سلام، قبول کنیم که اینجا دنیاست و هیچ انسانی کامل نبوده و نیست. ولی عدالت خدا در همین دنیابرقراره، یکی شوهر خوب یکی بچه خوب یکی پدر و مادر و دوست و کار و پول و ...
و ما همه حق انتخاب داریم که یا بمونیم و تحمل کنیم و در ازاش خدا چیز دیگه ای بهمون بده یا شرایط رو عوض کنیم و در ازاش چیزای دیگه ای ...
ولی بی هیچی نمیشه ینی نگردین کامل و مطلقو صد در صد باب میل فقط اون دنیا
ارزو
|
|
۱۳:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۴
0
0
پاسخ
من هم الان نامزدم ولی نامزدمو دوست ندارم بنظرتون خیلی پسر خوبی هم هست نمیدونم چکار کنم به من میگفتن عشق بوجود میاد ولی نیومد
روان شناس
|
|
۱۸:۱۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
0
2
پاسخ
خانوم اشتباه کرده که بدون علاقه ازدواج کرده ،اما دوستان زندگی که توش طرفین بهم هیچ حسی نداشته باشن زندگی ایده الی نخاهد شد،عشق ستون یک زندگیه زندگی که توش عشق نباشه،تکراری و تبدیل به عادت میشه،و حتی اگه همه چیز بر وفق مراد پیش بره،بجای دلبستگی فقط وابستگی رو ایجاد میکنه.طلاق رو سخت نگیریم.
مهلا
|
|
۱۷:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۳
0
1
پاسخ
سلام من دختری ۱۷ سالا هستم خیلی دختر با خدا وو خونواده با ابرویی دارم که ابرو براشون خیلی مهمه البته برای منم مهمه من دخت خیلی شادی بودم یعنی یه روز مدرسه نمیرفتم دوستوم دلشون برام تنگ میشد تا یه روز برام یه خواسکگار اومد من با اون نگاه اول تو دلم گبتم نمیخوام حتی مادر پسره مگتظرا جواب بود من به مامانم گفتم بگه نه مادر پسره زنگ زدو مامانم گفت بیاین دیگه اونا ماموناشونو خبر کردنو خواهرش از تهرو ن اومدن من به مامانم گفتم مامانم گفت دیگه مهمونای اونا از راه دور اومدن مسخره ما نیستن دیگه خودمم نفهمیدم چی شد روز خرید تو اتاق پرو داشتم گریه میکردم به ابجی گفتم گفتم اگه این کارارو کنی با مامون میگم روز ازمایش خوگ ارزو میکردم بمیرم اما اونا همش میگفتن بعد از عقد علاقه به وجود میا د ما الن دو ماهع عقدیم اون پسرا خیلی خوبی منو دوست داره من هزار بار بهش گففتم که دوسش ندارم پدر مادرم به زور منو بهش دادن ولی اون هیچی نمیگه واقعاا خسته شدم دوست دارم جدا شم ولی به پدر ما درم رحمم میاد چون اونا نامزدمو دوست دارن همه میگن ادمه خوبیه بعد از غضب خدا میترسم مگه من چند سال دارم که انقدر باید زجر بکشم همین الانشم اشکم در اومد به قران کسی رو دوست ندارم ولی اینم دوست ندارم باید چی کار کنم من که همه ی دوستای تو مدرسه از من راهنمایی میگرفتن الن واقعا دارم دیونه میشم تو دو راهی .گیر کدم راهنماییم کنین
تنها
|
|
۱۴:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
0
0
پاسخ
سلام من از اول مجبور به ازدواج شدم همسرم شغلش آزاد هستش ومن یه پسر دوساله دارم همسرم رو اصلا دوست ندارم اگر هم بخام طلاق بگیرم صاحبی ندارم کلا من یه هیچم البته چند بار به همسرم فرست دوست داشتن دادام ولی هربار کاری کرد که ازش زده بشم همسرم شکاک وخسیس هستش لطفا راهنماییم کنین
آیدا
|
|
۰۴:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۶
0
2
پاسخ
سلام منم دقیقا این مشکلو دارم. همه بهم میگفتن علاقه بعد از ازدواج به وجود میاد الان سه ماهه عقد کردم هیچ علاقه ایی ایجاد نشده است، همسرم خیلی پسر خوبیه، همیشه از همسرم فراریم و روز به روز هم بدتر میشم، همسرم از اقواممه ،خانواده خیلی با آبرویی دارم نمیتونم طلاق بگیرم ، خوش به حال این خانم که جرات طلاق گرفتن داشت.
