
«آن سوی دیوار» خاطرات حبیبالله بیطرف یکی از سه طراح و مجری تسخیر لانه جاسوسی آمریکاست که هنگام این واقعۀ، دانشجوی رشتۀ مهندسی راه و ساختمان دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران بود.
این کتاب که سال گذشته به کوشش محمد محبوبی و نویسنده کتاب «ایستگاه خیابان روزولت» منتشر شد، تلاش منحصر به فردی برای رفع ابهام از شبهات و پُر کردن یک خلأ مهم در تاریخنگاری انقلاب اسلامی است.
نگارنده این سطور، ضمن توصیه به خواندن این کتاب ارزشمند، بر آن شد تا در آستانه ۱۳ آبان ۱۴۰۴ که خصومت آمریکا نسبت به ملت ایران پس از تجاوز نظامی به کشورمان، آشکارتر شده، خلاصهای از این کتاب را با حفظ محتوی آن، تقدیم علاقمندان کند.
یادداشت را با اشاره آقای بیطرف به فعالیتهای دانشجویان و دیدار نمایندگان انجمن اسلامی دانشگاه تهران با اعضای حزب جمهوری آغاز میکنم.
«اندکی بعد از شکلگیری انجمن اسلامی دانشگاه، بعضی از بچهها در یکی از جلسات از تمایل احزاب و گروههای سیاسی خارج از دانشگاه برای پیوستن انجمن اسلامی دانشگاهها به آنها به عنوان شاخه دانشجویی خود خبر دادند. یکی از احزابی که این پیشنهاد را داده بود، حزب جمهوری اسلامی بود. از آنجا که قرار بود تمام تماسهای خارجی تشکل از طریق رئیس انجمن اسلامی دانشگاه صورت بگیرد، قرار شد من از طرف انجمن اسلامی با اعضای حزب جمهوری اسلامی جلسهای داشته باشم. در این جلسه، من و رحمان دادمان به نمایندگی از انجمن اسلامی دانشگاه تهران شرکت کردیم و از طرف حزب جمهوری اسلامی هم آقایان موسوی اردبیلی، باهنر و خامنهای حضور داشتند ... هر سه نفر آنها افراد تحصیلکرده، باهوش و باسوادی بودند و استدلالهای زیبایی مطرح کردند. آقای موسوی اردبیلی که صراحت بیشتری داشت، قریب به این مضمون گفت که شما فرزندان این انقلاب هستید و به انقلاب خدمت کردید. جای شما اینجا و در حزب است و برای تثبیت انقلاب بیایید در اینجا فعالیت کنید. استدلالهای آقای خامنهای هم خیلی خوب بود. قبل از این جلسه، ما کتابهای آقای خامنهای را دیده و آوازهشان را شنیده بودیم و تلقیمان این بود که ایشان از لحاظ اندیشه و تفکر به دانشجویان و جوانان نزدیکترند. مواضع کلی ایشان از طریق مصاحبهها و سخنرانیها به گوشمان خورده بود و از قبل، یک شناخت کلی از ایشان داشتیم. آقای باهنر هم در همین موضوع، استدلالهای خیلی خوبی مطرح کردند ... زمانی که این موضوع در شورای مرکزی انجمن دانشگاه مطرح شد، همۀ بچهها مخالفت کردند و گفتند که این کار یعنی ما باید عضو حزب شویم و استقلال دانشجویی ما از بین میرود.» (صفحات ۴۳، ۴۴، ۴۵)
در ادامه فعالیتهای دانشجویی هفت نفر از اعضای شورای مرکزی اتحادیۀ انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاهها تصمیم میگیرند با حضرت امام خمینی (ره) دیدار کرده و از ایشان بخواهند نمایندگانی را در تشکیلات سراسری انجمنهای اسلامی دانشجویان معرفی کنند.
