«خداوندا، تو میدانی
که انسان بودن و ماندن؛
در این دنیا چه دشوار است.
چه رنجی میکشد آن کس،
که انسان است و از احساس سرشار است!»
علی جمعه مایونگا (Ali Jumaa mayunga)
هرگز این نام را شنیدهاید؟ احتمالاً نه.
نامی که آفریقایی بودن از آن میبارد!
من هم مثل شما با چنین اسمی بیگانه بودم. اما در سفر به افریقا این نام را شنیدم و با صاحب آن آشنا شدم.
به علاوه دانستم صاحب این نام چون ستارهای رخشان بر پهنه آسمان افریقا میدرخشد.
بگذارید بروم سر اصل ماجرا ؛ من از بدو ورودم به افریقا گاهی گوشه و کنار میشنیدم که یکی از دانشمندان وهابی پس از سالها تبلیغ و ترویج وهابیت از این آیین فاصله گرفته و به مکتب اهل بیت گرایش پیدا کرده است.
پیش از آن بارها با آدمهایی مواجه شده بودم که از آیین مسیح، یهود، بودا،زرتشت و ... فاصله گرفته و اسلام اختیار کردهاند.
حتی برادرانی از اهل سنت را دیده بودم که به مکتب اهل بیت (ع) گرویده و دست از روش پیشین خود برداشتهاند.
اما از شما چه پنهان؛ هرگز ندیده بودم که یک وهابی ـ آن هم دانشمندی وهابی ـ با آن همه تغایر و زاویهای که با تشیع دارد ، بر همه اعتقادات خویش خط بطلان کشیده، پشت پا بر همه باورهای خود بزند و مکتبی را برگزیند که با آیین پیشین وی 180 درجه فاصله دارد.
این بود که دوست داشتم چنین شخصی را ببینم و از نزدیک ماجرای او را بشنوم. مترصد فرصتی برای این دیدار بودم، تا در آخرین روز سفر به همت دوستانم در رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی چنین افتخاری نصیبم شد.
از مرکز شهر دارالسلام که محل استقرار ما بود، تا محلهای در حاشیه شهر که مسکن و مأوای مایونگا بود، مسافت درازی را پیمودیم... از خیابانهای ناهمواری گذشتیم که خود حکایتی دارد. خیابانهایی که نه برای خودرو فنر و کمک فنری باقی میگذارند، نه برای راننده و سرنشین آرامش و آسایشی!
و این هم از خصوصیات افریقاست. از خیابانهای اصلی که بگذریم، خیابانهای فرعی دیگر آسفالته نیستند. دولتها پولی برای این کارها ندارند و این قبیل امور را به مردم سپردهاند. مردم هم که خود بهتر میدانید...!
حکایت زبالهها نیز همین است. گاهی آنقدر کنار خیابانها و معابر میمانند تا مردم خود، فکری به حال آنها بکنند.
شهرداری و نظافت و رفاه شوخیهای بزرگی با اغلب نقاط این قاره پهناورند!
بگذریم؛ به محلهای وارد شدم که گمان نمیبردم در آن آدمی زندگی کند، چه رسد به عالمی... و به خانهای در آمدم که فکر نمیکردم در آن کتابی باشد، چه رسد به کتابخانهای!
خانهای محقر در محلهای دورافتاده. مایونگا از برنامه دیدار ما خبردار بود، از این رو خود به استقبال ما آمد. با روی باز ما را پذیرفت و از حیاط کوچکی عبورمان داد، تا برسیم به دالان بلندی که دو طرف آن تا سقف قفسههای کتاب چیده شده بودند.
سه هزار جلد کتاب به زبانهای عربی، انگلیسی و سواحیلی، تعدادی صندلی رنگ و رو رفته، یک میز کار کوچک، تصاویر برخی مراجع و دانشمندان و یک تصویر بزرگ و قاب شده از مایونگا تمام چیزهایی بودند که شما میتوانستید در نگاه اول در این دالان بلند و مصفا ببینید. مصفا میگویم ، چون باور دارم: «الکتب بساتین العلماء» کتابها باغ و بوستان دانشمندانند!
و ما از خیابانهای سرسبز این قاره گذر كرده و رسیده بودیم به باغ و بوستانی دیگر ... که البته جنس آن با باغهای این دنیا متفاوت است.
گفتگوی ما با صمیمیت آغاز شد. با اندکی چاشنی خوش و بش! افریقاییها در برقراری ارتباط ید طولایی دارند. کافی است زبانشان را بدانی، بلافاصله باب صحبت و گفتگو را باز میکنند. میگویند و میشنوند و میخندند!
و تو تعجب میکنی که خداوند در دل این چهره سیاه، چه دندانهای سفیدی را به نمایش گذارده است.
مایونگا حرف از عقاید و باورهای خویش را با یادی از پدر آغاز میکند. اینکه پدرش مذهب شافعی داشته و در طریقت قادریه زندگی کرده است و اینکه او نیز عمری را در این مذهب به سر برده و با تعالیم آن خو گرفته است.
