سلام خدمت خانم های عزیز
هیچ مردی بد نیست و شما خانم ها هستید که توقع بالایی دارید . اگر زنی مردی را دوست نداشته باشه اصلا باهاش ازدواج نمیکنه پس مطمئن باشید مشگل از طرف زن هستش . مرد بیچاره تمام تلاش خودش رو میکنه تا زندگی خوبی برای همسر و فرزندانش درست کنه و زن هم به جای اینکه مثل کوه پشت شوهرش باشه فقط به فکر تخریب مرد هستش . بشینید زندگیتون رو بکنید و به امید مرد دیگه نباشد چون همین زندگی راحت و رویایی رو از دست میدید و وارد بازیهای خطرناکی میشید که تا به خودتون بیایید همه چیزتون رو از دست میدید
Sara124
|
|
۱۹:۱۹ - ۱۴۰۰/۰۳/۱۴
0
0
پاسخ
سلام .من چند ماهه ازدواج کردم من و شوهرم عاشق همسم
شوهرم چند مااه که مشغول یه کار جدید شده و این همکارای جدیدش مدا دورهمی میگیرن ولی من راحت نیستم برم اما چون شوهر دوس داره رفتم یبار اما اصلا دوس ندارم برم اخه کلا ادم اجتماعیی نیستم اونا با من خیلی فرق دارن به نظرتون چیکار کنم وقتی به شوهرم میگم ناراحت میشه میگه مگه میشه من تنها برم تو نیای
ناشناس
|
|
۱۵:۲۵ - ۱۴۰۰/۰۳/۱۷
0
0
پاسخ
مشکل بیشترتون اینه که خوشی زده زیر دلتون اونایی که شوهرشون خوبه ولی بهش علاقه ندارن برن مشکلاتا ودردودلای خانومارو تو کانالای مشاوره بخونن و ببین که خانومای دیگه چقدر مشکل تو زندگیشون دارن تا خدارو شکر کنن و انقدر ناشکر نباشن
ناشناس
|
|
۱۶:۲۱ - ۱۴۰۰/۰۳/۱۸
0
1
پاسخ
به نظر من هر کس که شوهرش رو نخاست باید عمرش رو تلف نکنه اگر که بچه داشته باشی بخاطر بچه هات نگرانی اگه میتونی بساز اگر که نمیتونین جدا شین چون سلامتی خودتون از همه چیز واجب تره بچه بزرگ میشه شوهر میکنه یا زن میگیره اونوقت تو میمونی با هزار آرزو وپشیمونی،دیگه اونوقت از سروشکل هم افتادی تا رنگ ورخ داری تصمیم بگیر،من خودم ی خانم ۳۴ساله ام از روز اول شوهرم رو دوست نداشتم ولی بخاطر حرف مردم زندگیم رو خراب نکردم اصلا از هیچ چیز شوهرم خوشم نیومد ونخواهد آمد شوهرم آدم خوبیه برا بچه هاش بابای خوبی برا منم خوبه ولی دلم اصلا نمیخادش دست خودم نیس،الان ۲۰ساله که ازدواج کردم و حتی ی روز هم نشد که بتونم راحت باهاش رابطه ب خوب برقرار کنم اگرم بود مجبور بودم از رو دل نبود،نتونستم احساساتم رو بیان کنم زدم تو دل خودم ،خلاصه سرتون رو درد نمیارم موهام سفید شد، بخاطر بی عشقی ونبودن کسی که دوستش داشته باشم تو زندگیم باعث شد که سرطان خون بگیریم الان نه راه پس دارم نه راه پیش، من این بیماری رو از چشم نداشتن ی زندگی خوب دیدم ،نذارید عمر شیرینتون حروم شه بخدا ارزشی نداره اینجا فقط خودتون میسوزین هیچ کس حتی پدرومادرت,از هیچ کس کمک نخا خودت کمک خودت کن،دست آخر اگر شوهرم نکردی نکن دیگه مجبور نیستی کسی که نمیخای رو تحمل کنی،از من گفتن بود،وسلام
سامیار
|
|
۱۷:۵۳ - ۱۴۰۰/۰۳/۱۹
0
0
پاسخ