«از دفتر امام در قم وقت گرفتیم و با حدود پنجاه شصت نفر از بچههایی که میتوانستند به قم بروند، خدمت امام رفتیم. در آنجا به ایشان گفتیم که این تشکیلات سراسری را راه انداختهایم ولی برای این که بتوانیم در دانشگاهها از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی دفاع کنیم و مطابق نظر شما در راه درست پیش برویم، خواستار معرفی افرادی بهعنوان نمایندۀ شما هستیم... علاوه بر این، یکی از مباحث جدی آن موقع بحث ولایت فقیه بود که اگرچه افراد زیادی در دانشگاهها با آن موافق نبودند، ولی ما موافق بودیم و در اساسنامه هم نوشته بودیم؛ لذا خدمت امام گفتیم که شخص یا شورایی را معرفی کنید که خط شما را برایمان تشریح کنند. بعد از توضیحات ما، امام در سخنانی گفتند که از طرف من نزد آقایان هاشمی و خامنهای بروید و با آنها مشورت کنید. هرکسی را که تعیین کردند، چه یک نفر و چه یک شورا، من برای آنها بهعنوان نماینده در تشکیلات سراسری دانشجویان حکم میدهم. بعد از دیدار با امام، در شورای مرکزی تحکیم وحدت مشورت کردیم که چهکار کنیم. ما بیشتر تمایل داشتیم امور را با آقای خامنهای پیش ببریم، چون از ایشان تصویر یک روحانی روشنفکر را در ذهن داشتیم و بهعلاوه، سوابق آشنایی و نشست مشترک هم داشتیم. به همین خاطر دوست داشتیم که با آقای خامنهای بیشتر ارتباط داشته باشیم. تصمیم گرفتیم پیش آقای هاشمی برویم و بگوییم که امام به ما چنین چیزی فرمودند؛ ولی از آنجا که ما با آقای خامنهای روابط قدیمی داریم، اگر موافق باشید ما کارمان را با ایشان هماهنگ کنیم و جلو ببریم.... بعد از این که مسئله را به این شکل طرح کردیم، آقای هاشمی خیلی خوشحال شد، کارمان را تأیید کرد و گفت من این موضوع را با آقای خامنهای هماهنگ خواهم کرد و شما از طریق ایشان پیگیری کنید. پس از آن در پی ملاقات با آقای خامنهای برآمدیم. آقای خامنهای در مهرماه ۱۳۵۸ معاون وزیر دفاع بودند.
من و میردامادی و اصغرزاده از ستاد وزارت دفاع وقت گرفتیم و خدمت ایشان رفتیم. در آن جلسه، فرمایشهای امام و کارهایی را که تا پیش از این انجام داده بودیم، به ایشان گزارش دادیم. توضیح دادیم که سمینار برگزار کردهایم، به حضور امام رفتهایم و حالا پیش شما آمدیم تا خط امام و وجوه آن را بشناسیم و با فهم خط امام، نمایندۀ امام در تحکیم وحدت را شناسایی کنیم. ایشان خیلی با حوصله و صمیمانه با ما برخورد کردند و گفتند فکر بسیار خوبی است؛ حالا پیشنهاد خودتان چیست؟ ما گفتیم که نظرمان بیشتر روی تشکیل شورایی است که نمایندگی امام در دانشگاهها را به عهده داشته باشد. ایشان فرمودند ممکن است افراد دیدگاههای مختلفی داشته باشند و این مسئله شاید منجر به تفرقه و اشکالی بشود. ما گفتیم که با چند نفر صحبت میکنیم؛ اگر تشخیص دادیم که با همدیگر همجهت هستند، موضوع را با امام در میان میگذاریم و هرچه ایشان تعیین کردند، چه یک شخص و چه یک جمع، اطاعت میکنیم. آقای خامنهای این ایده را پسندیدند و پرسیدند چه کسانی را برای جلسات پیشنهاد میکنید؟ گفتیم پیشنهادهای ما آقایان بنیصدر، حسن حبیبی، محمد مجتهد شبستری، موسوی خوئینیها و خود شماست. این پنج نفر آن جمعی باشند که ما با آنها در تماس باشیم و صحبت کنیم. هر کدام از این پنج نفر، از منظر خودشان خط امام را تعریف کنند و دیدگاههای ما و آنها روشن شود، بعد نتیجۀ جلسات را به امام منعکس کنیم تا ایشان تصمیم بگیرند که چه کسانی بهعنوان نمایندهشان معرفی شوند. ایشان مقداری تأمل کردند و گفتند جمعی که انتخاب کردید خیلی پراکنده است و ممکن است نظرات بسیار مختلفی داشته باشند. در عین حال، ایشان پیشنهاد را پذیرفتند و گفتند با این که این افراد خیلی با همدیگر متفاوتند، اما اشکالی ندارد و میتوان کار را شروع کرد.» (صفحات ۵۱، ۵۲، ۵۳، ۵۴)
