بازدید 14875
۱

اینجا زندگی طعم مرگ می‌دهد

کد خبر: ۷۸۰۵۹۲
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۸ 07 March 2018

اینجا بدبختی به اوج رسیده و زندگی سخت و طعم مرگ می‌دهد، اینجا همه چیز هست و هیچ چیز نیست، اینجا زندگی و مرگ را می‌شود شانه‌به شانه هم با تمام وجود احساس کرد.

به گزارش فارس از سنندج، ردپای سوژه این  بار ما را به مسیری می کشاند که انتهایش حاشیه‌ترین نقطه حاشیه شهر سنندج است.

نخستین نشانه نشانی‌مان مسجد حضرت حمزه در محله اسلام آباد (تقتقان) از مناطق حاشیه شهر سنندج است، سربالایی تند و نفس‌گیری را بالا می‌رویم به دنبال اتاقی در دل تپه، چشمانمان را به هر سمت می‌گردانیم، اما جستجویمان بی‌نتیجه است..

پسرکی در همان حوالی بلد راهمان می‌شود و ما را به مهمانی میزبان می‌برد، اسمش در شناسنامه «حبیب‌الله» به ثبت رسیده اما مردم این محل او را به نام «فتح‌الله» می‌شناسند و بچه‌های قد و نیم قد محله «کا فته» صدایش می‌کنند...

تپه را باید بالا برویم این را بلد راهمان گفت و ما هم به دنبالش راهی شدیم، درب کوچک آهنی با شیشه‌ شکسته مسیر ورود به دخمه 5 متری کنده شده از دل تپه‌ای بود که چند لحظه پیش با بدبختی خودمان را به بالای آن رساندیم.


نمی‌دانم اسمش را می‌توان خانه بگذاریم یا نه، ولی در همین محل «کا فته» روزها و شب‌های سخت زندگی‌اش را سپری می‌کند، دیدن این همه بدبختی آن هم در داخل شهر و بیخ گوش تمام مدیران و مسوولان برایمان قابل باور نیست، گویی تمام بدبختی‌های دنیا را به یکجا در این مکان پنج متری جا کرده است.

اینجا بدبختی به اوج رسیده و زندگی سخت و طعم مرگ می‌دهد، اینجا همه چیز هست و هیچ چیز نیست، اینجا زندگی و مرگ را می‌شود شانه‌به شانه هم با تمام وجود احساس کرد.

کل فضای دخمه کمتر از 5 متر است که ورودی‌اش را سرویس بهداشتی و قسمت ته آن را اتاقی 3 متری به مانند یک زندان انفرادی تشکیل داده است..

اتاقکی که قبری کنده در دل تپه را در ذهن انسان تداعی می‌کند، جایی برای نشستن وجود ندارد، تکه فرشی پاره وچند پتوی کثیف و کهنه تمام دارایی «کا فته» در این دخمه نمور و تنگ است.

اجاق دیواری بدون محافظی که برقش را از طریق کابلی نامطمئن از تیر برق گرفته‌اند در نزدیکترین نقطه به زمین به دیوار چسپانده است، اجاقی که تازه‌ترین اثر داغش را صبح امروز بر دست «کا فته» بر جا گذاشته است.

زخم روی دستش را نمی‌بیند اما سوزش سختش را از ته دل احساس کرده و در حالی که به آرامی دست دیگرش را روی آن می‌کشد، می‌گوید سوختن دست و پاهایم با این اجاق دیگر برایم عادی شده و تا پایان فصل سرد سال در هفته چندین بار این درد را تجربه می‌کنم.


چند بشقاب و قاشق و یک گاز پیک‌نیک تمام اساس زندگی او را تشکیل می‌دهد، زندگی‌ای که به قول خودش تنها منبع درآمد آن، یارانه 45 هزار تومانی است...

می‌گوید؛ پدر و مادر ندارد خواهرها و برادرهایش هم کمتر سراغش را می‌گیرند..

یکی از خواهرهایش هر از چند گاهی سری می‌زند و دستی هم به سر وضع دخمه‌اش می‌کشد.

اثری از یخچال را نمیابی، می‌پرسم: با این شرایط می‌توانی برای خودت غذا درست کنی؟، می‌گوید: برخی از همسایگان گه‌گاهی چیزهایی می‌آورند ولی اغلب غذای حاضری می‌خورم!



می‌پرسم غذای حاضری را چه کسی برایت می‌خرد؟

می‌گوید خودم هر هفته یک کیلو گوجه و یک کیلو خیار می‌خرم برایم کافی است ولی در فصل گرما زود خراب می‌شود..

این را که می‌گوید تازه می‌فهم غذای حاضری «کا فته» هم از زندگی‌اش تهی‌تر است!

دلیل نابینا شدنش را جویا می‌شوم، می‌گوید، دو سه سال پیش خود به خود دچار سرگیچه سختی شدم، تشخیص پزشک وجود یک تومر بدخیم در سرم بود که بعد از عمل جراحی کم کم بینایی‌ام را از دست دادم با وجود اینکه در سرم هنوز تومر دیگری وجود دارد، شاید شانس بیارم و این تومر هم جانم را بگیرد و از این شرایط خلاص شوم...

