پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید
که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:.... من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد ...و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر
وعدهاش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند،
در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!
فرحان
|
|
۱۲:۴۴ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
آقایون این صحنه ها رو نگاه کنند وبعد برن دنبال دعواههای سیاسی ؟واقعا" خجالت داره.
هموطن
|
|
۱۲:۴۴ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
1
77
پاسخ
باید همه دست به دست هم بدن تا مشکل این عزیزان حل بشه ماها شب رو راحت می خوابیم ولی اینها......
از آشناهامون در لندن درس می خونه چند هفته پیش پولی از دانشجویان جمع کرده بود و به محض اینکه به تهران رسیده بود با اون پولها بخاری برقی و لوازم گرمایشی خریده بود و خودش به مناطق زلزله رفته و با دستهای خودش به تک تک خانواده ها تحویل داده بود . خدا اجرش بده.
ناشناس
|
|
۱۲:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
شرم باد بر مسئولين مملكت ،كشوري كه رو طلا خوابيده اين وضع هموطن هاي عزيزمونه
ناشناس
|
|
۱۲:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
آقاي احمدي نژاد و مهندس نيكزاد طعم سرماي آذربايجان را كشيده اند و مي دانند اينها چه مي كشند پس لطفا به دادشان برسيد
آشیل
|
|
۱۲:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
تابناک نصف نظر من رو حذف کردی! اینه آزادی بیان؟
ناشناس
|
|
۱۲:۵۴ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
یعنی مدیریت یه طرح دو ماهه برای ساخت سریع واحد مسکونی تو این منطقه برای دولتی که ادعای مدیریت جهانی داره اینقدر سخته؟
zoro
|
|
۱۲:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
من متاسفم که تو مملکتی زندگی می کنم که باتمام مفاخر ملی که داشته وداره ، حقیر ترین مردم سرزمینش بر اون حکومت می کنن ومثل ریگ بیابان دروغ می گن ، من شرمنده هستم!!!
ناشناس
|
|
۱۲:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
یه مسوولی اومد تلویزیون هی می گفت به سرعت وارد عقد قرار داد شدیم با ... که چند هزار خونه بسازه!!!!!
ناشناس
|
|
۱۳:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۸/۰۳
0
0
پاسخ
عه ........
دو شب پيش گزارشهاي خبري صدا و سيما كه يك چيزهاي ديگري نشان ميداد......!!!!؟؟؟
که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:.... من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد ...و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر
وعدهاش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند،
در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!