«در جلساتی که با این پنج نفر برگزار میشد، ما سؤالاتمان را مطرح میکردیم و هرکدام از این آقایان، دیدگاههایشان را خیلی مفصل بیان میکردند. مثلاً یکی از سؤالات این بود که آیا امام اساساً خط روشنی دارد یا نه؛ آیا موضعگیریهای پراکندۀ امام ارتباط معناداری با هم دارند یا نقاط پراکنده و غیرقابلاتصال هستند. در پاسخ به این پرسش بنیادین، آقای خامنهای قاطعانه معتقد بود که خط امام و تفکر انقلابی امام در تمام مسائل اجتماعی و سیاسی، یک امر روشن و قابلتبیین است. خط امام را میتوان از سخنرانیها و موضعگیریهای امام استخراج کرد و کسانی که در گذشته شاگرد امام بودهاند، به خوبی آن را میشناسند. نظر آقای موسوی خوئینیها نیز همین بود. بحث آقای خوئینیها این بود که اگر شما بین خط مشی کلی امام و مواضع روزمرۀ امام اختلاف میبینید، به این خاطر است که درک درستی از خط امام ندارید. مثلاً در آن زمان افرادی معتقد بودند که امام در بعضی مواقع تحت تأثیر نظرات اطرافیان قرار میگیرند و مواضعی را اتخاذ میکنند که لزوماً در خط خودشان نیست یا گفته میشد آیا دولت موقتی که امام منصوب کرده، خودشان انتخاب کرده بودند یا به ایشان تحمیل شده بود. آقای خوئینیها میگفت امام تحت تأثیر دیگران نیست؛ هریک از تصمیمات امام در زمان و مکان و موقعیت خود، دقیقاً در امتداد خط فکری خود ایشان قرار دارد ... بنیصدر معتقد بود اساساً چیزی به نام خط امام وجود ندارد. او میگفت که امام اصلاً خط خاصی ندارد، بلکه به تناسب مسائلی که پیش میآید حرف میزنند.» (صفحات ۵۴، ۵۵، ۵۶)
«در آخرین جلسه، اتفاق جالب و البته تعیینکنندهای رخ داد. حاجاحمدآقا به ساختمان مجلس خبرگان آمده بود تا آقای خوئینیها را ببیند. وقتی دید ما همگی در جلسهای نشستهایم، او هم وارد شد و حدود یک ربع در جلسه نشست و از ما دربارۀ کارمان پرسید. توضیح دادیم که دانشجویان ملاقاتی با امام داشتند و قرار شد در جلساتی با این آقاین، دیدگاه هایشان را درمورد خط امام بشنویم. احمدآقا نکتۀ خیلی مهمی گفت. او گفت آن چیزی که من از خط امام میفهمم با آن چیزی که آقایان میگویند فرق میکند. من که هر روز و هر شب با امام هستم، میدانم که امام نسبت به آمریکا بسیار حساس است، در صورتی که آقایان نسبت به آمریکا این حساسیت را ندارند. حاجاحمدآقا توضیح داد که به عقیدۀ امام، تمام گرفتاریها و بدبختیهای ما و جهان سوم از آمریکا است. او در این جلسه چنین تعبیری بهکار برد که دولت موقت همچنان پشت دیوار آمریکا باقی مانده و شورای انقلاب هنوز در مقابل آمریکا موضعی نگرفته، ولی امام سالهاست که از دیوار آمریکا عبور کرده است. امام مخالف نفوذ سیاسی و اقتصادی آمریکا در ایران است. حاجاحمدآقا با طرح این مسئله، اعضای جلسه را متوجه موضوعاتی اساسیتر کرد؛ این که انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب ضداستکباری و ضدآمریکایی است و آقایان اصلاً به فکر این نیستند که آمریکا همچنان در حال توطئه است.
