در مورد محمدپرست در ویکی تابناک بیشتر بخوانید

گپ؛
دست‌هایش را می‌برد بالا و می‌گوید: «من عثمانم. عثمان؛ زاده‌ی خواف». این را با افتخار می‌گوید؛ با غرور اما نه! هر زمان که می‌آید و از خودش حرف بزند، از دوتارش، از زندگی‌اش، یادش می‌افتد که باید از «خدا» بگوید. بگوید دوتار را خدا به او یاد داده است. بگوید پدر و مادرش مخالف ساز زدنش بودند؛ اما خدا از آنها بالاتر بود. بگوید ساز می‌زند که خودش را، که مخاطبش را به یادِ خدا بیاندازد. می‌گوید اصلا موسیقی، صدای خداست. پیرمرد، از «خدا» که حرف می‌زند؛ آدم، دلش آن دلی را می‌خواهد که خدایش این همه مهربان است و بخشنده است و حواسش به همه چیزش هست. دوتارنوازِ شهیر؛ اما تنها وقتی می‌خواهد از موفقیت‌هایش، از سفرهایش، از شهرتش و مدرسه‌ سازی‌هایش حرف ببزند، یادِ خدا نمی‌افتد. حالا که درست یک سال و ده روز است که پاهایش حرکتی ندارند، هم می‌گوید: «راضی‌ام به رضای خدا» وه که خدای او چقدر بزرگ است. «عثمان محمدپرست » حالا نامش بر تارکِ «دوتار» می‌درخشد. مثلِ حاج قربان، مثلِ یگانه و مثلِ آدم‌هایی که دیگر نیستند؛ آدم‌هایی که ساز که می‌زدند، می‌رفتند جایِ دیگر. موسیقی را می‌خواستند برای اینکه یک «شاهی» از آن درنیاورند و تنها با آن سماع کنند و جهان را مَسخر. گفت‌وگو با «عثمان» یک فرصتِ ناب است برای یادآوری چیزهایی که حالا دیگر نیست؛ درست مثلِ آن صورتِ نورانی و چشم‌های درخشان که این روزها در کمتر آدمی می‌شود دید.
کد خبر: ۸۲۱۰۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۹

nabzefanavari
ostanha
bato
farhangi
jahan
economic
sport
social
parliment
نبض بورس - داخلی - ستون چپ