سلام دوستان من ۵ سال ازدواج کردم خانومم سنش کمه ۲۰ سالشه دو تا بچه داشتیم بخاطر این بورس و استرسی که داشتم نه خواب دتشتم نه خوراک ونه توجخی به خانومم به سختی هاش و بزرگ کردن بچه ها کارمم سوپر مادکته از صبح تاشب اونجام حتی یه دوست دارم خای هم به همسرم نمیگفتم ت و پیشش نمیخوابیدما تینکه با یه دختر عمش پتش به زندگیمون باز شد و به خانومه من میگفت چرا دوست پسر نداری و از این حرفا تا اینکه خانومه من که اهل این حرفا نبود گفت واسم گوشی بخر گوشی خریدن همانا و رفتن تو تینستا از صبح تا شب ودوست شدن با یه پسر و دل زوگی از من و قهر کردن و درخواست طلاق و ناگهان چشم باز کردم دیدم داره زندگی که براش تلاش میکردم از هم میپاشه دارن خانومم و بچه هامو از وست میدم یعنی دیگه دارم میمیرم با هر طریقی دعا کردن و نماز حاجات بالاخره خانومم حاضر شد ۱ ماه با من زندگی کنه ببینه مندفرق کروم با نه و من هم تمام تلاشم و کردم تا همون که اون میخواد بشم و بلاخره عشقمون دوباره جون گرفت خدایا مرسی
Nafas
|
|
۱۹:۳۰ - ۱۴۰۰/۰۳/۲۲
0
0
پاسخ
سلام من ۲۰سالمه ۳ساله ازدواج کردم و دو ماهه عروسی کردم اولش نمیدونم چطور شد ک من هیچ جوابی بشون ندادم و خودشون بریدن و دوختن از همون اولین روز پشیمونم خیلیی ب خانوادمم گفتم ک نمیخوام قبول نکردن الانم ک رفتیم زیر ی سقف اصلا نمیتونم تحملش کنم خیلی بد دردیه ادم دو روییه نمیدونم باید چیکار کنم نمیتونم تو اون خونه عم بمونم یبار دعوا کرده بودیم اومدم خونه خودمون بعد ۵روز دوباره رفتم و الانم ی ماهه ک اومدم نمیتونم تصمیم بگیرم راستش میترسم ک ...نظرتونو بهم بگین لطفا .
اسیه
|
|
۱۰:۴۷ - ۱۴۰۰/۰۳/۲۵
0
4
پاسخ
سلام دوستان من هم با شوهرم همین مشکل رو پیدا کردم ایشون سه ماه بعد عقد گفتن که پشیمون شدن و گفتن تو هیچ مشکلی نداری و خیلی خوبی و به قول پدرش بدون دلیل تصمیم به این جدایی گرفتن و ما طلاق گرفتیم بدون هیچ حق حقوقی که بمن بدهند
امیدوارم خدا جواب این جور ادم ها رو بدهد که عهد پیمانش را در ازدواج بدون هیچ دلیلی می شکنند
میلاد
|
|
۲۱:۳۲ - ۱۴۰۰/۰۳/۳۰
0
0
پاسخ
سلام یه پسر ۲۵ ساله متاهل و معمولیم،
نظرارو رو ک خوندم راستش یاد حرف دوستی افتادم ک میگفت،مردی ک عاقله با تنهایی خودش پیوند میخوره یا مردی ک عاقله زن دوم نمیگیره،چ بسا زنه اولشم ببره طلاق بده،
خیلی متأسفام،اینو با درد میگم،
هیچ معیاری برای مرد در نظر گرفته نمیشه هیچ اشاره ای به خستگی و رنج و ازین ور به اون ور دوییدنش و خرج شدن جوونیش،نیست،مگه ی خانوم میتونه کنترل چند چیزو داشته باشه،ک ی مرد هم باید قیافش میزون باشه هم تیپش هم کلامِش هم پولش از پارو بالا بره،
واقعا تو یه چاهه صد متری پول بریزی پر میشه این موجود یه مترو نیمی جونتم بدی نازه شصتشه،فردام میگه کاری برام نکردی،
یعنی هر مردی ک حالا گوشه ابروش به دل خانوم نبود باید منتظر این الارم باشه،
یجاهایی هم ک نوشتن نمیدونم چرا دارم بهش خیانت میکنم،شوهرم مرده خوبییه!!!
