ویژگی شاخص اکثریت ایرانیان عزیز هواپرست بودن و تابع نفس خود بودن است . اکثریت مردم در این زمان دارن نقشه میکشند که چطور همنوعان خودشان را تیغ بزنند از بغالی سرکوچه بگیر تا کارمند یک اداره و بالاتر و بالاتر. همه به فکر جیب خودشان هستند و به هر قیمتی که شده میخوان جیب خودشون رو پر کنند . خیلی وقته ایمان و وجدان به مقوله ای فراموش شده در این کشور تبدیل شده است .
عوام ایران را میتوان به چند دسته تقسیم کرد که هر دسته رفتارهای متناقض دارند ولی آنچه مشترک است عدم تفکر در رابطه با آنچه انجام میدهند و آنچه دوست دارند است (عمدتا دنباله رو چشم و گوش بسته هستیم)
شرایط ما را ظاهر ساز، متملق، قانون گریز و دروغ گو بار آورده است
ویژگی های خوب:
در شرایط سخت دستگیری میکنیم. خوانواده ها هنوز بنیان خوبی دارد
برای ویژگی های ایرانی راحت مراجعه کنید به کتاب جامعه شناسی خودمانی.نمی تونین بگین نیستیم؛ البته تو خلوت خودتون قاضی بهتری هستید. سا سازگاری ایرانی دکتر بازرگان.
يك خصوصيتي كه ما ايراني ها داريم اينكه خيلي زود خودمون رو وفق ميديم با شرايط جديد،بدون اينكه سعي در فهميدن علت ايجاد شرايط جديد داشته باشيم.اگه بخام يه كم واضح تر بگم ، فكر كنيد كه شما الان پا شيد يك گوني سنگ لاشه خالي كنيد وسط خيابون،به نحوي كه 50 درصد از خيابون رو اشغال كنه،باور كنيد هيچكدوم از ماشينهائي كه رد ميشد سعي نميكنن كه پياده بشن بگن اينجا چه خبره؟همگي سعي ميكنن خودشون و فقط خودشون از اون راه باريكه رد بشن و گاز بدن و برن.درد جامعه ما اينه كه هر شرايطي دوال مردان برامون ايجاد ميكنن فقط به سرعت تلاش ميكنيم خودمون رو وفق بديم،نه اينكه عامل خارجي رو كه شرايط جديد ايجاد كرده،حذف كنيم.فكرشو بكنين..يك نفر 10 سال عرق ريخته ،كار كرده پولاشو پس انداز كرده كه خونه بخره.شب ميخوابه ،صبح پا ميشه ميبينه ارزش پولهاش نصف شده،يعني اگه 100 ميليون تومن پس انداز كرده بود، با اين افت پول ملي ارزشش شده 50 ميليون.از اون طرف چون اين افت تورم ايجاد كرده قيمت خونه 100 ميليوني شده 200 ميليون تومن.در نتيجه تا ديروز كه اين آقا هه ميتونست يك خونه 100 متري به قيمت 100 ميليون بگيره.الاه همون خونه شده 200 ميليون و اين 50 ميليون داره.چيكار بايد بكنه؟...و چون اين دوستمون ايرانيه(اينجاش خيلي مهمه)نبايد سوال بپرسه و اعتراض كنه..بايد خودشو وفق بده.بايد 30 سال ديگه جون بكنه تا بتونه 200 ميليونو جور كنه..و چون ايرانيه اين كارو ميكنه...
داستان اول
بچه بودم و بنّايي داشتيم. جلوي خانهمان يك كاميون آجر خالي كرده بودند تا بناي نيمهتمام خانه به سرانجام برسد. پدرم يك روز آمد و گفت احساس ميكنم از اين آجرها كم ميشود. يك روز صبح زود به كمين نشستيم و ديديم مردي با فرقون دارد از اين آجرها بار ميكند كه ببرد. با پدرم از خانه آمديم بيرون و جالب اين كه طرف فرار نكرد و همچنان داشت به كارش ادامه ميداد. پدرم گفت: «آقا چه كار ميكني؟! اين آجرها براي ماست» با خونسردي گفت: «دو تا كوچه بالاتر داريم براي آقا امام حسين تكيه درست ميكنيم، راه دوري نميرود» پدرم گفت: «با آجر دزدي؟!» مرد پررو گفت: «يعني شما از يك فرقون آجر براي امام حسين دريغ ميكنيد؟ واقعاً كه!» و پدرم افزود: «زندگي من فداي امام حسين ولي شما بايد اجازه بگيريد» و خلاصه بحث بالا گرفت و با دعوا و اعصاب خرد اين آقاي زباننفهم را با دست خالي روانهاش كرديم رفت.