خطر اصلی امروز برای انقلاب و نظام، آمریکاست ولی کسی به فکر این موضوع نیست. این دیدگاه امام از زبان حاج احمد آقا برای ما دانشجویان خیلی مهم و تأثیرگذار بود. ما در آن زمان نسبت به اتفاقاتی که در جامعه میافتاد خیلی نگران بودیم. معتقد بودیم فتنههایی که در نقاط مختلف کشور صورت میگرفت، مانند غائلۀ کردستان، درگیریهای ترکمنصحرا، تحرکات ساواکیها، ناامنیهای داخل جامعه و موارد دیگر، همۀ این حوادث ریشه در مداخلات آمریکا داشت. این توضیحات حاجاحمدآقا، به معنای دستور امام به دانشجوها برای تصرف سفارت آمریکا نبود، اما طرح چنین موضوعی در این جلسه قطعاً روی دیدگاههای ما و سایر بچهها اثر گذاشت. انتظار دانشجویان این بود که در جامعه حرکتی صورت بگیرد که نوک پیکانش متوجه خود آمریکا باشد ... بعد از برگزاری جلسات دربارۀ معنای خط امام، ما افراد را رتبهبندی کردیم: در رتبۀ اول، آقای خامنهای را دربست مدافع و حامی خط امام دیدیم. بعد از ایشان، به ترتیب آقایان موسوی خوئینیها، حسن حبیبی، محمد مجتهد شبستری و در انتها هم آقای بنیصدر قرار گرفت. آقای خامنهای در جلسات، مخالف نظرات آقای بنیصدر دربارۀ معنای خط امام بودند و خط امام و مسائل روز را خوب تحلیل میکردند. با آقای موسوی خوئینیها هم از ده سال قبل ارتباط داشتیم و با اخلاقشان آشنا بودیم. ایشان هم در زمان حضور امام در فرانسه، به آنجا رفته بود و با امام به ایران برگشته بود و ارتباطات ایشان با حاجاحمدآقا هم برایمان اهمیت داشت. به هر حال از نظر بچههای شورای مرکزی تحکیم وحدت، به ترتیب آقایان خامنهای، خوئینیها و حسن حبیبی برای ارتباط امام با دانشجویان مناسب بودند. تصمیم گرفتیم به امام پیشنهاد کنیم که به این سه نفر بهعنوان نمایندگانشان در انجمنهای اسلامی دانشجویان حکم بدهند، اما ماجرای تسخیر سفارت آمریکا پیش آمد و این مسئله کلاً به حاشیه رفت.» (صفحات ۵۷، ۵۸، ۵۹)
«موضوع تسخیر سفارت آمریکا برای اولین بار در یکی از جلسات شورای مرکزی تحکیم وحدت در هفتۀ آخر مهر ۱۳۵۸ مطرح شد. ابراهیم اصغرزاده برای اولین بار این ایده را مطرح کرد. ایدۀ اولیۀ اصغرزاده این بود که فتنههایی که تمام کشور را گرفته زیر سر آمریکاست و از طرف دیگر، آمریکاییها مشغول خروج اسناد کشور از فرودگاه مهرآباد هستند. باید سفارت آمریکا را اشغال کنیم و کارمندانش را بگیریم تا فتنهها و مشکلات کشور فرو بنشیند. با طرح این موضوع، محسن میردامادی با آن موافقت کرد و من هم اجمالاً تأیید کردم و گفتم که آمریکا باید رسوا شود و ما باید امپریالیسم را از ایران بیرون کنیم ... زمانی که این ایده به ذهنمان خطور کرد، اتفاق تعیینکنندۀ دیگری پیش آمد که ما را برای تسخیر مصمم کرد: شاه به آمریکا سفر کرد و در نیویورک مستقر شد. رفتن شاه به آمریکا که در انتهای مهرماه صورت گرفت، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را برایمان تداعی میکرد و ما را بسیار نگران کرده بود که احتمال دارد آمریکا از طریق افسران همسو با خود در ارتش ایران، یک عملیات کودتای نظامی را طراحی کند و با این کودتا، انقلاب را از بین ببرد و شاه را برای بار دیگر به قدرت برگرداند.» (صفحات ۶۳.۶۴.۶۵)
