نزديك هجده ساله كه ازدواج كردم نه خانواده من نه خانواده همسرم در بدو ازدواج هيچ رسم و رسومي حتي چيزهايي كه معمول بود رو اجرا نكردن و اگر هم ميخواستن اجرا كنن حريف من و همسرم نميشدن. خدا رو شكر هم من به خانواده همسرم خيلي علاقه مندم و دوستشون دارم و هم اونها من رو مثل دخترشون دوست دارن همينطور خانواده من با همسرم خيلي مهربان هستند حتي اگر مشكلي كوچكي هم پيش بياد مادرم اولين مدافع همسرمه. به نظر من اينجا دختر خيلي مقصره بايد جلو خانواده اش مقاومت كنه.
ضمنا حالم از دخترهايي كه از فرداي ازدواج هر روز جل و پلاسشون رو خونه مادرشون پهن ميكنن بيزارم. خيلي دوست دارن خونه مادرشون باشن براي چي ازدواج ميكنن.
اگر من جای این آقا بودم، یک شب بنزین را میریختم روی سر عروس و آتیشش میزدم، بعد هم به خونواده عروس میگفتم که ما رسم داریم اینجوری زن زندگی رو بسنجیم که ببینیم اگر خدای ناکرده اتفاق ناگواری برای خونواده پیش اومد میتونه جون خودشو و بچه ها رو نجات بده یا نه. اگر تونست که فبها، اگر هم نه که طلاقش میدیم.
"احساس ميكنم آنها دارند از من سوء استفاده ميكنند و به بهانه رسم و رسوم هرچه ميخواهند انجام ميدهند". الان تازه اینو فهمیدی. بیچاره داماد فک کنم خانواده و کس و کار نداره بهش بگن از اول بهت خندیدن...
جون ما مردها سنت پیغمبرمان را اجرا نمیکنیم اگه سنت 4همسری را به قول کمپین حقوق مردان نهاینه میکردیم از این عروسها نداشتیم بعلت فقر سنت است این چیزها را می شنویم