و مقامی را که دارند به کارکرد قضا ارتقا می‌دهند (مانند برنامه‌های ورزشی نود و سینمایی هفت)؛ در یک کلام خودمرجع‌اند و خودمختار؛ مگر ساختار نگذارد. می‌خواهند همه چیز در سیطره‌شان باشد و همه را مصرف کنند. همه می‌خواهند بیشترین مصرف را داشته باشند یا لااقل بدشان نمی‌آید اگر چنین شود و این مهم نیست که تحصیل‌کرده یا بی‌سواد است، اصل و نسب‌دار یا بی‌اصل است، مجرب یا بی‌تجربه است، محق است یا بی‌حق، منزلت اجتماعی و دارایی دارد یا نه؛ هیچ‌کدام از این‌ها ملاک‌ نیست. تنها مهم، این است که انسان هستند و به این واسطه مستحق همه بهره‌مندی‌ها؛ این فاعل خودمختار مستقل آزاد، این انسان ایرانی فارغ از اوصاف مثبتش مانند ايثار، خود را در اين اوصاف منفي هويدا مي‌کند.

فاعليت كليت‌يافته غربی

در ظاهر به نظر می‌رسد ویژگی‌های فوق، نقطه مقابل ماهیت انسان انقلاب اسلامی باشد. اما حقیقت آنست که این‌گونه جدید از انسان مخلوق و حاصل انقلاب اسلامی است و در غرب چنين انساني وجود ندارد. چرا که اگر بتوان چیزی شبیه چنین موجودی را در تاریخ غرب یافت در نظام اجتماعی و مناسبات و روابطی سامانده شده است که در کل محکوم نظمی است که سامان اجتماع را پایدار و ثابت می‌گرداند. لذا جامعه‌شان آشفته و پريشان نيست و پیش‌بینی‌پذیر و قابل محاسبه و آرام است. معیار این نظم هم میزان دارایی و سرمایه است. یعنی توزیع و آرایش مناصب اجتماعی، امکانات و تکنولوژی بر اساس کمیت سرمایه تنظیم می‌شود. پس کارگر می‌داند به یک‌سری از مناصب نمی‌تواند برسد؛ چون نمی‌تواند به آن مقدار از دارایی دست يابد پس هیچ‌گاه همچون انسان انقلاب اسلامی انتظار ندارد و قضاوت و انتقاد و اعتراض نمی‌کند. فاعلیت انسان غربی خودبنیاد است و آرمان او اومانیته است به همین خاطر هم هست که فردگراست؛ ولی فردگرایی او منجر به نقض جمع‌گرایی نمی‌شود. فاعلیت او در کلیتی حد می‌خورد و با فاعلیت دیگران سازگار می‌شود. حقوق افراد باید رسیدگی شود ولی شمایل کلی زندگی همگون و دارای کلیت است. این را می‌توان در معماری شهری، مسکن، زبان، پوشش، مدیریت و... مشاهده کرد. خلاصه ظاهر آراسته و همگونی دارند، باطن‌شان هم همین‌طور است؛ فقط مانده‌اند در تطابقش با فطرت و طبیعت خلقت چه کنند؛ چیزی که هنوز به آن توجه ندارند و در خودآگاه نیاورده‌اند.

اختلال در انسان‌سازی انقلاب اسلامی

اما چرا در ایران برخي انسان‌ها این‌گونه شده‌اند؟ برخی پاسخ می‌دهند که ما غربی شده‌ایم اما به طرز ناهمگني اين اتفاق براي ما افتاده است. اما این نظری اشتباه است و اساساً ما غربی نشده‌ایم؛ زیرا انسان و عالم غربی، تاریخی را در خود دارد که در ما وجود ندارد. غربی شدن نیازمند همراه داشتن پشتوانه تاریخی، فلسفی و اجتماعی است که امکان آن برای ما وجود نداشته و ندارد. صرف داشتن یک‌سری ویژگی‌های به ظاهر مشابه همچون تمنای آزادی و تحقق فاعلیت و استقلال انسان و به‌تبع مصرف‌گرایی و حتی سکولاریسم، ما را غربی نمی‌کند. انسان غربی در امتداد تاریخی پدید آمده است که برای ما امکان این تاریخ نیست و برای غربی شدن باید از این پس، تاریخ خود را در مسیر و امتداد تاریخ غرب نهاد که این هم محال است؛ مگر آنکه انسان ایرانی را به فراموشی تاریخی دچار کنیم و به پاک کردن هر چه رسوبات تاریخ ما در آن نشسته است، بپردازيم. در مقابل انسان ایرانی محصول و در امتداد تاریخی است که به علت ماهیت دینی قبل از اسلام آن و با گشایش افق جدیدی از آدم و عالم فراروی آن پس از اسلام، انسان دینی می‌سازد. افقی که توجهات انسان ایرانی را به سوی خود جلب کرده و مسائل تاریخی و فراز و فرودهای تاریخ او را ساخته است. در حقیقت تاریخ ایران اسلامی تاریخ تعقیب این توجه و مسائل بازتاب شده از آن است و انسان ایرانی، انسان برساخته آن.

