ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۲۳ - ۱۳۹۶/۰۹/۲۴
از من ميشنوي جداشو منم 18سااگي نامزد كردم 3سال عقد بوديم به شرهرم خيلي فهموندم كه دوسش ندارم چون ازدواجم كاملا سنتي بودو با اصرار بابام ازدواج كردم الان 4 سال عروسي كردم علاقه اي بهش ندارم فقط به خاطر ترس از خدا باهاش موندم اما بعضي فقطا ميگم با اينكار بيشترين ظلمو بهش ميكنم اگه از ش جدا شم اونم ميره با يكي ازدواج ميكنه باهاش خوشبخت ميشه به نظرم علاقه هيچ موقع به وجود نمياد بايد از اول بهش علاقه داشته باشي
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۲۷ - ۱۳۹۶/۰۹/۲۴
خواهشا هيچ موقع قضاوت نكنيد
مریمی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۳۲ - ۱۳۹۶/۱۲/۰۲
خیلی دردناکه واقعا هرچی خانم هایی که گفتن حسی ندارن درست گفتن . هم حال اونام . من شش ماهه عقد کردم نامزدم پسر عالیه ولی قیافش معمولی .یه چیز بگم زود قضاوت نکنین ولی ببخشین که میگم که فکر هم خوابی با نامزدم بعد ازدواج دیوونم میکنه که اصلا نمیخوام پرده و باکرگی مو هم بدم بهش . به خودم حیفم میاد
Leili
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۱۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۰
سلوووم
منم یکسال ازدواج کردم شوهرم خیلی به من گیر میده میگه دسشویی هم رفتی باید بهم خبر بدی
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۵۲ - ۱۳۹۷/۰۱/۲۰
سلام دوستان من یک ماهه زنمو طلاق دادم خیلی دوسش دارم اون خواست طلاق بگیره با اینکه طلاق گرفته ولی اصلا حالش خوب نیست منم دارم دیوونه میشم خیلی هم ازش خواستم برگرده بنظرتون برمیگرده
مح
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۰۳ - ۱۳۹۷/۰۱/۲۸
سلام من پسر هستم و این مشکل رو خانمم باهام داره.
حسین
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۰۱ - ۱۳۹۷/۰۱/۳۱
منم بعد 11 سال ازدواج با زنم به همین مشکل خوردم.
لیلا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۴۶ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۸
بنده خدا گفته دوسش ندارم .ب نظرم جدا شدن بهتره آدما مگه چقد زندگی میکنن تو بگو ی ساعت خوب بزار اون ی ساعت خوش باشه .
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۶ - ۱۳۹۷/۰۲/۱۷
ازدواج ی تصمیم خیلی بزرگی برای تمام زندگی پس هیچ وقت ساده رد نشیم با حرفای این اون خودمونو قانع نکنیم ک علاقه بداز ازدواج ب وجود میاد شایدم راس میگن ولی زندگی از دید هر کس ی جوریه بعضیا فقط با عقل پیش میرن بعضیا با احساس در صورتی ک هردو اینا نقش مهمی تو زندگی اگ یکی از این دوتا نباشه اون ازدواج نا موفق زنو شوهرایی ک متاهلن خیانت میکنن از بیشتریشون ک بپرسی میگن چون همسرمو دوس نداشتم این کارو کردم همه جاهم همینو از متاهل ها میشنویی چون فقط ی بار تو زندگیت ازدواج میکنی پس باید طرفتو دوس داشته باشی این حق هر کس اگ نمیخوای تا اخر عمر ی بغل اجباری ی دوستدارم اجباری ی زندگی اجباریو نداشته باشی ب حرف دلت گوش کن چون ادم نمیتونه بدون دوسداشتن زندگی کنه هرچقدم ادم حسابی باشه خب نمیتونی ب دلت بفهونی کار دله نمیشه کاریش کرد این تجربه من بود از ازدواج
یکی که از اول سرتاپای زندگیش درده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۱۵ - ۱۳۹۷/۰۲/۲۹
من کاملا درک میکنم واقعا زندگی با کسی که دوسش نداری سخته خیلی هم سخته بحث یه عمر زندگیه تقریبا هفت ماهه که عقد کردم دوستش ندارم و هیچ حسی بهش ندارم از اول هم بهش علاقه ای نداشتم ولی با تحت تاثیرقرار گرفتن از بقیه که میگفتن زود باید فکراتو کنی و به اصرار پدربزرگم که میگفت خانواده ی خوبین عقد کردم با اینکه بهشون گفته بودم که راضی نیستم و نمیخوامش روز خواستگاری هم من جواب بله نداده بودم ولی زود واسم انگشتراینا آوردن و باز به همه میگفتم که راضی نیستم و نمیخوامش ولی پدربزرگم میگفت نه بد میشه باید عقد کنی و خلاصه عقد کردم ولی از وقتی که نامزد کردم هرروز با نامزدم مشکل داشتیم و داریم با هم تفاهم نداریم و من یه چیز میگم اون یه چیز دیگه بیشترشم به خاطر اینه که علاقه ای بهش ندارم نمیتونم باهاش کنار بیام اون هراتفاق و بحثی که بینمون