چنین آغاز کرد آن مرد با آتش منم آرش سپاهی مرد آزاده فرزند رنج و کار گریزان چون شهاب از شب مبارک باد آن جامه که اندر رزم با آتش پو شندش گوار باد آن باده که اندر فتح نوشندش
در آن شراره های آتشین که سنگ خاره را زهره آب می کرد. در پس آن تنوره های دیو خانمان سوز که از هم می درید آرزوهایمان را. در بلندای آن دیوارهای ناباوریمان که ناجوانمردانه آوار می شد بر دل زخمی ما. این شما بودید که فریاد زدید دیگر ققنوس افسانه نیست. این شما هستید که سر برآورده اید با قامتی استوار و سترگ از میان خاکستر مطهرتان، تا گواه ما باشد آن همت بلندتان ، تا باور کنیم که تا آتشنشان هست مردانگی هم هست، تا باشیم امیدوار به آرزوهای یمان، اینک به نظاره نشسته ایم پرواز شما راتا اوج آسمان ها تا بر سیمرغ را با حسرتی جانکاه. ای دلاوران میهن نام تان ، یادتان، غیرت مردانه تان جاودان باد .