در پی درج مقاله ای در هفته نامه پرتو غلامعلي رجايي در قالب یادداشتی در پاسخ به این مقاله در سایت عصر ایران نوشت:
وقتي طبل پايان جنگ با پذيرش قطعنامه توسط حضرت امام خميني - که بر مبناي توجيه کارشناسان و مسئولان مورد اعتماد ايشان و به دليل وجود برخي تنگناها و واقعيتهاي موجود در کشور صورت گرفت - به صدا درآمد، اين فکر حتي به ذهن يکي از بروبچههاي جنگ که امام به همه آنها تا پايان عمر مباركش محبت تام و تمام داشت خطور نميکرد که روزي برخي از رسانههاي مکتوب و غيرمکتوب عرصه تاخت وتاز به ساحت فرماندهاني شود که با مديريت امام هشت سال جنگي سخت و نابرابر را با نصرتهاي لايزال الهي و حضور الهي مردم در صحنههاي جنگ اداره و به پيش بردند و خود و ملت خود را از آن سرافراز و سربلند بيرون آوردند.
در اين روزگار غربت مردان جنگ، اعضاي "حزب نشسته! دوران نوراني دفاع" که همواره در برابر مردان ايستاده در عرصههاي آتش و خون احساس حقارت ميکنند، هر از چندگاهي نقبي به تاريخ جنگ ميزنند و با اغراض پست سياسي خويش، به تفسير ناشيانه و سليقهاي و سطحي اين دوران عظيم و سرنوشتساز در تاريخ معاصر ايران ميپردازند.
اينان که از سبک و سياق مطالبشان کاملاً پيداست غالباً دستي برآتش جنگ نداشته و يا كمتر داشتهاند و با حقايق و واقعيتهاي آن کاملاً بيگانه هستند، با طرح اندکي از حقيقت و واقعيتهاي جنگ و با ديده بستن بر بسياري از ابعاد پنهان جنگ که بر آنها به هر دليل ناشناخته مانده و يا از آن بياطلاع هستند، با نيت مصادره آبروي مردان جنگ به نفع نشستگان و گريزانهاي از جنگ و از ميدان به در نمودن چهرههاي درخشان دفاع مقدس که امام بارها و بارها مراتب ارادت و علاقه خود را به آنان ابراز و اظهار مينمود، به تخريب وجهه مردان نامآور دفاع مقدس و خدشه به وجاهت و حيثيت آنها ميپردازند که در اين ميان سهم عمدهاي از اين حملات، متوجه فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس دکتر محسن رضايي شده است که امام با احترام از او به "آقا محسن" ياد ميکرد و بارها و بارها گل لبخند را با گزارشها و تدابير خود بر لبان مبارک امام نشاند و رهبري در حكم انتصاب ايشان به دبيري مجمع تشخيص مصلحت نظام در مورخه 18/6/1376 خطاب به ايشان نوشتند: شما بحمدالله در اين مدت با مجاهدتهاي خود در عرصههاي دفاع مقدس، بارها موفق شديد كه قلب امام راحل و دل امت مسلمان را شاد كنيد.
هفتهنامه «پرتو» در شماره 501خود که در مورخه 29/7/88 منتشر شده، در مقالهاي به قلم مسعود شفيعيکيا با عنوان مذکرات غير رسمي برخي افراد و نوشيدن جام زهر توسط حضرت امام، به طرح مباحثي پرداخته که براي روشن شدن حقيقت و تنوير ذهن خوانندگان گرامي و دفاع از حرمت و حريم سرداران محبوب امام و مردم، به طور مختصر به شبهات و اتهامات موجود در اين نوشته اشاره ميشود.
پيش از پاسخ به اين موارد، خاضعاته و برادرانه به دست اندرکاران نشريه «پرتو» برادرانه توصيه ميشود با توجه به حساسيت شرايط کنوني، با پرهيز از استفاده سياسي و ابزاري از طرح مفاهيم مقدس تاريخي مرتبط، حماسه ملت بزرگ ايران در صورتي که درصدد رازگشايي از تاريخ جنگ هستند و در اين زمينه تکليفي بر عهده خود احساس مينمايند، کساني را به اين عرصه بگمارند که از توان و ظرفيت و آگاهي نسبي و متوسطي برخوردار بوده و با بهرهمندي درست از همه اطلاعات و اسناد جنگ، بتوانند به تحليل قضاياي مورد نظر بپردازند و از عهده انجام صحيح اين امر مهم برآيند.
نويسنده كم اطلاع از وقايع جنگ که با طرح بعضي پرسشها احساس ميكند به فتوحات دست نيافتني درباره مقطع پذيرش قطعنامه دست يافته، تلاش نموده در يادداشت خود با طرح برخي پيشداوريها، ماهي خود را از آبي که گل آلود کرده است بگيرد.
