یادم نمیرود که دز فول قهرمان
یک شب نبود زموشک دشمن به امان
آن پیر مرد بینوای دزفولی
آماده کرده بود اندود پشت بام
بادست همتش کاهگل سرشته کرد
باپای غیرتش پایین آشیان
ناگه به غرش شلیک خصم کین
سرتا به پا فرو بشد به خون غلطان
مادستمان بسته بود وخونابه میخوردیم
هردم فرستادیم لعنت به آن شیطان
درگوش می پیچید افغان وناله ای
از کنج هر خرابه تا اوج آسمان
پیر وجوان وزن وکودک شیر خوار
غلطان به خون خویش درضجه وفغان
فکر بلند آن جوان ایرانی
آن تک سوار عشق آن بچه ی تهران
پرداخت موشک پر قدرت وغران
افکند لرزه به اندام دشمن انسان
آن پیر فرزانه بفرمود که هیهات
تعبیر نگرذ هرگز رویای ابلیسان