در مقابل غرب، انقلاب اسلامی گونه‌ای جدید از انسان را در امتداد توجه تاریخی آن ساخت که مراحل کامل کمال خود را طی نکرده است و در شناخت مسائل و منطق شناخت آن در حوزه خودآگاه دچار اختلال شده است که این اختلال محصول رسوخ مدرنیته فلسفی و تاریخی و عدم هضم آن بوده است؛ به همین خاطر هم هست که عالم جدید انقلاب اسلامی هنوز به تمامه خلق نشده است. قرار بوده و هست که در انقلاب فرهنگی این سیر تعقیب شود و تفسیری ناب از آن توجه ارائه شود. پس ما در شرایطی به نام غرب‌زدگی به‌سر می‌بریم نه غربی. از این رو دلیل هیئت جدید انسان ایرانی حاصل اختلال در شکل‌گیری انسان انقلاب اسلامی بوده است. انقلاب اسلامی، انسان ایرانی را به نهایت فاعلیت رساند؛ اما این فاعلیت خودبنیاد نیست. این فاعلیتی باواسطه و اله است که در بستر نامتناسب آرمیده است. اگر ویروس غرب بر جان انسان انقلاب اسلامی نمی‌نشست امکان به وجود آمدن ویژگی‌های فوق نبود.

پس هرچند که اوصاف فوق مذموم‌اند اما علت مادی آن‌ها مذموم نیست. انسان انقلاب اسلامی هیچ‌گاه سرمایه و دارایی‌های مادی را اصل نمی‌داند و معيار نظم اجتماعي براي او، اخلاق و وجدان دروني است؛ اما چون سامان اجتماعي آن بر اساس الگوهاي غربي است دچار دوپارگي در مبناي عمل است. فاعلیت، استقلال، آزادی ذیل مسئولیت اله از ویژگی‌های انسان انقلاب اسلامی است اما هنگامی که نظم و ترتیبات اجتماعی و تفکر ناهمگون و غیرمتناسب برای پرورش انقلاب قرار می گیرد، عوارض و پیامدهای نامطلوبی را از خود بروز می‌دهد. فساد، اعتراض، انتظار و قضاوت‌های غیرمنصفانه از جمله این عوارض است. این سامان اجتماعی نامتناسب این موجود را به موجودی تبدیل ساخته که در تاریخ ایران و غرب سابقه‌ای از آن نداریم. در حقیقت، اعتراض‌ها، انحراف از عدالت‌خواهی‌ها؛ فساد، انحراف از ظلم‌ستیزی و داوری خودمرجع، انحراف از مسئولیت فردی است. عدم بسط انقلاب و تفصیل آن در لایه‌های پیچیده و مختلف حیات اجتماعی موجب استقرار انسان انقلاب اسلامی در بستری نامناسب شد و ظهور یک‌سری اوصاف ناهنجار. این بسط و تفصیل به‌واسطه تفکر رخ می‌دهد و تفکر، توجه انسان را در عمل او جاری می‌کند و عمل مقوم تفکر و توجه است؛ پس اگر تفکر، تفکری اصیل نباشد موجب اختلال در شناخت و جریان توجه می‌گردد و در نتیجه انحراف مسئله تاریخی.

انقلاب اسلامی روزنه‌ای در عصر تاریکی مدرن بود كه افق تاریخی جدیدی را به روی بشر گشود و توجهات انسان معاصر را به خود جلب کرد و مسلمان و غیرمسلمان هم نمی‌شناسد؛ چرا که فطرت بشر را به خود می‌خواند و هر کس که از محنت این عالم در عذاب باشد مشتاق آن است. پس دوران تاریخی جدیدی که جوهر آن بازگشت به فطرت اله است آغاز شده است و تحولات چند دهه گذشته و آنچه که امروز در مصر و تحولات کشورهای عربی در جریان است دلالت بر آن دارد و حکایت از این می‌کند که سیر تاریخ جدید اسلامی با مردمی که خواهان بازگشت به فطرت و رهایی از محنت و تحقیر انسان در عصر مدرن هستند، در حال طي شدن است و این نه مسئله‌ای سیاسی و استراتژیک است. و آمریکا که با توسل به سیاست و استراتژی درصدد محاصره انقلاب اسلامی در منطقه بود خود به‌واسطه بازگشت انسان به فطرت و حقیقت باطني عالم، به محاصره انقلاب اسلامی افتاد. اینکه علوم اجتماعی و فلسفه مدرن عاجز از تحلیل انقلاب اسلامی است به خاطر اینست که آن‌ها در افق عالم دیگري پدید آمده‌اند؛ درحالي‌که تحقق غايت انقلاب منتج به ویران کردن بنیاد و اصول مدرنیته مي‌شود.

از این رو انقلاب خود حاصل توجه جدید انسان به ابعاد هستی و گشایش افق تاریخی دیگری فراروی آن بود و تاریخ آن تاریخ فراز و فرودهای این انسان تا رسیدن به آن افق تاریخی است. توجه که حاصل تعقیب مسئله تاریخی انسان ایرانی بوده است. مسئله‌ای که با ورود اسلام به ایران و به‌تبع شیعه شدن او در عصر صفوی رخ داده بود. البته انقلاب پاسخی به مسئله تاریخی انسان ایرانی اسلامی بود. این درحالیست که افق تاریخی مدرنیته فتح شده و بشر در انتظار افق دیگری است که صدور انقلاب اسلامی در یکی از مهم‌ترین معانی خود بر این امر دلالت می‌کند که افق انقلاب اسلامی جهانی شود و انسان غربی نیز برای بیرون کشیدن از تاریخ قهقرایی خود مشتاق آن است.

انقلاب حاصل تعقیب مسئله و توجه تاريخي انسان ايراني اسلامي بود كه گه‌گاه در فراز و فرودهايي در تاريخ ما پنهان يا پيدا مي‌شد كه هنگام پيدايي، نقاط عطف تاريخ ما را رقم مي‌زند. افقی که تاریخ ما در تعقیب آن و مسئله‌اي انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی پاسخی به آن بوده است. آن مسئله، عبودیت و تحقق انسان خليفه‌الله، آن افق، عالم دینی و آن توجه، تصوری دینی از خدا، هستی، مبدا، معاد، انسان، اجتماع و طبیعت است. پس انقلاب اسلامی خود حاصل این توجه و تعقیب آن است که افق تاریخی گشوده‌شده را روشن‌تر و توجهات را خالص‌تر گردانده است. و تاریخ، تاریخ توجهات، تاریخ افق‌ها و تاریخ مسائل و طرح‌هاست.

 تاریخ؛ تاریخ توجهات انسان و معنابخشي آن

تاریخ را می‌توان تاریخ طرح‌های فلسفی، سبک‌های هنری، الگوهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در نظام اجتماعی و سلوک‌های زیست فردی دانست. اما بیش از همه، توجهات انسان است که اجتماع او و به‌تبع تاریخ او را می‌سازد. توجهات انفسی و آفاقی او.

توجهات میان تعلقات و تفکرات انسان است که در هر دوره تاریخی به‌واسطه تفسیری که به آن معنا می‌دهد، حجابی خاص به خود می‌گیرد و تفکر، توجهات ما را صورت‌بندی و معنا‌بخشی می‌کند و بدین سان پیوست و گسست تاریخی ما شکل می‌گیرد و تاريخ، تاريخ پيوست‌هاي توجه و گسست‌هاي ناشي از اختلال در معنابخشي توجه می‌شود. توجهات لزوما در خودآگاه ما نیستند و در عین حالی‌که توجهات امری تاریخی است، ممکن است فردِ متوجه، توجه خویش را امری فراتاریخی بداند و این کار فیلسوفان انتقادی است که به کشف و نمایش آن بپردازند.