«روز ۱۳ آبان به دلایل متعدد، زمان خوبی برای تسخیر سفارت آمریکا بود و همین روز را برای انجام کارمان تعیین کردیم. تقاطع خیابان طالقانی و خیابان بهار را محل قرار دانشجوها در نظر گرفتیم تا از آنجا به طرف دانشگاه تهران حرکت کنیم و از روبروی سفارت آمریکا رد شویم. در خلال این برنامهریزیها و انجام کارهای مقدماتی، نکته حیاتی این بود که هیچ کاری برخلاف نظر امام انجام ندهیم و به عبارتی، میخواستیم همسویی این کار با خط امام بر ما احراز شود؛ لذا من و اصغرزاده و میردامادی تصمیم گرفتیم نظر امام را جویا شویم ... در آن زمان آقای خامنهای در سفر حج بودند و ما به ایشان دسترسی نداشتیم، بنابراین سراغ آقای موسوی خوئینی رفتیم ... مسئله را با آقای موسوی خوئینی در میان گذاشتیم. ایشان به ما گفت ایدۀ بسیار خوبی است، حتماً این کار را انجام دهید و من تأیید میکنم. من به ایشان گفتم که شما نظر خودتان را میفرمایید، لیکن ما نظر شخص سیدروحالله خمینی را میخواهیم. آقای خوئینی پاسخ داد که نمیشود این مسائل را به رهبر یک کشور نسبت داد؛ امام الان در موقعیت رهبری یک کشور هستند و شما باید از این صرفنظر کنید که چنین موضوعی با امام مطرح شود و ایشان جواب صریحی بدهند. ما درک میکردیم که این موضوع بسیار مهم است و کسی نمیتواند به جمع ما دانشجویان گرا بدهد که امام خمینی چنین نظری دارند، لیکن در برابر پاسخ آقای خوئینی قانع نشده بودیم. به ایشان گفتیم که حرف شما درست است، ولی تا اطمینان قلبی نداشته باشیم، کارمان ادامه پیدا نمیکند.
در نهایت، قرار بر این شد که ایشان موضوع را با امام مطرح کنند و اگر امام با نقشۀ ما مخالفتی داشتند، آقای خوئینیبهطور غیرعلنی به ما خبر بدهند. قرار ما با آقای خوئینیها این شد که ایشان موضوع را با امام مطرح کنند و اگر امام با نقشۀ ما مخالفتی داشتند، آقای خوئینیها بهطور غیرعلنی به ما خبر بدهند ... روز موعود فرارسید ولی آقای خوئینیها پیام مخالفت یا عدم رضایت از جانب امام نیاوردند. بعد از این اتفاق، امام در روز ۱۰ آبان پیامی خطاب به طلاب و دانشجویان صادر کردند و اظهار داشتند که بر دانشجویان، دانشآموزان و طلاب تکلیف است که بر حملات خودشان علیه آمریکا بیفزایند. ما این پیام را نشانۀ مثبتی تلقی کردیم که امام در جریان قرار گرفتند و منظورشان از چنین پیامی این بود که به سفارت آمریکا برویم و آنجا را بگیریم. بعدها به بچهها گفتیم که خیالتان راحت باشد؛ امام جواب خودشان را دادند!» (صفحات ۶۹، ۷۰، ۷۱)
«حدود ظهر بود که آقای موسوی خوئینی به سفارت رسید. ایشان را به همان ویلایی که ما مستقر شده بودیم، آوردیم تا از نزدیک در جریان کار باشد. ما از قبل، میدانستیم که امام با این حرکت موافق هستند؛ با این حال برای رسمیت قضیه، آقای موسوی خوئینیها از همان جا با حاجاحمدآقا تماس گرفت و کسب تکلیف کرد. حاجاحمدآقا همان لحظه خدمت امام رفت و موضوع را به امام گفت و امام موافقت خودشان را اعلام کردند و فرمودند همانجا بمانید.» (صفحه ۸۶)
آقای بیطرف در ادامه بطور تفصیلی به چگونگی تسخیر لانه جاسوسی و فعالیتهای بین المللی برای آزادی گروگانها و در عین حال موضوع جاسوسی سفارت آمریکا میپردازد که نقل همه آن خاطرات در این مجال ممکن نیست. از این رو، یادداشت را با دو فراز مهم که نتیجه گیری ایشان از این اقدام است، به پایان میرسانیم.
