ایشان تاریخ زنده ی کرمان و مایه ی افتخار دیار کریمان بودند روحشان شاد و یادشان به خیر باد از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش خدایشان رحمت کناد
همه عمر دست بعصا رفت، روانش شاد. از او بیاد دارم:
رسم دنیا جمله تکرار است اندر کارها
تا چه زاید عاقبت زین رسم و زین تکرار ها
بس حوادث چشم ما بیند که نو پنداریش
لیک چشم پیر دنیا دیده آنرا بارها
سزاوار است نسل بعدی مورخین از او بیاموزند
به جرات ميتوانم بگويم هرودت زمانه خود بود بااين تفاوت كه ايشان راست گفتاربودند.بسيارمهربان وخوشرو عشقش به كرمان وخصوصاپاريز ستودني بود. جايگاهش دربهشت باد
هزار بار افسوس
یک ماه پیش توسط دوستم دکتر میرزازاده مطلع شدم استاد به دلیل بیماری گوارشی در بیمارستان فیروزگر بستری شده اند. من توانستم با استاد تلفنی صحبت کنم.
گفتم :"استاد ایشالا دانشگاه ببینمتون"، ایشان گفتند:"...بگذار جونی بگیرم،تا بتونم بیام دانشگاه..." .اما نشد.
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از انکه باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر میشود
از صمیم قلبم ناراحتم از این خسارت فرهنگی
برای شناخت استاد کافی است کتاب «از پاریز تا پاریس» ایشان را بخوانید.
ضمنا تو ایران رسم بر این است که همهی مفاخر رو بعد از مرگشان ارج مینهیم
تا هستم با خسی یادم بکن
ورنه چه سود بعد مرگم گل بر مزارم میکنی
سالها رنج و اندوه افسردگی رو با خوندن کتابهای ایشان تحمل میکردم و لحظاتی که آثار این بزرگمرد دانشمند رو مطالعه می کردم از هر دردی فارغ بودم و مدتها در پی فرصتی برای اینکه به او بگویم چه لطفی در حق من کرده و شاید در حق هر ایرانی و هر خواننده آثارش دریغ دریغ دریغ مجالی محیا نشد. یادش هماره جاویدان.
خدا رحمتش کند این استاد بزرگ را من کتاب آسیای هفت سنگ تریخ استاد را چندین سال قبل خوانده ام خاطره ای از اولین بار همرا با شعر نوشتن که در یک مراسم ادبیاتی در دانشگاه کرمان دعوت بوده اند و چون لباس ساده و بدون کروات داشته پاسبان درب ورودی محل برگزاری مراسم وی راه نمی دهد و باور نمی کند که استاد دراین مراسم از مدعوینی که باید سخن بگوید هم باشد. ویا خاطره ای از این که هنگامی که به پاریزی رفته بود و یک روستای شندیده بود دکتر پاریزی آمده اند و وی را با چشم پزشک با همین فامیل اشتباه گرفته و با دخترش که چشمش دچار مشکل بوده به محل اسکان دکتر آمده بود و از اقضا دکتر در منزل نبوده و همسر ایشان بدون این که بفرمایند دکتر ما دکتر تاریخ است نه چشم پزشک، چشم دختر روستایی را معاینه و دارویی محلی برای وی تجویز و از اقبال خوب خانواده دکتر و تشخیص خوب همسر استاد چشم دختر روستایی خوب می شود و روستایی برای تشکر با یک گوسند خدمت خانواده دکتر می رسند. واستاد در کتابشان می فرمایند همسرم دکتر واقعی بوده اند و خداوند به ما لطف داشته که ایشان درست تشخیص دهند و ضمن این که روستایی که ما را دکتر خطاب کرده بود همسرم از دکتری ما کم نکرده بودند، عنایت خداوند بوده است. و...هرکس که در این دنیا شغل و پست مهمی دارد در آسیای هفت سنگ تاریخ استاد خرد خواهد شد و خود استاد هم در آسیای هفت سنگ خود... ولی امید است که آرد آن تبدیل به دانشجویان ورهروان راه استاد باشد.