تصویر یکی مونده به آخر
با اینکه این آدم معتاده و معلومه که چیکارس ولی وقتی با اون حال درمونده و دستای لاغرش داره فریاد می زنه و کمک می خواد بی اختیار اشکم سرازیر میشه .
نمی دونم این روزا راه رفتن تو خیابونای این شهر بزرگ سخت شده .هر جا که نگاه می کنی پر از مصیبته از دختر بچه های گل فروش بگیرین تا مادر مسن آبرومندی که داره لیف می فروشه و التماس می کنه که یکی ازش چیزی بخره.
نمی دونم کجاها اشتباه کردیم که حتی خیابونا هم قفسند...
من هيچوقت در اين قسمت کامنت نميذارم اما لازم ديدم که بگم در عکس "جمع آوري بيغوله..." هيچ چيزي براي مزاح و خنده نداشت. واقعا ميشود به بدبختي و بيچاره گي کسي خنديد؟ اگر اينطور است پس کل دنيا بايد به ما بخندند
بابا این فیلمه زیاد جدی نگیریدش