«به جرئت میتوانم بگویم، مهمترین چیزی که در سفارت پیدا کردیم اسناد سفارت، بهویژه اسناد رشتهشدۀ سیا، بود. این اسناد به خوبی نشان میدادند که فعالیت سفارت آمریکا در ایران محدود به جاسوسی و کسب اطلاعات محرمانه نبود، بلکه اقدام عملیاتی علیه انقلاب و دولت ایران بود. در اسناد سیا، موضوع مداخله در حکومت ایران، دستورکاری کاملاً روشن بود. یک سفارت ممکن است بهطور پنهانی اطلاعاتی دربارۀ مثلاً آرایش نظامی کشور میزبان و استعداد نظامی آن جمعآوری کند و با این جاسوسی، امنیت کشور میزبان تهدید شود؛ اما سفارت آمریکا در تهران به جمعآوری اطلاعات اکتفا نکرده بود، بلکه عملاً تبدیل به کانون فعالیت برای براندازی انقلاب ایران و روی کار آوردن یک حکومت دستنشانده شده بود. این اقدامات خیلی فراتر از جاسوسی به معنای جمعآوری اطلاعات است.» (صفحات ۱۴۴، ۱۴۵)
«من از جمله کسانی هستم که هنوز هم معتقدم اشتباه نکردیم. شاید مهمترین و بهترین کاری که در آن مقطع میتوانستیم برای حفظ و تثبیت انقلاب انجام دهیم، همین کار بود. هم امام بهعنوان رهبر فرزانۀ انقلاب و هم مردم بهعنوان بدنۀ انقلاب بلافاصله این کار را تأیید کردند؛ یعنی دو مرجع انقلاب بر اقدام ما با صحه گذاشتند. عکسالعملهای دشمنان انقلاب دلیل دیگری بر صحت و اهمیت کار دانشجویان بود. فرض کنید شخصی میخواهد با غولی بجنگد. او برای شکست دادن غول دست به کار میشود، ابزار و اسلحه تدارک میبیند، خودش را تقویت میکند، دام و تله میسازد و هر کاری میکند تا بتواند با غول بجنگد و به نحوی بر قدرتش چیره و پیروز بشود؛ ولی کاری که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام کردند این بود که با یک سوزن خیلی ظریف، چشمهای این غول را کور کردند و به این ترتیب این دشمن پرهیمنه را زمینگیر و ناتوان کردند. این غول با این که ابزارهای قدرتش مانند زور، پول، فکر و دوستانش را در اختیار داشت، اما، چون چشمش کور شده بود، دچار یک سردرگمی و بلاتکلیفی شد. تسخیر لانۀ جاسوسی در راستای ایمن نگه داشتن انقلاب از آسیبهای دولت آمریکا، این غول قدرتمند، بود که توانست تهدیدهای آن را در مقطعی از بین ببرد. آن غول قدرتمند با داشتن چشمهایش غول بود، ولی وقتی چشمهایش را از دست داد، عکسالعملهایی از خودش نشان داد که به تعبیر امام، هیمنۀ آمریکا در پیش ملتها شکسته شد.» (صفحات ۱۸۴، ۱۸۵)