هم دیدنی بودی
هم خواستنی بودی
هم چیدنی بودی
هم باغچمون گل داشت
زنجیر میخواستم
دستاتو بخشیدی
از من تا اون دستا
هر دره ای پل داشت
پل بود اما ریخت
گل بود اما مرد
عمر منم قد
عشقت تحمل داشت
هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه
آروم نمی گیرم
از دست زنجیرم
بی عشق می میرم
من روز دیدارم
از دوستی پر من
از دوست دلخور من
آجر به آجر من
من پشت دیوارم
لعنت به این دیدار
لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار
من زیر آوارم
هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه
برای شجاعت شما خوشحال و می بالم
برای تجهیزات در پیت داغون و عهد فسیل شما که به خاطر آنها با جانتان برای نجات زندگی مردم تلاش می کنید، برای حقوق کم ، برای قدرنشناسی مسئولان ، برای بیشعوری هم شهری هام در سلفی گرفتن و فیلم گرفتن و تو دست پا بودن، برای تمام کاستی ها شرمسارم.
مرگ ما را فرا گرفته نه شما، شما جاوانه اید
مرده مائیم که نفهمیدیم یک کشتی گیر،یک وزنه بردار،یک تکواندو کار جاش تو شورا نیست ،بلکه در میدان ورزش است ،
ما همه در فرو ریختن پلاسکو مقصریم،که با چشمان بسته و مغزی تهی انتخاب کردیم ،لعنت بر ما که با اشتباهمان شما را به آتش انداخیم
پاسخ ها
احسان
||
۱۸:۱۶ - ۱۳۹۵/۱۱/۰۶
درود بر شما
بله اين ما بوديم كه برادران خود را به آتش انداختيم
شرم بر ما بخاطر بي خردي، خودخواهي و بي تفاوتي
خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایم تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهٔ سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو میدوم
گریان ازین بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
پلاسکو فراتر از حرف و عکس و احساس...