nazi
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۰ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۹
منم چند ماهه عقدم و موندم ک چکار کنم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۱۸ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۷
منم 6ساله دارم بخاطر خانوادم این قضیه رو تحمل میکنم و دیگ خسته شدم واقعا نمیدونم چیکارکنم
یک زن ایرانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۳۸ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۸
درکت می کنم،خیلی زجرآور،بهترین تصمیم رو گرفتی،چون هر چه بگذره بیشتر می فهمی که دوسش نداری،به همه ي خانمايي که دوران عقد رو می گذرونن و به این نتیجه رسیدن که شوهرشون رو دوست ندارن،توصیه می کنم که جدا شن,اگر باکره باشن شناسنامه شون عوض میشه،تن به ازدواجی که توش علاقه نباشه ندیم،چون هیچ وقت علاقه بوجود نمیاد
کمکم کنید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۸ - ۱۳۹۶/۰۱/۱۵
من شش ماه پیش ازدواج کردم چون سنم بالای سی و پنج سال بود قبول کردم با مدرک فوق لیسانس با یه آقای دیپلم ازدواج کنم. قدش صد و شصت و قیافه متوسطی داره اما پر تلاش صادق و سالم از هر لحاظ. البته خانوادم مخالف بودن پس از چند بار خواستگاری بلاخره موافقت کردم و خانوادم راضی کردم هر چند با کلی سختی. اما حالا دو دل هستم. من نمی تونم با ایشون بیرون برم. به همکارم گفتم تحصیلات دانشگاهی داره. خانواده ام توی مهمونی ها به ایشون رو نمی دن و تحقیقر می کنند و ایشون خیلی ناراحت می شوند من مشکلی با ایشون ندارم و انگار همه با نگاهشون می خوان بگن که انتخابم اشتباه بوده و نباید بخاطر داشتن سن بالا تسلیم می شدم. الان نمی دونم دوستش دارم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
این طرز فکر اشتباه که چون مدرک نداره آدم سطح پایینیه متاسفانه توی کشوری مثل ایران که فقر فرهنگی بیداد میکنه دیده میشه
اما توی جمع وقتی به خاطر مدرکش مسخرش میکنن بهتره شما همونجا پشتش دربیای و ازش دفاع کنی اینطوری سرخورده نمیشی و علاقت به خاطر اینکه مدرکش پایین تره از بین نمیره و اونم اعتماد به نفس میگیره و این نتیجش میشه به وجود اومدن دوباره ی علاقه بعد چون میفهمی مدرک تحصیلی لزوما شعور و فرهنگ و اخلاق نمیاره
همونطور که اونایی که بهش رو نمیدن دارن بی شعوری خودشونو نشون میدن
سعی کنید توی جمعی که مسخرتون میکنن حضور نداشته باشین و اگه جمع خانوادگی و نمیتونید ارتباط قطع کنید ارتباط رو به حداقل برسونید و مجلس رو زود ترک کنید حتی اگه مهمونی عید سال نو باشه و مطمینا خانواده متوجه تغییر رفتارتون میشن و میپرسن چرا که کاملا رک بهشون بگید دوست ندارم جایی که همسرم تحقیر میشه حضور داشته باشم و اگه دیدید رفتارشون تغیر نکرد ارتباطتون رو به حداقل برسونید یا قطع کنید
به همکارتونم بهتره راستشو بگید و اگه دیدید واکنش بد نشون داد یه این قضیه سعی کنید اصلا درباره همسرتون باهاش صحبت نکنید وهربار بحثو عوض کنید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۳۹ - ۱۳۹۶/۰۲/۳۰
سلام واقعا من این خانم رو تحسین میکنم هرکسی دل و حرات نداره طلاق بگیره نمونش خود من...
4 ساله ازدواج کردم اولش خیلی به ازدواجم افتخار مبکردم ولی رفته رفته فهمیدم اصلا با معیار های من نمیخونه درسته دکترا داره و شغل خوبی هم داره ولی بسیار سرد و بی روح حتی به خنده دارترین جک ها با یه تبسم جواب میده ... کم کم احساس پیری بهم دست داده... نمیدونم چیکار کنم از طرفی عاشقانه منو دوس داره و هرکاری برام انجام میده ولی 4 سال زندکی بی ثمر بی عشق و حرارت و بیهوده داشتیم بجه دار نشدم چون به ادامه زندگی باهاش شک داشتم الانم جراتم کم شده مجبورم تا آخر بسوزم بسازم
لیدا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۲۷ - ۱۳۹۶/۰۳/۰۵
..
