گل؛ 1) بالاخره رسيد. همين فرداست. از فردا همه زبانهاي پرشمار دنيا، يك لهجه دوستداشتني و آشنا پيدا ميكنند؛ لهجه فوتبال! از همين فردا تا چيزي نزديك به يك ماه ديگر، همه مردم دنيا زبان هم را ميفهمند و بينياز به ديلماج و ديكشنري و فرهنگ لغات، با هم ارتباط برقرار ميكنند.
نگاه كن، اين معجزه بيهمتاي فوتبال است كه نخبههاي چندده ميليون يورويي توانمندترين كشوران دنيا را دور هم جمع كرده تا در آفريقا - سرزميني كه زير سايه سياست به مرز عدم رسيده بود- تصوير زيباي ديگري از تعامل تمدنها و يكپارچگي فرهنگها ارايه بدهد. مسي در كنار رونالدو، سياه همرديف سفيد، آمريكايي در جوار ژاپني و استعمارگر سابق دوشادوش مستعمره پيشين... فوتبال همه اضداد را دور هم جمع كرده است.
مسيحي و يهودي زير سقفي نفس ميكشند كه هوايش را مسلمان و بودايي هم استشمام كردهاند. كدام قدرت ديگري ميتوانست اين همه مليت، قوميت، باور، عقيده، دين، مذهب، سياست، نژاد و تمدن جورواجور را گردهم بياورد و تازه بزم دست دادن و روبوسي و كنار هم ايستادن و از همه مهمتر، «بازي جوانمردانه» را هم برايشان فراهم كند؟ حتي در اجلاسهاي مهم سازمان ملل كه در آن انواع و اقسام امتيازات ديپلماتيك را توزيع ميكنند همچنين تعامل باشكوهي ديده نميشود. بله؛ اين اعجاز فوتبال است،پديده حيرتانگيزي كه مهمترين نقاط اختلاف را به جذابترين وجوه مشترك تبديل ميكند.
2) جايي نوشته بودند رهبران مذهبي بخشي از متشرعترين كاتوليكهاي آفريقاي جنوبي كه استفاده از تلويزيون را براي پيروانشان ممنوع كرده بودند، به يمن رسيدن جام گرانمايه جهاني به قاره سياه، حرمت استفاده از اين وسيله ارتباط جمعي را برداشتهاند تا چيزي حدود يك قرن پس از آنكه بشر، تصوير را به چارميخ «قاب» كشيد، چشم اين دسته از آفريقاييها هم به يكي از مهمترين دستاوردهاي فني انسان معاصر روشن شود. شايد بيهوده نبود كه سالها پيش، كوفيعنان سياست پيشه به اربابان فدراسيون جهاني فوتبال نامه نوشت و رسما، بيشرم و حيا، مراتب حسادت سازمان ملل به فيفا را ابراز كرد. بله؛ سياست بايد هم به فوتبال حسودي كند.
وقتي از چنگ «پليتيك» فقط «كلك» ميبارد و جنگ و وقتي اين فوتبال است كه با قهرماني جام ملتهاي آسيا، مرهم ميگذارد روي زخمهاي نمك خورده ملت جنگ زده عراق، بايد هم سازمان ملل ناز فيفا را بكشد؛ كه اگر نبود، فدراسيون جهاني فوتبال بيشتر از سازمان جهاني ملل، عضو نميگرفت!
3) فرداي روشني كه پياش بوديم، همين فرداست، جام زرين جهاني، با دامنهاي آويخته طلايياش آن بالا مينشيند تا همه تناقضهاي جهان براي تصاحبش «جنگ دوستي» راه بيندازند و يك دنيا چشم را روبه قبله فوتبال در ژوهانسبورگ «خيره» كنند. ما دوباره غرق لذت خواهيم شد؛ لذت حب همنوع كه از ماجراي گندم دزدي آدم و حوا گمش كرده بوديم و حالا، زير چتر فوتبال دوباره يافتهايمش!