من دو ساله که ازدواج کردم.تو رو خدا همیشه سعی کنید وقتی شوهرتون عصبانیه سکوت کنید، من همیشه در برابر شوهرم حاضرجواب بودم. هر زگاهی پیش می اومد شوهرم از کارم یا از حرفام عصبانی میشد یه سیلی میزد و درشت و توهین آمیز بهم حرف میزد و منم اعتقادم این بودم اشکالی نداره که کتک خوردم ولی حرفمو زدم دلمو خنک کردم یکبار شوهرم از کوره در رفت خیلی خیلی کتکم زد، اون شب بدترین شب زندگیم بود ، خیلی بهم سخت گذشت از طرفی غرورم اجازه نمیداد نه با خانواده خودم مطرح کنم نه با خانواده همسرم. مشکل اصلی من این بود که حتی بعد از اون شب شوهرم از خیلی چیزها محرومم کرد دیگه ازش ترسیده بودم جرات نداشتم رو حرفش حرف بزنم، خیلی به رفتارهای گذشته ام فکر کردم، متوجه شدم تمام اون دورانی که در قبال حاضرجوابی هام چیزی نمیگفت الان داره جبران میکنه در واقع خودم باعث این بد بختی شدم، تنها راهی که دیدم این بود که باهاش دوست باشم وقتی که عصبانیه ساکت باشم بعد یواش یواش ارومش کنم نه این که جلوش وایسم. حتی زمانی که حق با منه باز هم سکوت میکنم ولی وقتی که خنک شد با زبان نرم مکالمه رو به نفع خودم تمومش میکنم.چون واقعا دوست ندارم کتک بخورم، همون باری که کتکم زد تا دو ماه تن و بدنم کبود بود و درد میکرد. در واقع خیلی ازش حساب میبرم.
ای کاش زودتر میفهمیدم، ای کاش یکی بهم میگفت بعضی از صحبت هارو نشنیده بگیرم، زود قاطی نکنم، کوتاه بیام. اگر کمی نرمتر بودم دیگه تا این حد خوار نمیشدم، برای آدمی مثل من که همه به چشم یک آدم شجاع و جسور منو میشناسن در برابر شوهرم بسیار ترسو هستم. البته ناگفته نماند شوهرم از اون شب به بعد باهام بد رفتاری نکرد ولی اختیارم و ازم گرفت، برای کوچکترین کار باید اجازه بگیرم حتی برای این که خونه مامانم هم برم باید اجازه بگیرم ازش. نمیدونم تا کی قراره تو این وضعیت بمونم ، گاهی اوقات فکر میکنم نسبت به من احساس قدرت میکنه و از این که مطیعشم کاملا براش رضایت بخشه و این موضوع منو اذیت میکنه. در مجموع آرامش زندگیمون بیشتر شده ولی این آرامش به خاطر گذشت خودمه.
منم از شوهرم متنفرم منو امروز زده نمیزاشت خودمو نجات بدم برم بیرون یه دختر دوساله دارم اون پنج روز تو جلفا کار میکنه دو روز هم میاد پیش ما خواهرش ومادرش ازش حمایت میکنن تشویقش میکنن منو بزنه فک رو تمیتونم تکون بدم میخوام برم پزشک قانونی شکایت کنم ازش
منم شش ماهه ازدواج کردم بیست سالمه شوهرم وضع مالی خیلی خوبی داره همه جور وسایل رفاهی که فکرشو کنید هست ویلا ماشین سفر خارج ولی ذره ای دلم خوش نیست چون سادیسم داره موهای بلند و پرپشت و صافی دارم تا کمرم همین بلای جونم شد با کوچکترین مسئله حمله میکنه موهامو میگیره و میکشه و میکشه دور تا دور سالن واقعا خسته شدم از نظر سکس هم شدیدا زیاده خواهه حتی اونموقع هم دست از کشیدن موهام برنمیداره اجازه یک سانت کوتاه کردن موهامو ندارم ولی از حق نگذریم در جمع و خانواده خودش و خودم بالاتر از گل بهم نمیگه ولی تنهایی سیاهی برای من رقم میخوره در صورتیکه خودش لذت میبره
سلام من 22سالمه وسه ساله ازدواج کردم من همسرم رو دوست دارم و همسرمم به گفته خودش خیلی عاشقمه ولی خیلی وقتا سر کوچکترین حرف منو کتک میزنه و ایندفعه آخری منو خیلی بد زد تا جایی که بینیم شکست اما حتی منو دکتر نبرد و روبه روم نشسته بود و میگفت از خاری وذلتت لذت میبرم نمیدونم چرا گاهی اوقات اینجوری میشه انگار یکی دیگست لطفا کمکم کنید گیج ومنگم
شوهر منم خیلی زود عصبی میشه و کتک میزنه ولی بعدش کلی پشیمون میشه و میاد گریه میکنه و معذرت خواهی ولی وقتی عصبی میشه باز کتک میزنه و دوباره بعدش عذر خواهی من نمیخوام ازش جدا بشم دوست دارم این مشکلشو حل کنم که خودش کمتر عذاب بکشه آخه میبینم بعد هربار کتک زدن چقدر اذیت میشه و عذاب وجدان میگیره
ای کاش زودتر میفهمیدم، ای کاش یکی بهم میگفت بعضی از صحبت هارو نشنیده بگیرم، زود قاطی نکنم، کوتاه بیام. اگر کمی نرمتر بودم دیگه تا این حد خوار نمیشدم، برای آدمی مثل من که همه به چشم یک آدم شجاع و جسور منو میشناسن در برابر شوهرم بسیار ترسو هستم. البته ناگفته نماند شوهرم از اون شب به بعد باهام بد رفتاری نکرد ولی اختیارم و ازم گرفت، برای کوچکترین کار باید اجازه بگیرم حتی برای این که خونه مامانم هم برم باید اجازه بگیرم ازش. نمیدونم تا کی قراره تو این وضعیت بمونم ، گاهی اوقات فکر میکنم نسبت به من احساس قدرت میکنه و از این که مطیعشم کاملا براش رضایت بخشه و این موضوع منو اذیت میکنه. در مجموع آرامش زندگیمون بیشتر شده ولی این آرامش به خاطر گذشت خودمه.