توی روستای ما هم یک فردی بود دقیقا مثل این آقا که گفته میشد در جوانی ثروتمند و صاحب منصب بوده ولی به خاطر شکست عاطفی به این روز افتاده و من در بچگی خیلی ازش میترسیدم ولی بعدها فهمیدم که چه روح بلندی داره.... بنده ی خدا توی کوه و بیابون زندگی میکرد تا اینکه یه عده از مردم روستا جمع شدن و بردنش حموم بعد هم تحویل بهزیستی دادند تا بره خانه ی سالمندان...به یک سال نکشید که دق کرد و مرد.
تابناک خواهش میکنم منتشر کن تا یادی باشه از اون مردی که هیچ کس جز خودش اسمش را نمیدونست چی بود و در گمنامی و تنهایی محض بدرود حیات گفت.