مایونگا تا 27 سالگی بر این طریقت زیسته و در همین سن و با وجود چنین شرایطی توسط استادش که اهل کنیا بوده، به سمت مذهب وهابیت گرایش پیدا کرده است.
او از کتابهای ابن تیمیه به عنوان یکی از عوامل مهم وهابی شدن خویش یاد میکند.
مایونگا به صراحت میگوید که 12 سال وهابی بوده و از بزرگترین علمای وهابی افریقا محسوب میشده است.
او آنگاه از آشنایی با مرحوم علامه سید سعید اختر رضوی میگوید و این آشنایی را نقطه عطفی در زندگانی خود به شمار میآورد.
علامه سید سعید اختر رضوی از علمای هند است که 43 سال در آفریقا با شرایط بسیار سخت و جانفرسا زندگی کرد و در کنار تربیت 50 هزار شیعه و محب اهل بیت، کتابهای متعددی را نیز به رشته تحریر درآورد. او موفق شد در همان سالهای پربرکت زندگی در افریقا، 8 جلد از تفسیر ارزشمند المیزان و بخشی از کتاب الغدیر را نیز به زبان انگلیسی ترجمه کند.
مایونگا در سخنانی که صداقت و سادگی در آن موج میزند، از گامهای نخست خویش در راه ورود به مکتب اهل بیت چنین پرده بر میدارد:
سالهای مدید ذهن من درگیر چهار موضوع اساسی وکلیدی بود که دوست داشتم حقیقت امر را در مورد آنها بدانم و متن واقعیت بر من آشکار و روشن شود.
اولین موضوع بحث مهم امامت بود و اینکه پس از پیامبر (ص) چه کسی پیشوا و جانشین اوست. اختلاف بین مذاهب اهل سنت و مذهب شیعه در این خصوص به گونهای عجیب ذهن مرا درگیر کرده بود.
موضوع دیگر بحث تحریف قرآن بود. وهابیت در این باره اختلاف عمیقی با شیعیان دارند. آنان معتقدند قرآن شیعه از قرآن سایر مسلمانان جداست و آنان به قرآن خاصی تمسک میجویند... این سخن و حقانیت یا بطلان آن موضوع دیگری بود که سالها فکر مرا به خود مشغول کرده بود.
سومین موضوع بحث تقیه بود که شیعه به آن عقیده دارد و در شرایط گوناگون و برای حفظ اساس دین از آن حمایت میکند اما وهابیت با آن مخالف است و آن را «نفاق صغری» مینامد.
و سرانجام موضوع چهارم بحث متعه بود که شیعه متعه حج و متعه ازدواج را پذیرفته و به آن عقیده دارد، در حالی که این امر نزد علمای وهابی مورد قبول نیست و آن را رد میکنند و به صراحت مورد مخالفت قرار میدهند.
من به علامه سید اختر رضوی گفتم که اگر درباره این چهار موضوع مطالب متقن و غیرقابل انکاری ارائه کنید، به گونهای که دلم آرام گیرد و روح متلاطم وکنجکاوم به ساحل آرامش برسد من از آیین وهابیت دست شسته، مذهب تشیع را برمیگزینم.
او نیز بدون آنکه کلمهای تبلیغ علنی برای شیعه کند، با صبر و بردباری تمام این کار را به انجام رسانید.
من اجازه یافتم سه ماه پی در پی در باره این موارد با مرحوم علامه سید اختر رضوی بحث و گفتگو کنم. در این سه ماه هر هفته سه روز خدمت ایشان میرسیدم و هربار از ساعت 10 صبح آغاز به بحث و گفتگو میکردیم و این کار تا اذان ظهر ادامه مییافت. این گفتگوها بدون حتی یک جلسه وقفه برگزار شد.
علامه سید اختر رضوی در طول این مدت دلایل بسیار روشن و شفافی را از کتب اهل سنت به من نشان داده و چشم مرا به دنیای دیگری ـ جز دنیایی که سالها با آن انس گرفته بودم ـ باز کردند.
ایشان در بحث و گفتگوی مذهبی فوق العاده بودند. کتابها و منابع جدید و قدیم را به خوبی میشناختند و از برهانهای قاطعی برای بحث و محاجه بهره میبردند.
به حقیقت ادعا میکنم که علامه سیداختر رضوی در طی این سه ماه توانستند مرا از همه مواضع و دیدگاههایم جدا کنند و به اسلام واقعی رهنمون سازند.
علی جمعه مایونگا با حسرت از آن دوره یاد میکند و میگوید:
من در طول بحثها و گفتگوها آثار بیماری و کهولت را در علامه سید اختر رضوی مشاهده میکردم. ضعف و ناتوانی به سختی گریبانگیر ایشان شده بود. اما او دست برنداشت تا مرا در اعتقاد به مکتب اهل بیت راسخ و ثابت قدم کرد.