ناشناس
|
|
۲۲:۲۲ - ۱۴۰۰/۰۴/۰۱
0
0
پاسخ
سلام دوستان من الان. دو ساله نامزد کردم مرد خوبه هااا دوسشم دارم ولی تو این دوسال ی بارم. ی طلای ارزون قیمت نخریدی حالا اون وللش هر وقت میگم بیا بریم بیرون میگه کار دارم یا دیر وقته
من انتظار دارم برای حرفه من ارزشبزاره ولی نمی زاره. به نظرتون چی کار کنم تا این مشکلاتی جزویم حل شن لطفان بگید
م
|
|
۲۳:۰۷ - ۱۴۰۰/۰۴/۲۰
0
0
پاسخ
منم می خوام درد دل کنم .
۲۰ ساله بودم سنتی ازدواج کردم . بابام گفت خوبه .منم رو حرفشون حرف نزدم .نه بی سواد بودم و نه نفهم .
فقط چون گفتند پسر خوبیه گفتم چشم .از همه نظر من کنی برتر بودم . تحصیلات و قیافه و.. خودش می گه .من ادعایی ندارم .
از نظر ظاهر و قیافه از اول ازش خوشم نمی اومد . طفلک هم اینو فهمیده بود ولی ما دچار بازی زندگی شدیم . تا زد و من ارشد قبول شدم و همان موقع باردار شدم .
اون نمی ذاشت د رس بخونم و من هم چون هرمون هام بهم ریخته بود و عصبی بودم دیگه خویشتن داری نکردم و هرچی تو دلم بود می گفتم . از خانوادش بدم می اومد .از توجهش به خانوادش ،از مشکلات خانوادش و مشکلات مالی و...
رفتم خونه بابام . درسم رو هم خوندم .
تا بالاخره اون کوتاه اومد و اجازه تحصیل رو به من داد . الان کارمند دولت هستم و دستم تو جیب خودم خدا رو شکر .
خانواده ام پشتم بودند ولی در هر صورت خونه پدر بعد ازدواج یه جوری بود .البته بعد برگشتم به زندگی بازم باهم چالش داشتیم در حد تیم ملی .
اما من به این نتیجه رسیدم با این مساله کنار بیام . این رو مشکل نبینم بلکه مساله ببینم . الانم ازش خوشم نمیاد . البته اخلاقش کمی تند است اما خرج زندگی رو می ده و بد نیست . روزگار می گذره .
اما من دوستش ندارم . می دونم اشتباه من بوده که بهش جواب دادم نه اون .
پس سعی می کنم با زندگی کنار بیام و رو اعصابش نرم .از نظر مالی به خانوادش میر سه و ساپورتشون می کنه . من سعی می کنم کنار بیام .
در عوض سعی کردم با دلایل خودم ،مثل حال ندارم و حوصله ندارم و... از خانوادش دور بشم .حداقل خودشو تحمل کنم نه خانوادشو .
و در جواب اینکه دوستم داری و .. الکی می گم اره . چرا که نه .
اما این خود خوری ،گاهی منو دچار اسیب بدنی و روحی می کنه . که گریه بهترین درمانه .
وقتی گریه می کنید ناراحتی تون تخلیه می شه و مریضی نمی گیرید . گاهی شبا یواشکی گریه می کنم .
موقع عادت ماهیانه هام این حس بیشتر و تنفرم در حد زیادی بالا می گیره و بهش می گم چون هرمونام بهم ریخته کمی عصبی ام .
بهر حال باید با دنیا ساخت . چاره ای نیست .
این مشکلات روحی کنار مشکلات اقتصادی و خانوادگی و .. است .
هیچ مردی بد نیست و شما خانم ها هستید که توقع بالایی دارید . اگر زنی مردی را دوست نداشته باشه اصلا باهاش ازدواج نمیکنه پس مطمئن باشید مشگل از طرف زن هستش . مرد بیچاره تمام تلاش خودش رو میکنه تا زندگی خوبی برای همسر و فرزندانش درست کنه و زن هم به جای اینکه مثل کوه پشت شوهرش باشه فقط به فکر تخریب مرد هستش . بشینید زندگیتون رو بکنید و به امید مرد دیگه نباشد چون همین زندگی راحت و رویایی رو از دست میدید و وارد بازیهای خطرناکی میشید که تا به خودتون بیایید همه چیزتون رو از دست میدید