وي در اين يادداشت با ناديده گرفتن نقش جدي نظارت دقيق حضرت امام بر روند جنگ و عملکرد فرماندهان به گونهاي از رابطه امام و فرماندهان سخن گفته که گويي امام در کنج خانه خود در جماران نشسته و بر عملكرد فرماندهان جنگ کمترين نظارتي نداشته و فرماندهان و سران نظام نيز بدون اطلاع و فارغ از سازوکارهاي دقيق و متعدد نظارتي حضرت ايشان، مشغول انجام امور و در مقطعي مذاکره و لابد سازش! با طرف آمريکايي بودهاند و هرگاه که تشخيص ميدادهاند محور جنگ را مطابق سليقه شخصي در شمال يا جنوب و بدون اطلاع و نظارت و نظر امام کشور قرار ميدادهاند!
آيا بهتر از اين ميشود با شئون و منزلت حضرت امام بازي کرد و آن را به سخره گرفت و 8 سال مديريت دقيق و ارتباط تنگاتنگ ايشان را با جنگ و سيستم فرماندهي آن ناديده گرفت و به زير سوال برد؟
اينک براي پرهيز از طولاني شدن اين نوشتار و صرفاً در جهت روشن شدن برخي حقايق و بيان واقعيتهاي جنگ به نکات زير اشاره ميشود:
1- آمدن مک فارلين به تهران
همانگونه که بر همگان آشکار است، در آمدن مک فارلين به تهران، سپاه و فرمانده سپاه هيچگونه سهم و نقشي نداشته و از قرار مسموع، ايشان با هدايت يکي از مشاوران نخست وزير وقت با بعضيها ملاقاتهايي داشته است و سپاه در اين ماجرا به نوعي نقش کنترل اين حادثه را ايفا کرده است.
هدف سپاه ـ که نگران تأثير اين مذاکرات بر روند جنگ و روحيه رزمندگان اسلام بود ـ از ورود به اين مسأله صرفاً در اين جهت بود که مسئولان وقت در چارچوب مسأله جنگ و تأمين نيازهاي آن پيش روند و تأمين برخي نيازهاي تسليحاتي جبههها محور و موضوع اصلي مذاکره باشد و جالب اينکه پس از طرح نيازهاي سپاه در مذاکرات بود که مک فارلين در مذاکره عقب نشيني کرد و کمي بعد صهيونيستها در ترفندي آشکار، روند اين مذاکرات را در يکي از رسانههاي وابسته به خود در لبنان آشکار نمودند تا اين مذاكرات به نتيجه مطلوب نرسد.
در اينجا اگر اين سوال پيش ميآيد که چرا سپاه که وظيفه و مسئوليت جنگ را برعهده داشت، در اين مذاکرات شرکت نمود. بايد گفت وقتي سپاه مسئوليت بخش مهمي از اداره جنگ را برعهده دارد و روند امرجنگ را متأثر از حوادث پشت جبهه ميداند، چگونه ميتواند از پشت صحنه جنگ و مسائل پشت جبهه غفلت نمايد و نگران تأثير اين مسائل بر کل جريان جنگ نباشد؟
2- پذيرش قطعنامه 598
از ديگر محورهاي ذکر شده در هفته نامه «پرتو»، تحليل و بررسي شرايط جمهوري اسلامي و نقش فرمانده وقت سپاه و ديگر مسئولان در تحميل پذيرش قطعنامه 598 به امام است!
نويسنده با استناد به بياني از دکتر محسن رضايي مبني بر اينکه ايران يک سال قبل از پذيرش قطعنامه در 24 تيرماه 67 توسط امام، اين قطعنامه را پذيرفته بود، آن را مغاير با بيانات امام در اين مورد دانسته که ايشان فرمودهاند: من تا چند روز قبل به همين شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ معتقد بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجراي آن ميديدم، ولي به واسطه حوادث و عواملي که از ذکر آن خودداري ميکنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد، و با توجه به نظر تمامي کارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي کشور که من به تعهد و دلسوزي و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم.
در اين زمينه توجه به نكات زير ضروري است:
1- همانگونه که از بيانات امام استفاده ميشود، ايشان برخلاف ادعاي نويسنده مقاله ضمن رد هرگونه اتهام و شائبه عدم هماهنگي فرماندهان جنگ، با ايشان در تعيين سرنوشت جنگ مراتب تعهد و دلسوزي و صداقت آنان را مورد تأييد خود قرار دادند.
2- همانگونه که دکتر رضايي در آن مصاحبه گفته، هرچند جمهوري اسلامي ايران در تيرماه 67 قطعنامه 598 را پذيرفت، اما اين پذيرش پس از مدتها بحث و مذاکره مسئولان سياسي نظام در داخل و خارج از کشور در مورد بندهاي مندرج در اين قطعنامه بود که نتيجه اين مباحث تماماً به اطلاع امام ميرسيد و امام نيز مخالفتي با روند مذاکرات مسئولين در مورد بندهاي قطعنامه نداشت.