لیدا 70
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۳۵ - ۱۳۹۶/۰۳/۰۵
سلام دوستان
منم مشکل شمارو دارم
نمیدونم چی شد خونوادم یهو شوهرمو بهم تحمیل کردن
من فوق لیسانس دارم و قیافه خوبی دارم
همسرم لیسانس و یه شغل خیلی ساده و قیافه خیلی ضعیف
نمیدونم چی شد وارد زندگیم شد
دلم میخواست جرات اونکسی رو که طلاق میگیره داشته باشم حتی روم نمیشه به همکلاسیهای دانشگاهم نشونش بدم باهمه قط رابطه کردم
من متاسفانه به اینکه خدا همیشه حواسش هست و ظلممو تلافی میکنه اعتقاد دارم میترسم طلاق بگیرم خدا تلافی کنه
آخه من قبلا بهترین پسرا رو مسخره میکردم و دلشونو میشکوندم خیلی مغرور بودم هیچ وقت هم با کسی دوست نشدم و دل به کسی ندادم
هیچ علاقه ای به شوهرمم ندارم ولی اونقد ادم خوبیه خجالت میکشم بهش بفهمونم
الانم دوماهه ناخواسته باردارم
تنها آرزوم مرگ خودمه
فقط با مرگم آروم میشم
پاسخ ها
محمدم
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۲
قیافه که اصلا مسیله مهمی نیست و متاسفانه شما دچار خود بزرگ بینی شدی و معیار زندگی با تعهد اصلا قیافه نیست شما احتمالا تحت تاثیر حرفای دوستاتونید که خب به راحتی و با یه هزینه کم و چند تا عمل ساده قیافه درست و زیبا میشه اینم درنظر بگیرید که بعد از عمل زیبایی ایشون این طرز فکرو پیدا نکن و لیاقت خودشونو بیشتر از شما ندونن چون مطمینا بعدا دخترا میان سمتش اگه زیبا باشه مخصوصا دخترای کم سن وسال که خب چون فرمان برداری بیشتری دارن این دخترا احتمال اینکه همسرتون جذبشون بشه هست

مدرک همباعث ایجاد شعور و اخلاق نمیشه و تضمین کننده موفقیت شغلی هم نیست ولی اینو هم باهاش حتما درمیون بزارید و میتونه با ادامه تحصیل و چند سال درس خوندن درکنار زندگیش مدرکو بگیره که نهایتا کل این پروسه سه سال زمان میبره
این مسایلی که مطرح کردید با هزینه کمی (بین ده تا سی میلیون) به راحتی قابل حله و توصیه میکنم حتما به مشاور مراجعه کنید
مریمی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۵۳ - ۱۳۹۶/۰۳/۱۰
سلام
میشه بگین اونیکه هیچ حسی به شوهرش نداره
واینوبارهابه خودش گفته ولی اون درک نمیکنه بایدچیکاکنه حالا
سحر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۹ - ۱۳۹۶/۰۳/۱۴
خیلی سخته درک میکنم
لطفا نظر بدید خیلی داغونم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۰۷ - ۱۳۹۶/۰۳/۱۴
سلام دوستان
منم مشکل شما رو دارم.منم ۵ سال پیش به اصرار نه به زور خونوادم ازدواج کردم.یعنی تحت تاثیر اونا بله رو گفتم.فقط چند جلسه باهم حرف زدیم.ازدواجم سنتی بود.از همون اولش فهمیدم اشتباه کردم اصلا علاقه ای بهش نداشتم.پسر خوبی بود ولی به دلم نمی نشست.موقعی که اومد خواستگاری هیچی نداشت وضع مالیش صفر بود.قیافشم نمیگم زشت خدا رو خوش نمیاد ولی خوب تیپ و قیافه نداره بهتره بگم جذاب نیس برام. فقط خونوادم اخلاقشو درست بودنشو تایید کردن.گفتن پسر خوبیه سالمه خونوادش خوبه.هر چی من سرسختی میکردم که نه بگم اونا میگفتن اخلاق مهمه قیافه و تیپ عادی میشه مشکلات مالی هم بعدا درس میشه تو کار ساختمون بود یعنی تقریبا کارگری.تعریفم از خودم نباشه خیلی خوشگلم و خوش اندام.یعنی با شوهرم از نطر بهره زیبایی خیلی تفاوت داریم.سطح اجتماعی خونوادش هم از خونواده ما پایینه.اون دانشجوی انصرافی بود یعنی لیسانسشو نتونسته بود بگیره.من لیسانس بودم.راستش فامیل و خانوادش خیلی سطح پایینن از نظر اجتماعی و فرهنگی.ولی خونوادش تقریبا آدمای خوبین.خلاصه من همون اولش به نامزدم گفتم که دوسش ندارم و هیچ حسی بهش ندارم و خیلی سخته اینجوری واسم.اون اولش نادیده گرفت فکر میکرد درس میشه به خانوادم هم گفتم ولی به شدت مخالفت میکردن که تو خونواده ما طلاق جایی نداره و ابرومون میره و از این حرفا...خلاصه دوران دوران نامزدی بدون هیچ علاقه و لذتی برام با زجر و عذاب تموم شد.نامزدمم یه جوری دیگه عذاب میکشید چون من دوسش نداشتم اونم زجر میکشید دوس نداشتم عروسی کنیم ولی بازم با پادرمیونی خونواده ها عروسی کردیم.وقتی نامزد بودیم پیش مشاورم رفتیم ولی کار ساز نبود.خلاصه عروسی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون.یه خونه کوچیک که طبقه پایین خواهر شوهرم بود.خلاصه الان ۵ سال از زندگیمون تو این خونه میگذره یه روز خوش نداشتیم هیچ گونه ای لذتی پیشش احساس نمیکردم.اصلا کشش بهش نداشتم تو روابط زناشویی هم خیلی سرد بودم و این موضوع خیلی برامون مشکل ساز بود ببخشید این حرفا رو واضح میگم‌: شوهرم همیشه ازم شکایت میکرد که تو سردی و از این حرفا.منم که هیچ وقت راصی نبودم به زور خودمو راضی میکردم که باهاش رابطه داشته باشم ولی خیلی زجر آورم بود برام‌.بعدش تو حموم گریه میکردم و حالم خیلی بد میشد. ولی این مشکل یعنی سردی و بی علاقگی من باعث میشد بعصی وقتا دعوا کنیم و اخلاق شوهرم عوص شد و بعضی وقتا اذیتم میکرد و زندگیمون خیلی بی روح بود تو این چند سال بازم پیش مشاور رفتیم ولی مشکلمون حل نشد افسردگی گرفتم و رفتم روانپزشک الانم قرص نخورم حالم خیلی بد میشه فقط گریه میکنم و دلم میگیره به شدت...من طلاق میخواستم بعضی وقتا شوهرم راضی نمیشد بیشتر وقتام خونوادم نمیذاشتن طلاق بگیرم یا شوهرم گریه میکرد دلم به حال اون میسوخت و میموندم یا مادرم و پدرم گریه میکردن و راضی به طلاقم نبودن.ولی اخیرا بینمون دعوا شد قرار گذاشتیم جدا شیم فردا رفتم خونه بابامو جریان بهشون گفتم و اونا با اینکه خیلی ناراحت و داغون بودن ولی مجبور شدن قبول کنن چون این دفعه فقط خودم طلاق نمیخواستم شوهرمم میخواست ولی روز بعدش شوهرم اومد خونه مامان و کلی گریه کرد و گف دوست دارم و نمیخوام طلاق بگیرم و از این حرفا دوباره منو برگردوند به خونه.وقتی گریشو دیدم دلم خیلی سوخت براش و با اینکه قلبا اصلا راضی نبودم برگردم ولی برگشتم...گفتم بیام یه بار تلاش کنم برای آخرین بار .رفتیم پیش یه مشاور دیگه.مشاورم تستی ازمون گرفت و گفت که ممکنه باهم بسازین ولی اگه دوسش نداشته باشی نمیتونین زن و شوهر واقعی باشین اینجوری پیش نمیره.اومدم خونه کلی فکر کردم هر جور حساب میکنم میبینم چاره ای جز طلاق ندارم .خیلی سعی کردم نمیشه.خلاصه تازگیا شوهرمو راضی کردم اونم گفته خودت تصمیم بگیر از طرف من آزادی.خونوادمم انقد عذاب کشیدنمو دیدن و گریه کردنامو که تقریبا راضین ولی خیلی ناراحت و داغونن.شوهرمم که بیچاره داغونه ولی باور کنین دست خودم نبود نمیتونستم دوسش داشته باشم.فقط این چند روزو فرصت دارم که تصمیم نهاییمو بگیرم هر جوری حساب میکنم میبینم نمیتونم نمیشه ولی دلم به حال شوهرمو پدر مادرمم میسوزه.از مشکلات طلاقم میترسم چون کاری ندارم ولی عاقبتی نمیبینم نه برا شوهرم نه برا خودم.اینم بگم چون مشکل داشتیم تو این چهار سال زندگی مشترک نذاشتم بچه دار بشیم ...خیلی داغونم تو رو خدا کمکم کنید ببخشید طولانی شد خواهش میکنم نظر بدید کمکم کنید درس تصمیم بگیرم
پاسخ ها
باران
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۰:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۲
تورو خدا الان بیا بگو بالاخره چه تصمیمی گرفتی و بعدش چیشد و الان از شرایطتت راضی هستی یا نه؟؟خواهش میکنم
نظرات بیشتر