خدا می خواست به واسطه ایشان دست مرا بگیرد و یاریم کند. پس از آن او به تدریج ضعیفتر و ناتوانتر شد تا اینکه هشت سال بعد در سن 76 سالگی در تانزانیا از دنیا رفت و در همان جا نیز به خاک سپرده شد.
مایونگا از جای برمیخیزد، طول دالان بلند کتابخانه خویش را طی میکند، کتاب قطوری را از لابلای کتابها بیرون آورده و آنگاه ادامه میدهد:
من پس از اعتقاد به تشیع نیز رفت و آمد خود را با مرحوم علامه رضوی تداوم بخشیدم. تا جایی که موفق شدم این کتاب را که تفسیر قرآن کریم به زبان سواحیلی است به رشته تحریر درآورم.
کتاب را به دست من میدهد ، صفحات پرشماری دارد. عنوان آن «کتاب مبین» است و دوبار توسط انتشارات انصاریان قم چاپ و منتشر شده است.
از میزبان خویش میپرسم آیا کتاب دیگری هم نوشته است؟ پاسخ میدهد بله، بعد از اتمام تفسیر قرآن، روزی کتابی از یک نویسنده خارجی (کسی که منتسب به خوارج است) به نام «جمعه محمد المزروعی» به دستم رسید که در کتاب خویش امام علی علیه السلام را ناحق و خطاکار دانسته و معاویه را امام برحق معرفی کرده بود. من ردّی بر این کتاب به زبان سواحیلی نوشتم و نام آن را «نتیجه سقیفه» نهادم. در این کتاب عقیده شیعه درباره سقیفه و آثار آن بخوبی بیان شده است.
بعدها به کتاب دیگری به نام «یهود، پشت پرده اهل بیت» بر خورد کردم. این کتاب نیز کاملاً ضد شیعه بود و من در کتاب نتیجه سقیفه به رد بسیاری از مطالب آن همت گماشتم . به تازگی مشاهده کردم که این کتاب با اضافاتی به چاپ دوم رسیده و مطالب گمراه کننده دیگری به آن افزوده شده است. اکنون در حال آمادهسازی کتاب جدیدی هستم که به این قضایا پاسخ داده شود.
پرسیدم برخورد وهابیون تانزانیا با دانشمندی که اردوگاه آنان را ترک گفته و به اردوگاه مقابل پیوسته است، چه بود؟
با خنده پاسخ میدهد: نخستین برخورد آنها اظهار تعجب شدید از این جریان بود. زیرا من در آیین وهابیت خیلی محکم و استوار بودم. آنها گمان نمی کردند کسی چون مایونگا به چنین کاری دست زند. پس از آن بارها با من عداوت و دشمنی کردند. ناسزا گفتند و با من سخت گرفتند. حتی در کوچه و خیابان این سخن را سر زبانها انداختند که [امام] خمینی تو را خریده است. من از آنها دعوت میکردم که بیایند خانه و زندگی محقر مرا ببینند و خود قضاوت کنند که آیا من غیر از این کتابخانه چیز دیگری دارم... و آیا این است وضع کسی که [امام] خمینی او را خریده است؟!
آری؛ من سرمایه بزرگی دارم که آن را با هیچ چیزی عوض نمیکنم و آن اعتقاد به مکتب تشیع است. مکتبی که زندگی مرا تغییر داده و ازاین رهگذر بر دیگران نیز اثر گذارده است.
از جمله شیخ عبدالله ناصر از علمای وهابی اهل کنیا که مدتی است از آیین وهابیت برگشته و من کاملاً در این امر مؤثر بودهام!
میپرسم آیا تا کنون به ایران سفر کردهاید؟ آلبوم تصاویر خویش را میآورد و عکسهایی را که به یادگار با علما و مراجع انداخته، نشانم میدهد و میگوید بارها به ایران آمدهام و به تهران و قم و مشهد و اصفهان سفر کردهام.
... این دیدار را با دو جمله به پایان می بریم ؛ جملاتی سرشار از محبت و احساس!
جمله ای که او می گوید:
آرزو دارم زندگی من، مرگ من و بیداری رستاخیز من با خاندان عصمت و طهارت رقم بخورد. عمیقاً چنین چیزی را از خدا خواستهام.
و جملهای که من بر زبان میآورم:
آقای مایونگا! امروز آخرین روز سفر من به افریقاست.
احساس میکنم همه این سفر یک سو، دیدار با شما یک سو! اگر من به افریقا آمده بودم اما شما را ملاقات نمیکردم، هرگز، هرگز این سفر را کامل تلقی نمیکردم. دیدار شما، هدیهای الهی است که خداوند در سرزمینی شگفت و دور به من بخشید!
بگذریم؛ دوستان، این سومین بخش از گزارش فرهنگی افریقاست.
در این سیر و سیاحت دلنشین همچنان با من بمانید.
حسين سروقامت