افق‌ها و مسائل در بستر توجهات ما شکل می‌گیرند و نقطه‌ای که این امورِ ما رو به سوی آن دارند، مسائل تاریخی هستند که فلسفه، هنر، سیاست و اقتصاد حول آن همگرا می‌شوند و آرایش می‌یابند؛ غیر از معدودی که یا پشت به زمانه خویش کرده‌اند، یا از آن غافل‌اند و یا به دلیل یک‌سری اختلالات در فهم مسئله، منطبق با توجه خویش در این آرایش دچار گسست و چندپارگی شده‌اند.

البته توجهات، فارغ از تعلقات است؛ یعنی ضرورتی ندارد متوجه امری بودن به متعلق بودن به آن بیانجامد. هر چند توجه به حقیقت، به پذیرش آن باید منته گردد و اگر چنین نشود به انکار، سانسور و تغافل می‌انجامد.
تاریخ غرب تاریخ همین توجهات است؛ تاریخ ما نیز. تصوری که از خدا، مبدا، معاد، انسان، سعادت، خیر، اجتماع، فرد و طبیعت داریم در دوران‌های اسطوره، فلسفه، مسیحیت و مدرن متفاوت بوده است. انسان غربي در دوران اسطوره در یونان باستان متوجه «خود»، «فرد» و «طبیعت جدا از اجتماع» نبوده است و فرد، اجتماع و طبیعت را یکی در نظر داشته است. با شکل‌گیری تفکر فلسفی و گذار از دوران اسطوره طبیعت از اجتماع جدا می‌شود و مفهوم فرد و اجتماع در مقابل طبیعت قوام مي‌يابد؛ اما هنوز فرد منحل در جامعه است. سرانجام در دوران مدرن فرد و جامعه و طبیعت از یکدیگر منفک می‌شوند و معنا و صورتی مستقل می‌یابند.

 انقلاب فرهنگی؛ بسط و تفصيل انقلاب اسلامي

حال که تحقق توجه تاریخی ما با مدرنیته فلسفی و بیش از آن با مدرنیته ابزاری، دچار اختلال شده است تحولی دیگر لازم است تا با رفع این اختلال به بسط و تفصیل انقلاب اسلامی در لایه‌های مختلف و پیچیده حیات اجتماعی و فکری ما بپردازد؛ که مطمئنا به معنای نفی آن تمدن و ساختن از صفر نیست، بلکه هضم و استحاله آن در تفکر خود است. در انقلاب فرهنگی، تدوام و تعقیب توجه راستین تاریخی ما و تفصیل هرچه بیشتر الگوی آرمانی انقلاب اسلامی از آدم و عالم مدنظر است.
ورود جریان روشنفکری از یک سو و تکنولوژی نرم و سخت غرب که تبعات فکری- ‌فرهنگی خاص خود را دارد، از سوي ديگر در شناخت و تعقیب مسئله تاریخی انسان ایرانی اختلال ايجاد کرده است. نه این‌که نمی‌بایست وارد می‌شد، بلکه برخورد و تلقی از آن، انتقال و استفاده از آن باید درست صورت گیرد.

بسط و تفصیل این توجه چه به شکل خودآگاه و چه به شکل ناخودآگاه در ساختارهای فکری، سازمانی و برنامه‌ای، تحقق انقلاب فرهنگيست؛ تحقق نظمی اجتماعي بر مبناي دين.
تصور غالب اين است که در انقلاب فرهنگي، متخصصين متعهد جامعه اسلامي دور هم مي‌نشينند و به طراحي نظريه‌ها، الگوها و مدل‌هاي ديني مي‌پردازند. نه اينکه اين‌ نباشد؛ بلکه مگر مي‌توان بسط انقلاب اسلامي را با انسان‌هايي که حقيقت انقلاب در وجودشان نيست، جلو برد. به همين خاطر هم هست که در بسياري از زمان‌هاي امتحان و حساس کشور، خواص از عوام عقب مي‌مانند؛ چرا که در عرف ملاک خواص و عوام تنها بهره‌مندي از سابقه و مناصب و مدارج سياسي يا دانشگاه يا اقتصادي است و نه گره خوردن جان خويش با حقيقت انقلاب اسلامي و در اين صورت بسياري از خواص، عوام مي‌شوند و بسياري از عوام، خواص. از اين روست که حقيقت انقلاب اسلامي علت ريزش‌ها و رويش‌هايي مي‌شود که جز با تاريخ انقلاب اسلامي بستر هويدايي ندارد. عدم فهم مشترک از ماهیت انقلاب که علت بسيار از اختلاف‌نظرها و مشکلات در اداره کشور و اتلاف انرژي‌هاست نيز در اين نکته نهفته است.