کا فتح‌الله از روزهای خوب زندگیش هم برایمان پرده بر می‌دارد و می‌گوید پیش‌تر برای خودمان خانه و زندگی داشتیم، اما بدبختی که بیاید با هم می‌آید، در حین جاده‌سازی کمربندی اسلام‌آباد در بالای تپه، تخته سنگ بزرگی روی خانه قدیمیمان افتاد و خرابش کرد و این اتاقک را ساختیم.

آن روزها خواننده عروسی‌های شهر بودم و از همین محل نیز امرار معاش می‌کردم،  بزم عروسی جوانان بسیاری را شاد کردم و آواز خوشبختی برایشان خواندم اما قسمت خودم از تمام این شادی‌ها، رنج و دردی است که چند سالی است به تحمل آن محکوم شده‌ام..

حال و روزم را شما الان بهتر از خودم می‌بینید در میان منجلاب فقر و بدبختی روزگار می‌گذرانم، عمر دست خداست من از زیر سخت‌ترین عمل جراحی به سلامت بیرون آمدم، عمر بدبختی‌هایم زیاد است و همین دوباره مرا به زندگی پیوند داد..


 «کا فته» می‌گوید؛ اگر 25 میلیون تومان داشته باشم، تومر دوم نیز جراحی می‌شود اما شکر خدا پولی ندارم که خرج این مهمان ناخوانده بکنم و باید به دردهای سخت آن عادت کنم...

وضعیت برق‌کشی این زندان تک‌سلولی به حدی خطرناک است که هر آن بیم آتش‌سوزی را در وجودمان تداعی می کند به قول خودش با کوچکترین بارش برف و باران برق قطع می شود و چه شب هایی را در این ایام سرد سال بدون وسیله گرمایشی به صبح رسانده است.

بهار در راه است، اما زندگی «کا فته» در این روزهای منتهی به سال هنوز در چنگال زمستانی سخت و سرد گیر افتاده است، کمی به فکر فرو می‌‌رود به روزهای سختی که در زمستان امسال پشت سر گذاشته است می‌اندیشد، شب‌های سختی که به دلیل قطعی برق، تا صبح در میان پتو های ژنده و نم گرفته‌اش با هزار بدبختی به صبح رسانده است.


می‌گوید؛ دنیا بجز روی سختش، روی دیگری به من نشان نداده است خوب نمی‌دانم این زندگی سخت را خداوند تا چند روز، ماه و یا سال دیگر برایم مقدر کرده است، اما از شما می‌خواهم صدایم را به گوش مسوولان برسانید شاید هنوز گوش‌هایی برای شنیدن رنج‌هایم و پایان دادن به آن وجود داشته باشد..

می‌پرسم آیا زیرپوشش نهاد حمایتی هستید؟ می گوید: نه، چند باری خواهرم مراجعه کرده ولی می‌گویند شامل حال من نمی‌شود!


شاید اوج بدبختی‌های من هنوز به آن سطح که مددجویان و نیازمندان زیرپوشش این نهادها دارند، نرسیده که گفته‌اند نمی‌شود و یا اینکه خواهرم نتوانسته وضعیت من را به خوبی برایشان تشریح کند!

دنیای «کا فته» پر از بدبختی‌های ریز و درشتی است که حتی شنیدن گوشه‌ای از این پازل پر رنج قلب انسان را به درد می‌آورد، پزشک معالج امیدی به بازگشت نور به چشمان این مرد رنجور نداده است، ولی خودش می‌گوید شاید با برداشتن تومور دوم، چشمانم بینا شوند.

 تنها خواسته من از مسوولان این است که مرا در یک مرکز نگهداری قبول کنند تا حداقل از این شرایط سخت نجات پیدا کنم اگر هم درمان نشوم مهم نیست حداقل در این باتلاق کثافت و بدبختی، مرگ را تجربه نکنم...

و اما.....

کاش می‌شد باران مهربانی بار دیگر باریدن بگیرد، امروز «فتح‌الله» دست یاری به سوی مردمانی دراز کرده‌ است که همواره مهربانی را با بهترین شیوه معنا می‌کنند، کسانی که بهاری‌ترین روزها را به خزان زندگی « زهرا  و یزدان»، «عسل» و خانواده نیازمند روستای «بست»، نیازمندان شالی‌شل و ... هدیه کردند.

اگر می‌خواهیم جاده مهربانی همیشه باز باشد باید کاری کرد، حتی به اندازه یک قطره باران، از کوچکی قطره خجالت نکشیم، چرا که قطره وقتی به دریا می‌پیوندد دریا می‌شود.


امروز باید دستان «کا فتح‌الله» را بگیریم تا فردا روزی نگوییم ای دریغ و حسرت ناگهان چقدر زود دیر می‌شود.

تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۳۷
انتشار یافته: ۱
تابناک جان حداقل یک راه کمک معرفی کن
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل