حسین
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۹
کلا مشکل اصلی این روزهای زندگی ما جوونا دخالت های بیش از حد خانواده هاست .فکر می کنن دارن در حق بچه هاشون خوبی می کنن ولی متوجه نیستن که با دخالت های نابجا زندگی ها رو به نابودی می کشونن .من خودم 4 سال زندگی خوبی داشتم و به همسرمم علاقمند بودم و در طول 4 سال زندگی واقعا مشکل خاصی نداشتیم غیر از اختلاف نظر در خصوص برخی مسایی که اونم طبیعیه
بخاطر دخالت های بیش از حد پدر همسرم زندگیمون در عرض 2 هفته نابود شد و در یک چشم به هم زدن طلاق اتفاق افتاد متاسفانه .
روزها واقعا به سختی میگذرن برای من الان 2 روزه که این اتفاق افتاده و من دلم پیش همسرم مونده . فقط خدا به دادمون برسه .
سارا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۵۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۱۱
من قبلا يه ازدواج ناموفق داشتم بار دوم ازدواج كردم اولايلش عالي بوديم بعد سه سال يهو سر يه مسئله كوچيك ميگه نميخوامت ولي من از طلاق دوم ميترسم اخه واقعا بي گناهم ولي مردم جامعه ما كجا قبول دارن
حسن
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۳
بنده پس از گذشت 17سال زندگی مشترک و با یک فرزند در شرف طلاق از همسرم هستم که به اجبار به خاطر همسرم در دادگاه طلاق توافقی دادیم و یک هفته دیگر میریم محضر برا امضا با گفتن این موضوع خواستم بگم که اغلب مردها نه از روی قدرت بلکه از روی وابستگی عاطفی نمیخوان بپذیرن که از همسرشون جدا بشن چرا که در مردها بیشتر احساس گناه و کم ارزشی شدت داره که فکر میکردند شاید میتونستند جبران کنند -من نمیخوام بگم مردها اینجوری و زنها اونجوری اما مردهابعد از گذشت مدتها تلاش برای حفظ زندگی متوجه میشن که نتونستند زندگیشونو حفظ کنند احساس قربانی ،حقارت و کم ارزشی میکنند و به همین دلیل زودتر دچار بحران افسردگی میشن مثل خود من چراکه دوباره باید تلاش کنند برای ساختن یک زندگی جدید هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ روحی و روانی و به علت فرهنگ کشور ما به احساسات مردها در چنین مواردی کمتر توجه میشه به همین دلیل در اینجور موارد شکننده تر میشن تا خانمها
رضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۴
تو چن تا از پیاما خوندم خانوما گفتن شوهر شونو دوس دارن و نمیخان ازشون جدا شن. شاید باورتون نشه ولی با اشک دارم مینویسم براتون. کاش خانوم منم حتی شده واسه یه بار اینو بهم میگفت. من خیلی دوسش داشتم ولی خانوادش زندگیمونو خراب کردن. و اون این اجازه رو بهشون داد. من دیوونه وار زنمو دوست داشتم ولی با بی معرفتی تمام همه چیزمو ازم گرفت و دنیامو خراب کرد. اون الان از دواج کرده و بچه داره ولی من... هیچ وقت از خدا نخاستم که جواب نامردیاشو به من بده فقط خاستم خوشبخت بشه. یه جوری به زندگی باختم که دیگه نتونستم پاشم
سامان
|
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
|
۲۲:۵۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۷
مشکل اصلی دخالت بیمورد ونابجا خانوادهاست.مهریه بالا دلیل دومه.
ر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۲۸
با هر شرايطي ساختم ،خيانت،دخالت،نفقه ندادن......براي زندگيم خيلي دويدم،اما نشد...با دوتا بچه يكي دو ساله يكي دو ماهه
فقط آرزوم اينكه تاوانِ همه ي بَدي هايي رو كه در حقم كرده توي اين دنيا و اون دنيا ببينه.....................
