واقعا خیلی سخت و عذاب آوره...منم این مشکلو دارم.۵ ساله.خیلی مشاور رفتم سعی کردم ولی نشد نتونستم دوسش داشته باشم الان در شرف طلاقیم.دیگه چاره ای ندارم .لطفا زود قضاوت نکنید.این چیزیه که فقط کسی که تجربش کرده میفهمه...بقیه چون حالشو نمیتونین درک کنن نباید قضاوت کنن.خدا به داد هممون برسه
سلام...دوستان من خانمی هستم که دوساله با شوهرم ازدواج کردم ازواج سنتی و هیچ علاقه ای بهش نداشتم و الان هم ندارم به نظرم آدم باید تو زندگی ای باشه که علاقه دوطرفه باشه نه یک طرفه این زندگی اصلا خوب نیست و من هم در شرف طلاقم.....بنده به کس دیگه ای هم علاقه ندارم محض اطلاع بعضی از دوستان
دوستان عزیز عشق و علاقه مال سه ماه نه...یک سال....نه دو سال ... دیگه بیشتر نیست. علاقه ندارم یعنی چی؟ یک ماه نبینی دلت براش تنگ نمیشه. بابا زندگی همینه. ازداج یک معامله است برای یک همنشین دیگه دنبال علاقه شدید نباشید.
سلام دوستان . من یه نامزدی بهم خورده داشتم حدود 2 ماه پیش که خیلی نامزدمو دوس داشتم ولی اون سر ی حرف الکی بهم زد . خیلی حسرت اونو میخورم ازفکرش داغون شدم ازطرفی فامیلمونه و هین خیلی بده ک هرروز ی خبر تازه ازش بهت برسه.... الان ی خواستگار دارم خیلی پسر خوبیه ولی من عاشق نامزدمم هنوز نمیتونم فراموشش کنم به نظرتون چیکار کنم؟؟؟ایا اگه بااین نامزد کنم میتونم اونو فراموش کنم؟
من ۸سال ازدواج کردم یه ازدواج سنتی
به همه گفتم دوستش ندارم ولی چون ریش سفید خاندان بود پدرم نه بهش نگفت..با پا فشاری و قهرم نتونستم سرنوشتمو عوض کنم.
تو این هشت سال فقط دلم براش میسوزه و عادت کردم بهش ولی عشق نبوده..شاید همسرم دوستم داشته باشه ولی من نه..کارها کردم که نظرم نسبت بهش عوض شه ولی نشدکه عاشقش باشم...بخاطر کاری که پدرم در حثم کرد دیگه رفت امدمون با خانواده کمرنگ شده
الان دو تا بچه دارم الانم که دارم زندگی میکنم فقط بخاطر بچه هام هستش...همسرم مرد خوبیه از جون دل دوستم داره.ولی من حس محکوم به زندگی رو دارم..هنوزم دارم تلاش میکنم که عاشقش شم..ولی نمیشه که نمیشه..
من به اين خانم حق ميدم
عشق يك طرفه خيلي سخته
من خودم شوهرم و دوس دارم ولي اون خيلي خيلي عاشقه منه و اين آزار ميده منو
چون عشق زيادي ام مثله زنجيري مي مونه كه به ادم زده ميشه و حق زندگي رو ميگيره
و ما هر كاري كنيم كه حس نكنيم تو قفس اهنئ قرار گرفتيم أصلا نميشه
واقعاطاقت فرساست منم سه چهار ماهه عقد کردم اما علاقه به شوهرم ندارم و از خیلی کار هاشم بدم میاد اصلا از نظر تیپ و پوشش و باودهای دینی و مذهبی و.... مثل هم نیستیم مشاورم رفتیم گفته شخصیت هاتون اصلا بهم نمیخوره
هم من و هم اون داریم خیلی اذیت میشیم اون میگه ک منو دوست داره اما من نه نمتونم بهش علاقه مند بشم با اینکه پسر خیلی خیلی خوبیه اما من نمتونم دل بهش ببندم جفتمون داغونیم اصلا لهم نمیسازیم اخلاقامون خیلی فرق داره باهم و اذیت میشیم
دلم میخاد طلاق بگیرم اما اون نمیگیره چون تو شهر و خانوادشون طلاق یعنی بی آبرویی و سرافکندگی و از طرفی هم من میترسم ک برام بد تموم بشه
بارها باخودم فکر کردم دیگ بشینم و بسازم با این زندگی اما وقتی میبینم انقدر اذیت میشم میگم من ک سنی ندارم ینی قراره تا آخر عمرم همینجور باشم
خیلی غصه میخورم و داغونم عصابم ریخته بهم مثل آدم روانی ها شدم از بس زیر فشار روحی بودم و اذیت شدم ۱۷سالمه واقعا این همه اذیت شدن حق من نیس