پیش میاد و پیش همه فامیلام میگه درصورتی که من میگفتم حتی اگه تو زندگیت دعواهم شد کسی خبردار نشه اوایل خیلی بهم گیر میداد اما چون خیلی سره این قضیه ناراحت میشدم و هی بهش گفتم که چرا اینطوری میکنی دیگه زیاد سختگیری نمیکنه مثلا یکی دوساعت که دیر جواب پیامشو میدادم میدیدم صدبار زنگ و پیام داده یا به فامیلم زنگ میزد که اون کجاست چرا جوابمو نمیده همه باید از کوچکترین چیزهم خبردار میشدن هرچقدر هم بهش گفتم که من از این اخلاقات بدم میاد میگفت باشه دیگه اینطور نمیکنم ولی فرقی نمیکرد همیشه هرکاری که خودش دوست داشته باشه میکنه و به نظرمن توجه نمیکنه تا میام اعتراض کنم که مثلا از این کارات راضی نیستم و نمیخوام حرفتو قبول کنم و چرا همیشه دوست داری حرف فقط حرف خودت باشه و کسی هم چیزی نگه یهو میشه یه دعوا و بعد از کلی جروبحث شاید خواسته ی منو عمل کنه ولی باید قبلش ناراحتی پیش بیاد من میگم که مرد یه بار حرف میزنه و روحرفش وایمیسه ولی اون هردفعه یه حرف میزنه انتظار داره واسه اینکه بهش علاقه پیداکنم تلاشی نکنه و همونجوری که هست بخوامش این اواخر که جروبحث میکردیم گفتم یا بریم پیش مشاور یا طلاق ولی اون یه بار گفت میام یه بار گفت نه خانوادشم راضی نبودن بریم مشاور و اونم اصلا راضی نشد که بریم گفت نمیام من تا الآن بهش نگفته بودم که دوستش نداشتم باهاش عقد کردم چون باخودم گفتم که شاید بعدا رابطمون بهترشه یا علاقه پیداکنم ولی اون باکاراش باعث شد که بدتر زده شم ازش خیلی اوایل بهم میگفت چرا باهام سردی گفتم دست خودم نیست میگفت پس دست کیه نمیخواستم بهش بگم که به اصرار باتو نامزد کردم و راضی نبودم ولی این اواخرکه پرسید دیگه بهش گفتم قضیه رو... گفتم اونی که میخواستم نیستی و نبودی و بهتم حسی نداشتم ولی به اصرار پدربزرگم اینا مجبورشدم باهات عقد کنم بهش گفتم بریم مشاوره دیدم که راضی به مشاوره نیست گفتم پس اگه نمیخوای فقط طلاق اونم میگه من دوست دارم طلاق نمیدم عوض میشم بهش گفتم چندبار گفتی عوض میشم ولی تغییری نکردی اگرم تا الآن میخواستم که تغییر کنی و یا بیای مشاوره الآن دیگه نمیخوام فقط طلاق میخوام چون از چشمم افتادی بهم گفت زمین بری آسمون بیای من طلاقت نمیدم چون دوست دارم ولی من دوسش ندارم و اصلا دلم براش تنگ نمیشه راضی نیستم ببینمش قیافش متوسطه ولی تعریف از خودم نباشه ولی من زیباترم از صداش حرکاتش از نگاه کردناش بدم میاد اصلا یه جوری نگاه میکنه که دوست دارم خودموخفه کنم همیشه دوست داشتم نامزدم نگاهش با آرامش و عاشقانه باشه اون بهم محبت میکنه ولی راه و روششو نمیدونه میترسم اگه الآن طلاق نگیرم بعد از عروسی باز بهش علاقه ای پیدانکنم و زندگی جهنم شه یا بعدمجبورشم طلاق بگیرم خیلی ببخشید ولی وقتی باخودم فکر میکنم که قراره آینده از اون بچه دارشم کل وجودمو غم میگیره بودنش واسم عذاب بوده ولی اون میگه من میخوام باهات باشم حتی اگه همیشه دعوا داشته باشیم ولی من نمیتونم اینجوری زندگی کنم مخصوصا وقتی که بدم میاد و دوستش ندارم محیطمون جوریه که اگه طلاق بگیرم آبرومون خیلی میره و حرف درمیارن و فامیلام میگن که اون دوست داره و بعد ازدواج هم تو بهش علاقه پیدا میکنی ولی من میترسم که بعد ازدواج بدترشه و خدای نکرده یه بچه هم بمونه وسط و عذابایی که من کشیدمو اونم بکشه از یه طرفم اونطور خانواده ای ندارم که پشتم باشه و طلاق بگیرم باید باز خانوادمو پدرمو با بدیهاش که تا الآن تحمل میکردم و باز تحمل کنم چون مادرمم پیشم نیست ولی میبینیم همدیگرو چندساله که طلاق گرفته از بابام چون واقعا تحمل بابام واسه همه سخته اگرم طلاق نگیرم که بازم بد من الآن بین بدوبدترموندم از یه طرف تحمل هردوش سخته از یه طرف میترسم بعد طلاقم پشیمون بشم که چرا طلاق گرفتم از یه طرفم هیچ ذوقی به زندگی با نامزدمو ندارم فکر اینکه بخوام با این عروسی کنم عذابم میده این چندماهه یه درده دیگه به دردام اضافه شده و همش کارم یا گریه اس یا فکروخیال بعضی وقتا تا نصفه شب خوابم نمیبره چون همش فکرم مشغوله نمیدونم چیکار کنم ازتون کمک میخوام دختر ۱۷ساله ام ولی با این سن دردایی کشیدم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه از خدامه که بمیرم مرگ آرزومه
نظرات بیشتر