غروب از حوالی پارک وی سوار اتوبوس شدم ، جوانی بزرگی کرد و جایش را داد به من تا خودش در ایستگاه بعدی پیاده شود. مسیر طولانی بود و کتاب می خواندم . نمی خواستم فشردگی جمعیت که تا حد له شدن است را ببینم چرا که نمی توانم بیچارگی مردم راتاب بیاورم که خودم این بار با خوش شانسی از دست اش خلاص شدم.
چند ایستگاه بعد ناگهان صدای ضجه جوانی بلند شد، مرتب می گفت ناموساً هر کس کیفم را زده است پس ام بدهد ، بیچاره و گشنه میمانم ، کلمات اش انفجار درد و ناامیدی بود. صدای کسی را شنیدم که گفت کیفت تان زمین افتاده است نگران نباشید. جوان کیف را گرفت، آنقدر آشفته بود که فرصت تشکر نیافت. در خیابان مدام کیف اش را در می آورد و می شمرد، گمان کنم سی و چهل تومان تمام داراییاش بود و با از دست دادن همین مقدار احساس بدبختی می کرد .
چقدر خوشبختی ارزان است در سرزمین من و آنهم دست نیافتنی، چشمهایم را بستم و از دست خودم پر از خشم شدم که برای این مردم در مملکت غارت زده نمی توانم کاری بکنم.
موضوع گسترش خشونت در جامعه آشکار و عیانتر از گذشته قابل مشاهده است در مورد دلایل بروز این پدیده باید کارهای پژوهشی علمی صورت گیرد و شورای عالی فرهنگی اگر به این موضوع وارد نشود همه بافته هایش پنبه خواهد شد نکته ای که قابل تامل است نقش سیمای ملی است که باید یک راهبرد جدید در عدم پخش سوژه های خشونت انتخاب کند امسال تقزیبا در تمام سریالهای ماه رمضان مردم با صحنه های خشونت آمیز مواجه هستند و همه برای گرفتن حقشان اقدام شخصی میکنند و انگار این مملکت پلیس و قضا ندارد این کار باید در سریالها متوقف شود
از نظر من عوامل زیر جزو پررنگترین عوامل تأثیرگذار بر تخریب سلامت روان ایرانیها و بروز رفتارهای خشونتآمیز هستند:
1- اصلی ترین عامل، مسائل اقتصادی است. در میان عوامل اقتصادی هم تورم و اشتغال از بقیه عوامل مؤثرتر هستند.
تورم به معنای این هست که شما همیشه باید نگران کم ارزشتر شدن دارایی خود باشید و بخشی از ذهن شما با این مسئله درگیر است که چطور می توانم دارایی خود را حفظ کنم.
اشتغال هم که جای بحث ندارد.
2- فرهنگ ستیزه و تقابل. اگر رسانه را پیگیری کنید، می بینید همه سمت و سوی اخبار و اطلاعات در راستای ستیزه است. بیشتر سریال ها و فیلم ها پر از غم و ستیزه و کینه است. تریوج این فرهنگ چه عامدانه و از روی غرض باشد چه غیرعامدانه (که بعید است) باعث تریوج این روحیه در افراد جامعه می شود.
من تو اورژانس کار می کنم انقدر مسائل عجیب غریب نزاع و درگیری هر روز می بینم که نفرت از کل مردم ایران تمام وجودمو گرفته فقط نمی دونم چکار میشه کرد واقعا
غروب از حوالی پارک وی سوار اتوبوس شدم ، جوانی بزرگی کرد و جایش را داد به من تا خودش در ایستگاه بعدی پیاده شود. مسیر طولانی بود و کتاب می خواندم . نمی خواستم فشردگی جمعیت که تا حد له شدن است را ببینم چرا که نمی توانم بیچارگی مردم راتاب بیاورم که خودم این بار با خوش شانسی از دست اش خلاص شدم.
چند ایستگاه بعد ناگهان صدای ضجه جوانی بلند شد، مرتب می گفت ناموساً هر کس کیفم را زده است پس ام بدهد ، بیچاره و گشنه میمانم ، کلمات اش انفجار درد و ناامیدی بود. صدای کسی را شنیدم که گفت کیفت تان زمین افتاده است نگران نباشید. جوان کیف را گرفت، آنقدر آشفته بود که فرصت تشکر نیافت. در خیابان مدام کیف اش را در می آورد و می شمرد، گمان کنم سی و چهل تومان تمام داراییاش بود و با از دست دادن همین مقدار احساس بدبختی می کرد .
چقدر خوشبختی ارزان است در سرزمین من و آنهم دست نیافتنی، چشمهایم را بستم و از دست خودم پر از خشم شدم که برای این مردم در مملکت غارت زده نمی توانم کاری بکنم.