بازدید 8942

فرزند صلوات...!

سيدحبيب حبيب پور
کد خبر: ۱۴۰۵۸۸
تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۳۸۹ - ۱۴:۴۴ 05 January 2011
به مناسبت هفدهم دي، سالروز درگذشت پهلوان مردمي ايران شادروان غلامرضا تختي

نخست:

پنجم شهريور مال سال 1309 صداي گريه نوزاد كه در خانه پيچيد، مادر، نفس راحتي كشيد و دانست كه فرزندش سالم است. با گريه او خنده بر لب هاي همه اهل خانه نشست.

مادربزرگ، او را بغل كرد و بوسيد. بلند شد و خود را به حياط رساند و خطاب به همه كساني كه منتظر بودند، فرياد زد: اين نوكر آقامون ضامن آهوست. اين غلام امام رضاست. اين غلامرضاست. صلوات بفرستيد. صداي صلوات محله خاني اباد تهران را برداشت. چند لحظه بعد نوزاد به اذان و اقامه اي كه در گوشش نجوا مي شد، گوش سپرد.

دوم:

همه دلهره داشتند. مردها تسبيح در دست بودند و زنها دست به دعا. بچه ها حق هيچ گونه بازي و سر و صدايي نداشتند و باید مانند بزرگترها، اين دقايق پایانی كشتي را هم صبر مي كردند.

صفحه تلويزيون هاي سياه و سفيد و كمدي و بلندگوهاي راديوها، كانون توجه مردم شده بود.
لحظه ها به كندي مي گذشت و پيرزن همچنان بر سر سجاده نشسته بود و براي غلامرضا دعا مي كرد. قر آن قديمي را كه از مرحوم پدرش به او هديه شده بود، در دست گرفت. آن را باز كرد. سواد نداشت كه بداند كدام سوره درآمده است؛ او سوره «كوثر» را زير لب زمزمه كرد، چون مي دانست، غلامرضا اعتقاد عجيبي به اين سوره دارد و ارادت بي نظيري به صاحب آن حضرت فاطمه زهرا (س).

ناگهان باز هم غلامرضا با يك حركت زيبا، حريف را به خاك زد. همه چيز تمام شد. فرياد مردها با صداي «كل» زنها درهم آميخت.

اشكي گرم از گوشه چشم پيرزن به روي گونه هايش غلطيد. شروع كرد به صلوات فرستادن.
بچه ها هم آزاد شدند تا دق دلي از اين همه دقايق كشنده دربياورند.

دست غلامرضا بالا رفت. همه صلوات فرستادند. در ميان غريو صلوات، پرچم ايران بالاتر از همه پرچم ها در هوا مي رقصيد.

سوم :

شهريور سال 1341 بويين زهرا لرزيد و قلب تختي فرو ريخت

بر اثر زلزله بوئین زهرا، نزدیک بیست هزار نفر کشته و هزاران خانواده نیز بی‌خانمان شدند.
نمي توانست آرام بنشيند و مردم زلزله زده را تنها بگذارد. گفت: حاضرم در كوچه و خيابان راه بيفتم و دست نياز به سوي هموطنان دراز كنم تا دوباره بويين زهرا را بسازيم.

غلامرضا تختی یک کامیون در اختیار گرفت و با آن به محلات پرجمعیت تهران می‌رفت و با بلندگو شخصاً از مردم می‌خواست تا به زلزله‌زدگان کمک کنند.

در دو روز پياده روي اش در كوچه و خيابان هاي تهران، صداي صلوات بود كه به استقبالش مي رفت و دست هاي سخاوتمندي كه به پهلوان جهان عشق مي ورزيدند. مردم رخت، لباس و پول اهدایی خود را به تختی می‌سپردند و موجی بزرگی از نیکوکاران به راه افتادند و ده‌ها کامیون به وی سپرده شد.

چهارم:

تختي از متن جامعه اي ستمديده برآمده بود

او پهلواني مردمي بود و آن همه ستم برايش ناگوار بود. پس در كنار مردم ماند و از طرفداران محمد مصدق و جبهه ملی ایران شد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، مدتی دچار غمزدگی ناشی از تحولات سیاسی و کنار گذاشته شدن محمد مصدق از مقام نخست وزیری شد.
هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ چهاردهم اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران می‌گفت: دستگیرم کنید.

پس از قيام خونين پانزدهم خرداد ۱۳۴۲به رهبري امام خميني (ره) عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران شد. این واقعه باعث شد تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرین‌های تختی جلوگیری می‌کرد و به هر شکل، می‌کوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بین‌المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبه رو می‌شد، جلوگیری کند.

پنجم:

قبرستان ابن بابويه ميعادگاه همه كساني بود كه تختي را مي شناختند. چهره هاي شهرستاني از دور خود را نشان مي دادند كه براي شركت در اين روز غمبار، با هزار و يك دردسر خود را به تهران رسانده بودند. آنها تختي را دوست داشتند و مهرباني هايش و يكرنگي اش را؛ مسلمان بودن و ايراني بودنش را.

خبر رسيد كه هفت تن در شهرهای گوناگون ایران، خود را کشتند که از همه فجیع‌تر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه‌اش گذاشت که «جهان بی جهان‌پهلوان، ماندنی نیست».

فريادهاي «تختي، تختي» باشگاه فولاد، جاي خود را به «واويلا، واويلا» داده بود و لبخندهاي پيروزي هاي تختي به اشك هايي بدل شده بود كه بر گونه ها شلاق مي زدند.

تختي كه افتخار مردم بود، آرام و خاموش در خاك فرو مي رفت؛ بي آنكه كسي بداند چرا!
در ميان آن همه عزادار عاشق و آن همه دل شكسته، ناگهان فريادي برخاست: تختي زنده است؛ صلوات بفرستيد.

فرياد صلوات در فضاي قبرستان پيچيد؛ فريادي آميخته با اشك و بغض و پرسش كه چرا تختي ناگهان رفت؟!
آنسوتر مادر پيري در كنار تاج گلي با روبان سياه اشك مي ريخت.
صداي اذان كه از گلدسته هاي مسجد بلند شد، پيرزن به عكس غلامرضا رو كرد: عزيزم بلند شو، وقت نماز است؛ اما او برنخاست.

ششم:

در سالروز درگذشت پهلوان مردمي ايران شادروان غلامرضا تختي، از خود مي پرسم براستي چقدر به تختي و مرام و اخلاق و غيرت و مهرباني هايش نيازمنديم و براستي ما چند تختي ديگر داريم و با آنها چه مي كنيم؟

/http://www.sayyedhhp.blogfa.com/
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۰
تختي تختي بود
خدابيمرزد تختي واقعا تك بود .اي كاش بعضي ورزشكاران ما يك جو بزرگي ومنش اوراداشتند درزمان تختي پول نبودولي الان همه چيز شده پول پول پول.....
روحش شاد و یادش گرامی باد.
خدا قرین رحمتش کنه. نسل انسانهای خوب و پهلوان مدتهاست که از بین رفته !!!
پهلوان و جهان پهلوان يكي بود آن هم تختي بود وتمام. اينقدر اين ورزشكاراي دنيا طلب فعلي رو كنار تختي قرار ندهيد و هي نگوييد جهان پهلوان فلاني...
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها # توماج صالحی