همسرم(زنم) سر ناسازگاری گذاشت چندین ماه طول کشید تا علتش را بفهمم. می خواست خانه و ماشین و هر چه در حساب پس انداز داشتیم به نام او باشدبدون اینکه از من خطایی سر زده باشد
آن هنگاه من در شدیدترین فشارهای درسی و زندگی بودم و اصلا نه وقتی برای این دیوانه بازی ها بود و نه حوصله ای
همسرم یک بار هم بطور سر راست نگفت چه می خواهد و هر روز بدتر و بدتر می شد
ماشین بنامش شد تا سه ماه همه چیز خوب بود
مسافرت با خرج هنگفت رفتیم و تا زمانی که مسافرت بود خوب بود
اما الان خانه و پس انداز را می خواست
وقت و هزینه و اعصابی که برای این کار رفت رت فقط خدا می داند
همسرم سلاحی مخوف در اختیار داشت بنام مهریه که هر از گاهی مرا با آن می ترساند و خوب موقعی انتخاب کرده بود چون کوچکترین وقتی برای دادگاه و بقیه مسائل وجود نداشت
بالاخره همسرم توانست کل پس انداز را بالا بکشد ولی به قیمت طلاق!
حال می گوید بیا با هم زندگی کنیم اما از علاقه فقط نفرت باقی مانده و بس
از آنجایی که این خانم اوایل خودش را عاشق و دلباخته نشان می داد هر کس داستان ما را شنیده از ازدواج رویگردان است
با ازدواج یک مرد چندین برابر توانایی اش بدهکار می شود و قانون برای مهریه بصورت طلب ممتاز عمل می کند و مرد را به خاک سیاه می نشاند
من بعد از این عاشق دروغی اگر همسر دیگری پیدا شود که حتی چهارده سکه بخواهد با او ازدواج نخواهم کرد
و اگر کسی پیدا نشود هرگز ازدواج نخواهم کرد
پاسخ ها
ناشناس
||
۱۳:۵۶ - ۱۳۹۵/۰۴/۲۱
هیچ دلیلی هم خانم شما نداشته!!! شما اصلا مقصر نبودی!!
من پسري مجرد و ٢٦ ساله هستم،
با درآمدي كه دارم تنها ميتوانم زندگي نسبتاً راحتي براي خودم داشته باشم،پس يك زندگيِ راحت يك نفره را به يك زندگي در مضيقه دونفره ترجيح ميدم.
در زندگي بي نهايت كارهاي زيبا وجود داره كه من مايلم اونها رو ياد بگيرم،من كتاب ميخونم،نواختن سه تار رو ياد ميگيرم،خوشنويسي با خودكار رو تمرين ميكنم و ورزش ميكنم،به نوعي وقت من كاملاً براي خودم پره پس دليلي نميبينم كه خودم رو درگير مسائل ازدواج كنم.
به تنهايي دارم از زندگي لذت ميبرم ولي اين دنيا چيزي نيست كه بخواهم فرد ديگري رو وارد اون كنم،پس هيچگاه فرزندي را به دنيا نخواهم آورد.
با اين موضوع قطعاً مرگ من در انزوا خواهد بود اما من اين به استقبال اين موضوع ميروم تا اينكه انساني را وارد اين دنيا كنم!
مشكل من با كل دنياست نه كشور ايران!
با سپاس از کارشناس محترم میخواستم عرض کنم اینها فلسفه بافی بیش نیست من سی و چهار سالمه و مجرد م.یه کاره خوب بهم بدین یه ماهه ازدواج میکنم.مشکل پوله تابناک عزیز،پوللللل.
آن هنگاه من در شدیدترین فشارهای درسی و زندگی بودم و اصلا نه وقتی برای این دیوانه بازی ها بود و نه حوصله ای
همسرم یک بار هم بطور سر راست نگفت چه می خواهد و هر روز بدتر و بدتر می شد
ماشین بنامش شد تا سه ماه همه چیز خوب بود
مسافرت با خرج هنگفت رفتیم و تا زمانی که مسافرت بود خوب بود
اما الان خانه و پس انداز را می خواست
وقت و هزینه و اعصابی که برای این کار رفت رت فقط خدا می داند
همسرم سلاحی مخوف در اختیار داشت بنام مهریه که هر از گاهی مرا با آن می ترساند و خوب موقعی انتخاب کرده بود چون کوچکترین وقتی برای دادگاه و بقیه مسائل وجود نداشت
بالاخره همسرم توانست کل پس انداز را بالا بکشد ولی به قیمت طلاق!
حال می گوید بیا با هم زندگی کنیم اما از علاقه فقط نفرت باقی مانده و بس
از آنجایی که این خانم اوایل خودش را عاشق و دلباخته نشان می داد هر کس داستان ما را شنیده از ازدواج رویگردان است
با ازدواج یک مرد چندین برابر توانایی اش بدهکار می شود و قانون برای مهریه بصورت طلب ممتاز عمل می کند و مرد را به خاک سیاه می نشاند
من بعد از این عاشق دروغی اگر همسر دیگری پیدا شود که حتی چهارده سکه بخواهد با او ازدواج نخواهم کرد
و اگر کسی پیدا نشود هرگز ازدواج نخواهم کرد