 آیا ما نیازمند الگوها و مدل‌های دینی برای اداره جامعه‌مان هستیم؟

اما آیا ما برای انقلاب فرهنگی نیازمند الگو هستیم؟ یعنی اگر الگوهای اداره، ساختارها، برنامه‌ها و دانش‌ تحول یابند انقلاب فرهنگی محقق شده است؟

بی‌تردید به همین معناست؛ یعنی انقلاب فرهنگی بسط انقلاب اسلامی در لایه‌های باطنی حیات اجتماعی و برگردان سویه این لایه‌ها به توجه تاریخی ماست؛ ولی آیا برای تحقق این غایت نیازمند به طراحی الگو هستیم؟ به بیان عینی یعنی باید بنشینیم و نشست‌ها و پروژه‌هایی را تعریف کنیم که خروجی آن‌ها الگوی پیشرفت و نقشه و راهبردهای مهندسی باشد؟

سخن در باب ضرورت يا عدم ضرورت این برنامه‌ها نیست بلکه سخن در امکان‌پذیری طراحی و اجرای آن است. اگر قرار باشد پیشرفت ایران اسلامی که محمل مرکزی انقلاب اسلامی است منوط به طراحی الگوی پیشرفت و طراحی راهبردهایی برای آن باشد و کسانی بیایند آن را طراحی کنند و کسان دیگر اجرا و کسان سومی هم موضوع اجرا شوند، آن‌گاه چگونه است که منطق تکامل انقلاب اسلامی با منطق پیدایش آن که گشایش افق تاریخی جدیدی به روی انسان و دل سپردن به این افق و تذکرِ توجه تاریخی انسان ایرانی اسلامی است، متفاوت است! مگر آنکه انقلاب اسلامی را به یک تحول سیاسی فروکاسته باشیم؛ چرا که فکر انقلاب که بستر پیدایش الگوها و نظام‌هاست از جان کسانی که دل به این راه سپرده‌اند و دائم‌الفکر و دائم‌الذکر این مسیر گشته‌اند می‌جوشد که اين افراد ممکن است در هرجایی پیدا شوند و به تحصیل‌کردگان آکادمیک ـ آن هم تنها در تهران و قم ـ خلاصه نمي‌شوند.

پس مقدمه یا راه انقلاب فرهنگی، تفکرِ همگان است، نه الگویي همگانی؛ که در هر سطح و مقامی معنا و تجلی خاص می‌یابد. مثلا ما در سطح مدیران نیازمند پرورش مدیر‌فیلسوف هستیم؛ در مقام علوم انسانی نیازمند تفکیک تکنسین‌ها از نظریه‌پردازان و پرورش فیلسوف اقتصاددان، فيلسوف‌جامعه‌شناس و... هستیم و قس علی هذا. مسلم، منظور ساخت فيلسوف‌شاه آرماني افلاطون نيست؛ بلکه مواجهه حکمي با موضوعات متنوع بر اساس دريافتي حکمي از انقلاب اسلامي و غرب يا حيات اجتماعي متأملانه مقصود نظر است.

در صورت شکل‌گیری این تفکر که ذاتا متعهد به افق تاریخی انقلاب است، بستر پیدایش و اجرای الگوها، نقشه‌ها، راهبردها و سیاست‌ها مهیا می‌گردد. البته احاله این معنا به فرهنگ‌سازی یا جامعه‌پذیری، کار سخیفی است که تنها از پس غرب‌زدگانِ غرب‌ستیز بر‌می‌آید. تفکر الگوسازي علاوه بر ترديد در تحققش از مشکل ديگري برخوردار است و آن اينکه بر اساس اين مبنا، مشارکت همگان در تحقق عدالت و پيشرفت در دهه چهارم امکان‌پذير نيست. مشارکتي که از ويژگي‌هاي ذاتي انقلاب اسلامي است.
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار