بسیار عالی بود من چنتا دکتر رفتم اونا هم به من گفتن پانیک داری ولی من هر بار که اتفاق میافته نمیتونم قبول کنم که این پانیکه هی فک میکنم که یه بیماری خاصیه که مندارم نمیتونم به دکتر بفهمونم چیه افکارم یه جوری میشه اشفته میشه در هم بر هم میزنه افکارم چیه اخه این دسوردارم نیست نمیخوام اون حالت رو تجربه کنم احساس میکنم که تو برزخم یه همچین چیزی دکتر رفتم درمان رو کامل نمیکنم نا امید میشم هی میگم نه این پانیک نیست از دوستان کامنت بنده رو ملاحظه کردن به ایمیلم میل بزنن میخوام بیشتر باهاش اشنا شم با یکی که این بیماری رو داره صحبت کنم ببینم وفق داره مال من با اون یا نه خیلی اذیت میشم به خدا خیلی مضخرفه
دوستان عزیز امیدوارم مطالبی راکه مینویسم موجب آزرده خاطری برای شماعزیزان نشه بلکه یک فرصتی رابرای شمادوستان فراهم کنه که بتوانید بااین بیماری سخت وازطرفی دیگربادرمان آسان به جنگ آن بروید بله متأسفانه بنده نیز دوسال است که بااین بیماری دست به گریبانم بیماری من ازآنجایی شروع شد که دردبیرستان مشغول انجام وظیفه بودم وچون معاون دبیرستان بودم همیشه استرس کاری داشتم ومدام میبایست بابچه هاسروکله بزنم ازطرفی هم فرزندم دچاربیماری خونی بودواین مسئله خیلی مراآزار میدادیک روزهنگام ظهر که خیلی هم خسته بودم بایکی ازاولیاء درحال صحبت کردن بودم که ناگهان حالم بدشد وچشمانم کمی سیاهی رفت وعرق سردتمام وجودم راگرفت وقلبم به شدت به تپش اوفتاد به طوری که نزدیک بودبیهوش شوم وازسویی دیگرچنان وحشت مراگرفته بود که احساس میکردم دیگه کارم تمومه وحتمامیمیرم دوست داشتم خیلی خیلی سریع مرابه بیمارستان ببرند به کمک تعدادی ازهمکاران روی صندلی درازکشیدم وبه نظرهمکاران بنده دچارسکته شده بودم درصورتی که چنین نبود بالاخره بافوریتهای پزشکی به بیمارستان منتقل شدم وچون درد قفسه سینه هم داشتم بااولین نوارقلب به سی سی یو منتقل شدم بعدازچندروز بستری وانجام آزمایشات مکررعاقبت نظرپزشک متخصص این بودکه مشکل قلبی ندارم ولی بدبختی من بعدازآن شروع شد چون هرروزحالم بدمیشدومرتب به اورژانس بیمارستان مراجعه میکردم دیگه جوری شده بودکه همه پرسنل مرامیشناختند ومن خیلی خجالت میکشیدم وبعضی مواقع تامراجعه میکردم بعدازلحظاتی حالم بهترمیشدچون میگفتند قلبت سالم است خلاصه اطرافیانم هم خیلی اذیت میشدند وازطرفی نمیدانستم مشکلم چیست خیلی آزاردهنده بود طوری که دیگه تسلیم شده بودم بالأخره بعدازچندین مورد بستری نظر دادند که مشکل عصبیه دوستان تجربه بنده به من فهماند که انسانهای عاطفی بیشتربه این مشکل دچارمیشوند وفهمیدم که علاوه بردرمان دارویی تقویت اعتمادبه نفس وتقویت ایمان بهترین راه مقابله بااین بیماریه اگرکمترفعالیت بکنیم وسطح توقعاتمان راپایین بیاریم وآرامش داشته باشیم کمک بزرگی به خودمان کرده ایم به امید شفای عاجل برای همه انشاالله
باور کنید اینقدر سخت نیست کافیه در موقع حمله خونسرد باشی چند وقت بعد بچه بازی میشه ورزش و گشت و گذارم خیلی مفیده دارودرمانی تحت نظر روانپزشکم فراموش نکنید
بنظر من حمله پانیک هم نشونهء سالم یودن ذهنه، چون آدم به افسردگی دچار نشده که اگر بشه خدایی نکرده خیلی بدتره.
برای من درمان یک کلمه بود: کار، کار و کار؛ آدم باید خودش رو سرگرم کنه، باید بدن خودش رو به کار بگیره تا بدنش به کار نگیرتش
دست شما برسرما من تا حالا فکر کنم 2 سالی شده دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم واقعا بریدم دیگه هیشکی باورم نداره میگم آخ اونجام درد میکنه امروز رفتم دانشگاه امتحان بدم یهو امد سراغم واقعا هیچی مثل سلامتی نیست یه دنیا ممنون
سلام. من این حمله بهم دست داد. اما چرا بالای حلقم پشت سرم یه حالت فشار وجود آمده انگار چیزی تو سرم داره فشار میاره. آیا شما هم این علایم رو تو سر داشتید؟!؟ جواب بدید مردم کمک
این بیماری نیست برادر من، واکنش طبیعی بدن به یک استرس مستمر یا تغییر ناگهانی مثل طلاق، از دست دادن شغل یا حتی ازدواجه، من خودم بعد از ازدواجم یکبار و فقط یکبار اتفاق افتاد و تموم شد رفت...اگر بیش از سه بار در هفته رخ بده میشه گفت بیماری که البته باز هم با از بین رفتن دلیل اون استرس یا کنار اومدن با اون تغییر ناگهانی همه چیز خوب میشه...