داستان دوم
نوجوان بودم و تابستان بود. رفته بوديم به شهرستان آباء و اجداديمان، همراه با پسر يكي از بستگان دور رفتيم به بازار. در حين پرسهزدن در بازار به من اشارهاي كرد كه «اينو داشته باش» روبروي يك مغازه ايستاد و چند تا سنجاقسر را برداشت و دربارهي قيمت با فروشنده كه پيرمردي بود وارد صحبت شد و نهايتاً گفت گران است و به ظاهر سنجاقها را سر جايش گذاشت. اندكي كه دور شديم كف دستش را به من نشان داد و گفت «حال كردي!» و من مات و مبهوت از اين حركت وي كه «اين چه كاري بود كردي» و او نيز پاسخ داد «آدم بايد زرنگ باشه، به تو هم ميگن بچه تهران؟!»
اين فرد الان زنده است، كاسب است، براي خودش مغازه دارد، زن دارد، آبرو دارد، براي خودش در بازار اعتبار دارد و من سالهاست كه نديدمش. نميدانم الان در شغلش چگونه است. دأبش چيست؟ ولي براي كسي كه دزدي را زرنگي ميپندارد و ميگويد كاسب بايد زرنگ باشد، بعيد است كه اگر جايي فرصتي براي قاپيدن يا تصاحب مال بيصاحبي يافت از اين فرصت دريغ كند. (منظور از مال بيصاحب، مالي است كه هماكنون صاحبش بالاي سرش نيست)
داستان سوم
در دوران سربازي بارها و بارها اتفاق ميافتاد كه اموال همخدمتيها را ميبردند. خوب دزد كه نميتواند از بيرون بيايد داخل پادگان و پول و اموال سربازها را ببرد. پس نتيجتاً سارق يا سارقين غريبه نبودند. يكي از مبتلا بهترين چيزهايي كه دزديده ميشد پوتين بود. پوتين را نميشد خيلي محافظت كرد. چون كثيف بود و اگر داخل ساك يا زير سر ميگذاشتي كثيفكاري ميكرد و چارهاي نبود مگر اين كه بگذاري بالاي سرت و خوابت هم از عمق هزار پا بيشتر نشود كه اگر كسي خواست ببرد تو بيدار شوي و طرف بيخيال شود. دقت كنيد چگونه يك نفر ميتواند پوتين همخدمتي خودش را ببرد و به روي مباركش نياورد؟! اينها سارق حرفهاي سابقهدار نبودند، از همين جوانان رشيد اين مرز و بوم بودند كه ديپلم گرفته يا نگرفته، آمده بودند خدمت سربازي. اين قضيه منحصر به گروهان و گردان ما هم نبود. من در گروهانها و ديگر گردانها هم دوستاني داشتم و همه از اين مسأله گلايه داشتند و دزدي در پادگان يك پديدهي فراگير بوده و هست.
داستان چهارم
در دوران دانشجويي چندين بار مواد خوراكي و بعضاً غذاهاي مرا با ظرفش بردند و حتي ظرف خالي را نيز نياوردند. اگر بگوييم سرقت اموال در محيط پادگان شايد طبيعي به نظر برسد، در محيط علمي دانشگاه به هيچ عنوان قابل توجيه نيست. ترم دوم بود كه به يخچال سوئيت ما بچههاي مهندسي زياد دستبرد ميزدند، من در يك اقدام ابتكاري با ماژيك روي در يخچال نوشتم: «بالاخره يه روز ميگيرمت!» و از آن پس چيزي از آن يخچال جابجا نشد. جالب اين بود كه اين موضوع با واكنش دانشجويان سارق مواجه شد كه «شما فكر كرديد ما دزديم!» همان ضربالمثل بالا بردن چوب و فرار گربه دزده.
يك روز صبح در سرويس دانشگاه يكي از همين برادران تحصيلكردهي سارق داشت براي دوست بغل دستياش دزديهايش را تئوريزه ميكرد. او ميگفت: «ببين ما اينجا همه دانشجوييم، مال من و مال تو نداره». اين آقا دانشجوي رشتهي دبيري بود و الان معلم است. خدا به خير كند عاقبت دانشآموزاني كه زيردست اين فرد تربيت ميشوند.
داستان پنجم
مسئول بسيج دانشجويي بودم و بسيج را همراه با اعضاي فعّال آن در حالي از نفر قبلي تحويل گرفتم كه هيچ شناخت درستي نسبت به اعضاي بسيج و فرهنگ سازماني آن نداشتم. يك روز دو نفر از بچههاي بسيج آمدند و گفتند: «حاجي! رفتيم از روابط عمومي دانشگاه دو تا يونوليت تك زديم (يعني بياجازه برداشتيم) واسه نمايشگاه» گفتم: «شما خيلي بيخود كرديد، همين الان ميريد ميذاريد سر جاش» گفتند: «حاجي! اينو از دوم خرداديها كش رفتيم خودت كه ديدي دانشگاه واسه برنامههاي بسيج بودجه نميده، ما هم حق داريم سهم خودمون رو اين جوري بگيريم» گفتم: «اينجا صحنهي نبرد با نيروهاي بعثي نيست كه شما برويد غنيمت بگيريد! اينجا دانشگاه است و براي خودش قانون دارد. ما سهم بسيج را بايد از راه قانوني بگيريم. اين كاري كه شما كرديد اسمش دزدي است!» و سرانجام با اصرار من رفتند و شبانه مجدداً يونوليتها را سر جايش گذاشتند.
داستان ششم
ازدواج كرديم و رفتيم سر خانه و زندگي مشترك. در آپارتمانمان دو نفر بودند كه با ماشين كار ميكردند و به اصطلاح مسافركش بودند. يك روز ديدم يكي از اينها دارد با يك صندوق صدقات خالي، سر و كله ميزند. رو به من گفت: «آقامحمد! شما كه مدير آپارتماني از پول صندوق يه قفل بخر براي اين صندوق، همين جا هم نصبش كنيم» پرسيدم: «ببخشيد اين صندوق رو از كجا آورديد؟» گفت: «اين رو سر خط پيداش كردم، قفلش رو شكسته بودن، پولاشم برده بودن، من گفتم صندوق خاليش كه به درد كسي نميخوره» من گفتم: «آقاي ...! اين صندوق صدقات مال ما نيست. اگر نياز باشد ما يك صندوق صدقات ميخريم» با يك حالت خاص گفت: «برو بابا تو هم دلت خوشه! ميليارد ميليارد دارن ميبرن، اونوقت تو به اين گير دادي!» گفتم: «در هر صورت من براي اين صندوق هيچ هزينهاي نميكنم، نميخوام مال شبههناك بياد توي اين آپارتمان» با لب و لوچهي آويزان و با بيميلي گفت: «باشه هر چي شما بگي!». در اين داستان به سلسله مراتب سرقت دقت كنيد. يعني يكي پول صندوق را ميبرد و ديگري صندوق قفل شكسته را. مثل شيري كه گورخري را شكار ميكند و دل و جگر و رانش را ميخورد، كفتارهايي پيدا ميشوند كه گوشتهاي پشت و قسمت شكم را بخورند، پس از آنها لاشخورهايي ميآيند كه گوشت بين دندهها و استخوانها را ميخورند، نهايتاً هم مورچهها هر آن چه مانده باشد را صاف و تميز ميكنند.
جمعبندي
اختلاس سه هزار ميليارد توماني كه سال گذشته از آن رونمايي شد (چون از سال 87 شروع شده بود و در 90 به مراحل پاياني و رونمايي رسيد) توسط سارقان سابقهدار صورت نگرفته است. بلكه خيلي از اين متهمان از افراد به ظاهر آبرودار بودهاند كه موقعيتي براي بروز و ظهور خرده فرهنگ قاپيدن و چاپيدن مهيا يافتهاند. حالا يكي در توانش اختلاس سه هزار ميلياردي است، آن ديگري به اندازهي سه ميليارد دستش براي چاپيدن اموال بيصاحب باز است، يكي ديگر سه ميليون، يكي ديگر ميتواند غذاي همخوابگاهياش را ببرد، يكي ديگر دستش ميرسد كه پوتين همخدمتياش را بدزد و ... خلاصه هر كس به اندازهي توانش و بر اساس اين فرهنگ غلطي كه در ضمير بسياري از ايرانيان درونيسازي شده است از اين آب گلآلود تا بتواند ماهي ميگيرد و اسمش را هم ميگذارد زرنگي! ربطي هم به پولدار بودن يا فقير بودن ندارد. وقتي اسم بلند كردن مال بيصاحب را بگذاريم زرنگي، ميلياردر هم كه باشي و اعتقاد داشته باشي آدم بايد زرنگ باشد، از بلند كردن يك اسكناس هزار توماني در خلوت دريغ نميكني!
همانگونه كه در داستانهاي بالا بيان شد، اين صفت ناپسند منحصر به يك طبقه يا گروه يا محيط خاص نيست و رفتاري است بيمارگونه و فراگير كه متأسفم بگويم مردمان برخي از كشورهاي ديگر، بر اساس شواهدي كه ديدهاند ايرانيان را با اين ويژگي ميشناسند.
پاسخ ها
علی
||
۱۵:۳۷ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۸
دقیقا وقتی از الانم کوچکتر بودم وکارتون داستانهای مارکوپولو رانشان می داد همیشه برایم سوال بود چرا آن قسمتهایی را که مارکو وارد ایران می شود تلویزیون ما نشان نمی دهد ولی بعدها که داستان سفرهای مارکو را خواندم متوجه شدم دلیلش آن بود که آنقدر دزد و راهزن به قافله مارکوپلو می زند که بندهای خدا روشان نمی شد این بخشها را پخش کنند. خوب الان هم این آدمها فرزندان همان باباهای شرافتمند وراهزن هستند دیگر .
قاضي مرتضوي
||
۰۸:۲۵ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۹
تاريخ رو مطالعه كن
ناشناس
||
۰۹:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۹
یه روز به همسرم گفتم تو که می دونی فلانی پاشو رو پاش انداخته با خرید دلار و گرون شدنش به این مال و منال رسیده چرا بهش می گی زرنگ . گفت خب زرنگ اکثر اوقات یه نوع فحشه معنیشم یعنی همون دزدی همون کلاه برداری متمدنانه :))) .
آلفونسو
||
۱۲:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۹
داستان جالبی بود.واقعیت جالبی بود.اره درسته....
ناشناس
||
۲۰:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۹
فوق العاده گل گفتی
ارمغان
||
۱۱:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۴/۲۰
به نظر من یکی از دلایل این دزدی های کوچک و بزرگ در جامعه این است که افراد فکر میکنند به حق واقعی خود نرسیده اند و این دست درازی ها را در واقع نوعی دست یافتن به حقوق اولیه خود میدانند.
از خودمون ناامید شده ایم و همش منتظریم که یکی از بیرون یا از عالم غیب بیاد و ما را نجات بده .
پاسخ ها
محمد
||
۱۵:۱۸ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۸
حالا يكي در توانش اختلاس سه هزار ميلياردي است، آن ديگري به اندازهي سه ميليارد دستش براي چاپيدن اموال بيصاحب باز است، يكي ديگر سه ميليون، يكي ديگر ميتواند غذاي همخوابگاهياش را ببرد، يكي ديگر دستش ميرسد كه پوتين همخدمتياش را بدزد و ... خلاصه هر كس به اندازهي توانش و بر اساس اين فرهنگ غلطي كه در ضمير بسياري از ايرانيان درونيسازي شده است از اين آب گلآلود تا بتواند ماهي ميگيرد و اسمش را هم ميگذارد زرنگي!
معلم
||
۱۵:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۹
محمد جان تو که اینجا سرقت ادبی کردی!!!
واقعا متاسفم
خود کم بین ، سطحی نگر و ظاهر بین ، شکست خورده ، مایوس و نا امید و غمگین ، و ناراضی از همه چیز و همه کس در همه حالت حتی در بهترین وضعیت
قشر دیگری از ایرانیان هم دارای این خصوصیات هستند
متظاهر . مغلطه گر ، ریاکار ، پاچه خوار و تشنه قدرت و خشک نظر و مساحمه گر و دارای افراط و تفزیط نا معقول
البته دو خصلت "دروغگویی و پول پرستی" متاسفانه آفتی هستش که در بین تمامی قشرهای جامعه شیوع پیدا کرده و اکثر افراد این جامعه در این راه به کوچک و بزرگ و صغیر و کبیر و پدر و پسر رحم نمیکنند