دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد. زمانی که خلبانها وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.
زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن میکنند و اونوقت کار همهمون تمومه!»
شما اکنون پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت دولتی در ایران آشنا شدهاید!
به نظر بنده در این گرانی ها هم دولت کوتاهی می کنه هم مجلس
این دو قوه فقط حرف می زنند عمل کیلو چند.................واویلا خدا به این داد این مملکت و ملت برسه
من لیسانس کامپیوتر دارم از فرط بیکاری پارسال با هزار بدبختی یه دفتر فنی زدم توی یه مغازه اجاره ای تو این یک ماهه قیمت هر بسته کاغذ َA4 سه برابر شده هزینه های دیگه هم همینطور ....دخل و خرجم با هم نمیخونه دارم در مغازه رو میبندم .تبریک به همه مسئولین که فقط ادعا دارن....
اول از هرچیزی دوست دارم برای اینکه سایت تابناک زحمت میکشند . واینجوری شفاف مشکلات مردم رو به انعکاس میدهند . تشکر ویژه وعرض میکنم خدا قوت تون بده دمتون گرم. والله بخدا دیگه همین شیر هم نمیتونیم بخریم. شاید باور نکنید . اما خرید نان که یه زمانی راحت میشد بچچه ها رو با اون سیر کرد هم مشکل شده
چرا اینجوری سر مردم دراوردند. چرا کارهایی که قرار بود مجانی باشه سر بفلک کشیده. چرا مسئولین به فکر ما نیستند. بخدا وضعیتمون بحرانی وزیر خط فقر داریم زندگی میکنیم.کار وکاسبی هم که خرابه .دیگه باید چیکار کنیم . دادمون به سر چه کسی بزنیم. کو گوش شنوا.
زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن میکنند و اونوقت کار همهمون تمومه!»
شما اکنون پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت دولتی در ایران آشنا شدهاید!