من واقعا این مرد و دیدم خواب دیدم داشت حمله میکرد بهم من خیلی ازش میترسیدم و سرش کلی داد زدم و پرتش کردم بیرون

نمیدونم چجوری بگم بفهمین
من خواب میبینم ولی وقتی میخوام بیدارشم تو خوابی ک میبینم اونجا میخوابم بعدش اینور یعنی تو واقعیت بیدار میشم نمیدونم این چجورشه شما هم اینجوری شدین من چندین باره اینجوری میشم

من دقیقا یادم نمیاد اما خیلی قیافه این مرد برای من آشناست اما کمی با لبخندی بلند تر

من حاضرم قسم بخورم این مرد رو تو خوابم دیدم و هر کی میگه که علکیه خواهش میکنم لطفا دیگه این حرفو نگید
من خواب ددم یه خیمه هست و میگن کسی اونجاست و گرسنشه و غذا میخواد و خیلی آدم نزدیکای ۱۰۰۰نفر تو صف بودن و من خونه مادر بزرگم کباب می خوردم که سهم خودمو بردم براش البته با دختر خالم رفتم خیلی ها تو صف بودن اما بهم اجازه داد اول برم تو کباب رو بهش دادم خیلی خوب بود احساس میکردم داره از گشنگی میمیره کهمن نجاتش دادم به نظرم هر کس گناه کرده دنبالشه یا میخواد اونو بکشه و به برخورد اولت باهاش بستگی داره که باز بیاد به خوابت یا باهات خوب بباشه یا بد
تو خواب نمیترسیدم ازش چون این خوابو ۶ سال قبل دیدم و العان عکسشو دیدم اینجا و دارم از ترس میمیرم
لطفا جدی بگیرید چون حقیقت داره شاید کسیه که مغذو تو خواب مالک میشه شاید جن شاید .... با من که خوب بود و ۶ ساله دیگه ندیدمش

من یه بار این یارو رو دیدم توی خواب....
یه کت داشت کروات قرمز داشت عینک آفتابی داشت بعد هی در میاورد عینک رو بعد میذاششت.
من نمی دونم چکار کرده بود بعد من بطری رو شکستم رفتم بزنم توی سرش یه تفنگ در آورد با تیر زد به بطری بطری یه دفعه پلاستیکی شد بعد رفت توی ششکمم.

این عادیه خاب ببینم دارم با خاله شادونه میجنگم

به خدا قسم من اونو تو خواب دیدیم داشت می اومد سمتم که من رو بکشه ولی من جیغ می زدم
دارم دیونه می شم

حالا دخترمم خوابشو دیده می گه داشته خفه می کردش دخترم ۱۲ سالشه و از ترس حتی تو حموم نمی ره همش می چسبه به من یا باباش

تو خواب همش جیغ می زنه و گریه می کنه

سلام من امشب ایشونو تو خواب دیدم ،جوون بود ولی ،داشتم موهای کم پشتشو شونه میکردم

شاید این چیزی که الان می خوام بگم اصلا ربطی به این نداشته باشه اما من یه بار از خواب بیدار شدم و ساعت 3، 4 صبح بود و چشمام رو باز کردم و دیدم که یه بچه کوچیک داره منو نگاه میکنه من ترسیدم و موندم فقط نگاش کردم و بعد از چند دقیقه رفت و من اون شب تو بیداری همش چیز های عجیبی میدیدم که تا اینجا هر وقت یادم میاد ترسم میگیره