من تجربه سختی داشتم اینو میگم تا شاید کمک کنه به بعضی ها وقتی بیست و دو سالم بود ازدواج کردم و شوهرم از نظر ظاهر خوب بود ولی من نمی دونم چرا اصلا دوسش نداشتم بعد مدتی احساس میکردم خیلی مردونه رفتار نمی کنه و سر همه کاراش حرص میخوردم جرعت نداستم بگم دوسش ندارم و شروع کردم به بهانه گیری و در نهایت با بالاگرفتن دعواه تو دوران نامزدی که ۱ سال بود ا جدا شدیم چند سال بعد ازدواج کردم با اینکه شرایط کاری و مالی خوبی داستم با یه پسر مجرد که معمولی بود ازدواج کردم اما از نظر رفتاری و اخلاقی عاشقش بودم خیلی مردونه و بر عکس شوهر اولم میشد بهش تکیه کرد و قوی بود پنج سال با هم زندگی کردیم اما همسرم همیشه با من سرد بود و من اصلا احساس زن بودن نداشتم اما بد اخلاق و بد جنس نبود و ایرادی نداشت تا اینکه بعد پنج سال بهم گفت ببین تو دختر خوبی هستی و من از تو راضی ام اما نمی تونم دوستت داشته باشم و علت سردی من اینه من پنج سال تحمل کردم و الانم ادامه میدم اما خواستم بگم که عنر تو هدر نشه احساس کردم بازی تکرار شده فقط جامون عوض شده با این تفاوت که من شجاعت نداشتم بگم و با دعوا رفتم ام شوهرم الان بهم گفته صادقانه و من که تجربه این حس و دارم با همه عصابانیتم درکش میکنم الان ۹ ماهه از هم جدا شدیم و به هیچ کس نگفتیم علت و احساس مسکنم تحقیر شدم اما به خاطر طلاق قبلی ام نمی تونم برای بار دوم طلاق بگیرم و الان خیلی داغونم فقط خواستم بگم تو ازدواج اولتون راحت طلاق نکیرین واسه حفظش تلاش کنین هر چی ادانه بدین سخت تر میشه
دل نخواستن خیلی سخته ولی آ دم اگه چیزی رو ازدست نده قدرش نمیدونه
پاسخ ها
ناشناس
||
۰۱:۴۹ - ۱۳۹۹/۰۴/۲۹
دنیادارمکافاته خانم ازهردستی بدی ازهمون دستم پس میگیری منم وضعیت زندگیمو اینجانوشتم اگر ثبت شده بخون امیدوارم زندگیت درست شده باشه اگرنشده بیا تلگرامم تا برات شفافیت سلزی کنم و تجربه خودم و مشاورانی ک واشتم رو دراختیارنت بزادم ...
سلام
من دختر ۲۷ ساله ای هستم تو شرایط خیلی بدی ام ۱۴ ماهه عقد کردم ولی علاقه ای به همسرم ندارم ما از هر لحاظ با هم فرق داریم اون و خانوادش خیلی سطح پایینن من لیسانس دارم اون اول راهنمایی داره از لحاظ فرهنگ اخلاق شخصیت خانواده و همه چی پایینه از طرفی با اینکه سی سالش هست ولی پول اجاره خونه هم نداره و وقتی عصبانی میشه خیلی ترسناک میشه و رفتارای بدی داره و من اصلا نمیدونم چیکار کنم ببخشید به خودم حیفم میاد اون پرده بکارتمو زایل کنه ازش بدم میاد واسه همین خیلی اختلاف و دعوا دارم باهاش خودشم شعور نداره آینده نگر نیس هدفی نداشته کلا معیارهامون با هم فرق داره از طرفی از لحاظ خانوادگی برا خودم پشتوانه ای نمیبینم طلاق بگیرم خیلی حالم بده نه میتونم باهاش عروسی کنم و نه میتونم طلاق بگیرم از نزدیکی باهاش بدم میاد من دخترم نمیدونم چیکار کنم خیلی میترسم ناراحتم عذاب میکشم لطفا نظر بدید چیکار کنم جرات پیدا نمیکنم برا طلاق اقدام کنم