به نام خدا.
خيلي زيبا بود ، كمي هم دلتنگ شدم اما دلتنگي شيريني بود .يك شعر هم كه خيلي بي مناسبت نيست تقديم شما و خوانندگان خوبتان مي كنم
بنويس : بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سين سفره مان ايمان ندارد
بعد از همان تصميم كبري ابرها هم
يا سيل مي بارد و يا باران ندارد
انگار بابا همكلاس اولي هاست
يا مي نويسد اين ندارد آن ندارد
بابا انار و سيب و نان را مي نويسد
اما براي خواندنش دندان ندارد
بنويس كي آن مرد در باران مي آيد
اين انتظار خيسمان پايان ندارد
ناشناس
|
|
۱۰:۵۵ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
2
پاسخ
یادش بخیر روزگار ما شعر باز باران نقاشی اش کاملا آدم رو تو هوای بارونی می برد. دستتون درد نکنه
ناشناس
|
|
۱۰:۵۵ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
2
پاسخ
ياد باد آن روزگاران ياد باد
ماه مهر ودوستي ومحبت يادش بخير
ناشناس
|
|
۱۰:۵۶ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
2
پاسخ
تصویر سیب و سینی واقعا اشکم رو دراورد
با دیدن این تصاویر یاد آرزوهای کوچکم می افتم یاد نوازش های مادرم و یاد مشقت های پدرم برای بزرگ کردنم می افتم.
یادش بخیر ......
ناشناس
|
|
۱۰:۵۶ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
2
2
پاسخ
یاد روزهای جنگ افتادم . آخر جنگ بود که موشک بارون اون از خدا بی خبر ها به اوج خودش رسیده بود . همه از تهران به شهرهای اطراف رفته بودند . ما هم در شمال بودیم . در روستایی حوالی محمودآباد به مدرسه میرفتم . یادش به خیر .
حس نوستالژی جالبی را القا کردید .
ناشناس
|
|
۱۰:۵۶ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
1
پاسخ
شور و حال کودکی بر نگردد دریغا
ناشناس
|
|
۱۱:۰۲ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
1
پاسخ
از یاداوری روزهای دیرین بوسیله شما کمال تشکر را دارم.
ناشناس
|
|
۱۱:۰۳ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
2
پاسخ
خيلي كارتون جالب بود سپاس گذارم ،ياد آوري خاطرات كودكي فارغ از هر گونه غم وغصه بود كه ديگه هيچ وقت بر نميگرده اشكم در آورد ،كاش بچه كه بودم اينقدر براي بزرگ شدن لحظه شماري نمي كرديم واي كاش هميشه ........................!!!
ناشناس
|
|
۱۱:۰۳ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
1
پاسخ
اي كاش ميتونستم فريادي رو كه تو اداره زدم و همكارا همه تعجب كردن رو اينجا مي نوشتم. بچه ها اداره ... سايپا از شما تشكر ميكنند . خيلي بموقع بود.
ناشناس
|
|
۱۱:۰۳ - ۱۳۸۸/۰۶/۳۱
1
1
پاسخ
البته تصاویر خاطره انگیزی بود. این جور موقع ها که همه تشکر و تمجید می کنند تابناک چقدر خوب همه نظرات رو منعکس می کنه، حتی اگر این نظرات pinglish باشند!!
خيلي زيبا بود ، كمي هم دلتنگ شدم اما دلتنگي شيريني بود .يك شعر هم كه خيلي بي مناسبت نيست تقديم شما و خوانندگان خوبتان مي كنم
بنويس : بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سين سفره مان ايمان ندارد
بعد از همان تصميم كبري ابرها هم
يا سيل مي بارد و يا باران ندارد
انگار بابا همكلاس اولي هاست
يا مي نويسد اين ندارد آن ندارد
بابا انار و سيب و نان را مي نويسد
اما براي خواندنش دندان ندارد
بنويس كي آن مرد در باران مي آيد
اين انتظار خيسمان پايان ندارد