به نظر من اگه يكي يه مدرك همينطوري به اين افراد ميدادن سنگين تر بودن
حداقل اينهمه امكانات را واسه اين افراد هدر نمي دادن
پاسخ ها
جلال
||
۱۶:۲۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۵
موافقم. حداقل اين همه هزينه مادي و معنوي هدر نميشد. پول مديريتشون رو ميگيرند. اضافه كاري ميگيرند. پول بورسيه را به اداراتشون بار مي كنند. جلوي پيشرفت بقيه رو هم گرفتند. كلا فيلمي شده.
جو سازی الکی نکنید من این دانشجویان دکترای بدون کنکور رو دیدم
همشون ادمای با سوادی اند که چندین مقاله isi دارند یکی رو من میشناسم ده مقاله isi داره همینطور الکی کسیو دانشجوی دکتری بدون کنکنور نکردند اینا همش سیاسیه. و انگ چسبانیدن است
به نظر من حق با دولت است
زیرا دانشجویی که با دوترم درس خواندن و گذراندب 20 واحد درسی و دریافت نمره کامل از استاد راهنما
شاگرد الف شود
چگونه می تواند صلاحیت لازم برای داشتن مدرک دکتری را داشته باشد
با سپاس از دولت تدبیر و امید
ممنون از انعکاس سایت تابناک، لطفا پیگیری کنین تا نور چشمی ها پیشنهادهای تازه ای ندن که نهایتا بر وفق مرادشون بشه. مملکت از همین سهمیه بگیرهای بی سواد داره آسیب می بینه بهتره که مانع جذب این افراد در هیئت علمی شد و با آزمون علمی کسانی که شایستگی داشتند فقط ادامه تحصیل دهند.
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پايم به این دنیا نمی رسید. از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریهای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پیدرپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه از من حساب میبردند.
هیچ وقت درس نخواندم، هر وقت نوبت من شد که... بروم پای تخته زنگ میخورد. هر صفحهای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من میپرسید. این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه میدانست مرا فرستاد المپیاد ریاضی! تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و چون یکی از ورقهها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید. این شد که هر وقت چیزی از زمین برمیداشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشدهاش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجیاش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچهها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شما هستم! کسی سوالی نداره!؟
حداقل اينهمه امكانات را واسه اين افراد هدر نمي دادن