م.ع
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۶:۵۹ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۳
باسلام خدمت دوستان. حدود 6 سال است که ازدواج کرده ایم، من ساکن تهران و همسرم ساکن شهرستان، از طریق معرفی یکی از اقوام قسمت شد ازدواج کردیم، ماه عسل به سفر حج رفتیم، خیلی به زندگی امیدوار بودم ، همسرم هم سادات بودند، من جوان بسیار فعالی بودم ، بسیاری از اقوام و آشنایان به من پیشنهاد ازدواج دادند، خدا شاهد قصد تعریف از خودم رو ندارم ولی پسر خوب ، فعال ، مقید و..... بودم، اگرزندگی همان روال رو پیش میرفت مسلما الان بنده با سن 32 سال یکی از مدیران ارشد کشور بودم، البته بچه جنوب شهر بودم و اصلا پارتی و رابطه نداشتم، خودم همت کرده بودم و خداوند هم لطف ، از بچگی تلاش کردم ، تا سن 27 سالگی ازدواج و زمانی بود که باید مزد زحماتم را میگرفتم و انچه کاشته بودم برداشت میکردم ، اما ، 2 سال بعد از ازدواج نفهمیدم چی شد که وسط باتلاق اعتیاد بودم، کسی باور نمیکرد ، خودم هم مات و مبهوت بودم،روم نمیشد از کسی کمک بگیرم، متاسفانه خانواده هم بنده های خدا نمیدونستن چه کنن که با مشاوره غلط فردی، شب که در منزل بودم ، پدرم با همکاری خانمم ناگهان درب را باز کردند و 4 نفر با چهره هایی خشن آمدند داخل ، من گفتم شما ، جلوی همسرم چنان کتکی به من زدند و دست و پای مرا با بست پلاستیکی بستند و جلوی سایر همسایگان با چک و لگد بردند داخل ماشین، بعد از مدتی به جایی رسیدیم که گفتند کمپ ترک اعتیاد،آغاز بدبختی من بود، بعد از 2 ماه آمدم بیرون، به پدرم گفتم من چهره شناخته شده بودم تو نباید اینطوری رفتار میکردی، انگار همه چیز برای من تمام شده بود، جلوی زنم اونطوری رفتار کردن، هنوز جا برای پیشرفت داشتم اما این رفتار خانواده باعث شد بی خیال همه چیز بشم، مجدد مصرف کردم، مجدد کمپ، 3 سال این روند ادامه داشت ، اسفند 94 بود که به همسرم گفتم خسته شدم و میخواهم برای همیشه ترک کنم، ضمنا همسرم دانشجو بودند و تصمیم داشتیم بعد از اتمام درس ایشان بچه دار شویم، خلاصه همسرم هم گفت من هم درسم تموم شده و منم خسته شدم و میخواهم برای همیشه بروم ، من ترک کردم و همسرم 20 فروردین 95 چمدان را بست وبه شهرستان خانه پدری رفت، 5 ماهه هر کار میکنم میگه فقط طلاق، ببخشید طولانی شد ولی من زن و زندگیمو دوست دارم، میگه امکان نداره برگردم ، تو رو خدا راهنمایی کنید ،
ر
|
Germany
|
۰۱:۳۵ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۴
این روزا دارم به طلاق فکر میکنم. یکسال عقدم . تو این یه سال خیلی تهدید به طلاق کردم شوهرما. ولی اینبار بی سر و صدا میخوام برم برای طلاق اقدام کنم. علتش هم بیتوجهی شوهرم به من، پدرش هم چند ماه پیش فوت شد و شوهرم دچار افسردگی شد . شوهرم مرد خوبیه ولی کلا به من توجه نمیکنه. من همه پول هامو خرج کردم حتی طلاهای خودمو خودم خریدم و لباس عقد و دسته گل و به همه گفتم اون خریده. چون گفت ندارم. یه بارم بهش یه تومن پول قرض دادم و دیگه پسم نداد. بعد از یکسال احساس خریت میکنم. این درحالیه که شوهرم ادای عاشق بودن در قبل ازدواج میکرد ولی الانکه به عشقش رسیده حتی بهش زنگ نمیزنه چه برسه به عشق و محبت و کادو. البته از حق نگذریم چون اون کارها روکرده بودم اولا به خودم اجازه میدادم زبان تندی داشته باشم ولی الان دیگه نه. کمتر عزیزم بهش نمیگم. ولی میخوام طلاق بگیرم. چون احساس میکنم دوستم نداره که برام کاری نمیکنه. نه کادویی نه مهر و محبتی. تازه بعضی وقتا میگه زن بدی گیرش اومده. میخوام برم تا قدرمو بدونه....
گل نار
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۱۱ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۵
سلام خانوم
آدم افسرده رو بايد بش محبت كرد و افسردگيشو درمان كرد
اگر جنبهاي مثبتش زياده و فقط افسردگي دارهو بهت توجه نميكنه با روانشناسو روانپزشك حل ميشه
کاوه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۵۵ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۹
سلام بعد 10 ماه عقد امروز که جمعه فردا میریم برای طلاق
نظرات بیشتر