3- اهميت بندهاي قطعنامه تا بدان حد بود که رئيسجمهور وقت ـ آيت الله خامنهاي ـ در مصاحبهاي كه با خبرنگاران رسانههاي مختلف در سازمان ملل داشتند، با اعلام اينكه جمهوري اسلامي قطعنامه را خواهد پذيرفت، اين پذيرش را مشروط به مسائلي دانستند و دکتر علي اكبر ولايتي، وزير خارجه وقت نيز در اين رابطه صريحاً اظهار داشت که جمهوري اسلامي قطعنامه را ميپذيرد اما بر جابهجايي بندهاي قطعنامه تأکيد دارد.
در مجموع ميتوان گفت، چنين به نظر ميرسد امام از طرفي ضمن اينکه به پذيرش قطعنامه تمايلي نداشته و پذيرش آن را بمثابه نوشيدن جام زهر ميدانستند، ولي با ادامه روند مذاکرات مسئولان نظام درباره نحوه پذيرش آن مخالفتي نداشته و مانع کار آنان نميشدند و احياناً به دنبال ايحاد شرايط بهتري براي پايان جنگ بودند.
3- تغيير محور جنگ ازجبهههاي جنوب به شمال غرب کشور
هر کس اندک آشنايي با تاريخ عملياتهاي هشت سال دفاع مقدس داشته باشد، بهخوبي ميداند که اگر چه ثقل و محور عملياتهاي رزمندگان اسلام در جبهههاي جنوب بود اما رويکرد کلي عملياتهاي رزمندگان اسلام منحصر به جبهههاي جنوب
نميشد و به تناوب عملياتهايي نيز در جبهههاي شمال و مياني کشور انجام ميشد که براي نمونه ميتوان به بعضي از عملياتها مانند والفجرها و نصرها و... اشاره نمود.
نکته مهمي که در اين باره بايد به عنوان يک حقيقت مسلم در تاريخ جنگ به آن اشاره نمود، اين است که حضرت امام به عنوان فرمانده کل قوا در جريان انجام همه عملياتها بودند و مستمراً مراحل و نتايج نبرد به ايشان منعکس ميگرديد.
سوال اصلي ايناست که در حالي که هيچ چيز از ايشان در جنگ پوشيده نبود، چگونه نويسنده مقاله تغيير موقت محوريت جنگ از جبهههاي جنوب به شمال در سالهاي پاياني جنگ را بدون کسب نظر حضرت ايشان ممکن ميداند و امام را به مثابهبه کسي ميداند که فرماندهان جنگ بدون مشورت و کسب نظر ايشان در هر کجا که ميخواستند عمليات ميکردند و ايشان را تنها از نتايج تلخ و شيرين عملياتها با خبر ميساختند!
آيا اين گونه تحليلهاي سطحي و شخصي، اهانت به امام و منزلت رفيع ايشان نيست؟ آيا کسي در اين حقيقت کمترين ترديدي داشته و دارد که اگر نظارتها، هدايتهاي مستمر و هوشمنديهاي مستمر امام نبود، پايان جنگ براي ملت ايران نتيجهاي ديگر در
برداشت؟
در پايان، سخني با نويسنده مقاله و ديگراني كه پرداختن به مسائل جنگ را وسيلهاي براي عقدهگشايي سياسي خود نمودهاند و با اين ميراث عظيم امام و رزمندگان و ملت شريف و بزرگ ايران بازي ميكنند:
شما براستي اگر قصد رازگشايي از حوادث جنگ را داريد، بهتر است بدون هرگونه غرض سياسي به اين ساحت وارد شويد و به جاي اينکه به چهره مردان جنگ و فرزندان امام چنگ بزنيد و هرازگاهي، محبوبهاي امام از بيت شريف ايشان يا فرماندهان مورد اعتماد امام که جاي جاي صحيفه نور پر از عبارات تأييد شده حضرتشان درباره آنان است را به گمان خود به مسلخ توهم و تحريفتان
بکشانيد، کمي هم به فکر حفظ ميراثهاي ارزشمند امام باشيد. ميراثي که با نثار خون بهترين جوانان و فرزندان اين آب و خاک به دست آمده و بايد دركمال دقت وامانت به نسلهاي آينده سپرده شود.
روزگار عجيبي است. قاعدين ديروز از مجاهدان جنگ طلبکار شدهاند!
آري افسوس كه جعبه سياه جنگ گشوده نشد،افسوس که جنگ را قيامتي نبود تا در همان زمان پايان جنگ تکليف کساني که به رغم آن همه خروشهاي روح اللهي قدم به ميدانهاي شرف و مبارزه در جبهه نگذاشتند، به گونهاي روشن شود تا امروز بدهکاران ديروز در قيافه طلبکاران بيمايه، درصدد مصادره سرمايههاي جنگ به نفع خود نباشند.