نسرین
|
|
۱۳:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۳
0
2
پاسخ
به به همه دارن نظر میدن خود منم همینطور ولی مگه تو زندگیشیم خواهش میکنم فقط خودتون رو قضاوت کنین نه بقیه رو زندگی هر کس به خودش ربط داره
ناشناس
|
|
۲۲:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
0
0
پاسخ
سلام منم همین مشکلو دارم ازدواج بدون علاقه
ولی فکر کنم این مسئله یکمیش بخاطر این باشه که فیلما و داستانا سطح توقع ما رو بالا بردن همیشه کارمون شده مقایسه و اینکه از بس طلاق زیاد شده میگیم فلانی طلاق گرفت طوری نشده منم میگیرم راحت میشم ولی کی میتونه تضمین بده شرایط بدتر از این نشه؟؟؟
ناشناس
|
|
۰۰:۱۳ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۱
0
0
پاسخ
من اصلا بدون هیچ علاقه ای ازدواج کردم الان ۱۰ ساله ازدواج کردم ، هیچ علاقه ای هم به شوهرم ندارم دوتا بچه دارم ، فقط بخاطر عواقب بعد طلاق، سرزنش خانوادم و بچه هام موندم ، اگر شوهرم ۶ ماهی یبار هم نیاد خونه برام مهم نیست، هروقت زنگمیزنه حالم بهم میخوره ، استرس میگیرم ، آدم خوبیه ، خیلی مهربونه ، مشکلش اینه که تمام مسایل زندگیم میره به خانوادش میگه همیشه همه در جریان زندگی من هستند، اصلا هیچ وقت نمی تونم باش درد دل کنم بعد چن روز از خواهر شوهرم ، مادرش همه حرفامو میشنوم ، چن ماهیه اصلا باش حرف نمیزنم برام مهم نیست
بی کس
|
|
۰۰:۰۲ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۴
0
0
پاسخ
سلام ۱۵ ساله که ازدواج کردیم اوایل خیلی خوب بود بعد ده سال نمیدونم چرا همسرم نسبت به من بی تفاوت شد اختلاف هم داشتیم ولی قهرهایمان خیلی کوتاه مدت بود همدیگرو خیلی دوست داشتیم ولی سه سالی همدیگرو تحمل کردیم البته من خیلی دوستش داشتم بالاخره بعد سه سال قهر و اشتی طلاق گرفتیم ولی بعد دوروز همسرم به من زنگ زد و برگشتیم دوباره عقد کردیم شدیم مثل روز اول خیلی خوب بود ولی به دو ماه نکشید دوباره همسرم از من دوری کرد حتی میره تو اتاق در رو هم میبنده لباساشو از من جدا کرده میگه باهم نامحرمیم تمام سعیم رو کردم که دوباره رابطه مون خوب بشه ولی نمیتونم دیگه خسته شدم نمیخام هم از دستش بدم اصلا هم عشقم تبدیل به نفرت نمیشه اشوبی تو دلمه حاضرم بمیرم ولی دوباره از دستش ندم ولی اون هر روز از من دورتر میشه بهش میگم بریم پیش روانشناس میگه مگه من دیوانم نمیدونم دیگه چیکار کنم من یه مردم هزار بار هم بخاطرش غرورم رو شکستم دیگه از خودم بدم میاد هر روز ارزوی مرگ میکنم مشکلمون رو هم مثلا به کسایی که مورد اعتمادش هستن بگم میگه دهن لقی ابرومو میبری چیکار کن نمیتونم ازش دور شم میتونید راهنماییم کنید ممنون
و ما همه حق انتخاب داریم که یا بمونیم و تحمل کنیم و در ازاش خدا چیز دیگه ای بهمون بده یا شرایط رو عوض کنیم و در ازاش چیزای دیگه ای ...
ولی بی هیچی نمیشه ینی نگردین کامل و مطلقو صد در صد باب میل فقط اون دنیا