کثافتهای نامرد ؛ خدا این قاتلین را به حق ضامن آهو لعنت کند.
ناشناس
|
|
۱۶:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۰
5
127
پاسخ
خیلی آدم باید قسی القلب باشه که با این موجودات اینطوری رفتار کنه، به یاد حیوانات درنده افتادم که با نعش بیجان طعمه هاشون بازی می کنن
سعید
|
|
۱۶:۱۱ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۰
4
130
پاسخ
واقعا متاسفم از اینکه یک انسان تا این حد قصی القلب میشه
رضا
|
|
۱۶:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۰
5
118
پاسخ
سنگدلی سنگدلی سنگدلی سنگدلی
ناشناس
|
|
۱۶:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۰
5
127
پاسخ
اونها که خودشون حیوانندو حیوان صفت هستند. اون بچه خرسها از اونها آدمترند.
ناشناس
|
|
۱۶:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۰
6
121
پاسخ
قلبم آتش گرفت خدا جگر مسببان اين كار وحشيانه را آتش بزند به اين بي ... بگوييد طبق كلام الهي حيوانات در آخرت محشور مي شوند و دليل اين جنايت را از مسببين خواهند پرسيد بگوييد به فكر جواب باشند در اين دنيا كه كاريشان ندارند .
علیرضا
|
|
۱۶:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۰
6
109
پاسخ
واقعا شرم آوره ، آدم از انسان بودن خودش خجالت میکشه
ناشناس
|
|
۱۶:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۰
4
124
پاسخ
حقیقتا بسیار متاثر شدم. این افراد از زمره اسفل سافلین هستند. چطور ممکن است کسی نام خود را انسان بگذارد و اینقدر بی عاطفه و بی وجدان و بی رحم باشد. به عرش خدا قسم این افراد از رحمت خدا بی نصیبند در روز قیامت.
من از مسئولین محترم و متعهد سایت تابناک تقاضا دارم این موضوع را بجد پیگیری کنند و تا حصول نتیجه آنرا رها نکنند.
می دانید در داستانی منسوب به زمان پیغمبر (ص) می گویند فردی در بیابان سگ تشنه ای را یافت که از شدت تشنگی در حال تلف شدن بود. فرد مذکور برای نجات او از طریق وسایلی که داشت ظاهرا کلاه و طناب و ... از چاهی در آن نزدیکی آب تهیه کرد و به سگ داد که می گویند پیامبر (ص) به این فرد به خاطر این کار وعده بهشت داد. حالا تصور کنید پیامبر (ص) این عمل غیرانسانی را می دید به این حیوانات پست فطرت چه می گفتند؟!
و چنین گفت محمد(ص) در مقام حق جانداران بر گردن انسان:
" در معراج زنی را در جهنم دیدم. پرسیدم چه جرم کرده است؟ گفتند: گربه ای را دست و پا بسته تا حیوان از تشنگی و گرسنگی بمرده است و عذاب می کشد. و زن بدکاره ای دیدم در میان باغ های بهشت و گفتم این چه کرده است؟ گفتند: سگ تشنه ای را دید که نزدیک هلاک بود. لباس خویش در چاه آب فرو برد و در کام سگ فشرد و سیرابش کرد و خداوندگار پاک وی را بخشید و چنین پاداش داد." و فرزند جان و دل محد(ص) چنین بود که ابویزید بسطامی هفتاد حج پیاده کرده بود و کاروان به کویر برهوت رسیده بود. آب کم بود و سگی تشنه بر کناری افتاده بود و کسی آبش نمی داد. ندا آمد که سگ را آبی ده! ابا یزید گفت که می فروشم حجی پیاده را به کاسه ای آب و کس نفروخت. می فروشم ده حج پیاده را به کاسه ای آب! و کسی نفروخت. همچنین تا به هفتاد حج رسید و کسی فروخت. کاسه را در پیش سگ نهاد و با خود گفت: هفتاد حج پیاده کردم و زهی من که فروختم به کاسه ای آب از برای سگی! سگ رو برگرداند و نخورد. ندا آمد از حق تعالی که چه می گویی این کردم و آن کردم از برای حق؟ می بینی که سگی قبول نمی کند! ابایزید به رو افتاد و استغفار کرد. در حال سگ آب را نوشید.