پدر المپیک مدرن صبح چهارشنبه گذشته در 89 سالگی درگذشت. قلب او در بیمارستان کوئیرون بارسلونا ایستاد؛ جایی بین خانهای در قلب کاتالونیا که در آن چشم به جهان گشوده بود و ورزشگاهی که چشم جهان را روی کاتالونیا گشود. (ورزشگاه المپيك بارسلونا)
به نوشته وطن امروز؛ خوآن آنتونیو سامارانش یکی از نادرترین چهرههای دنیای معاصر بود، مردی که از ورزش به سیاست و از سیاست به ورزش پل زد و همینگونه بهطور مداوم بین قلبهای عاشقان و مخالفانش در رفت و آمد بود؛ سینهچاکان یا دشمنانی که آنها هم از همان روزهای نخست پا به عرصه گذاشتن سامارانش جوان تا آخرین دم حیاتش بنا به هر موقعیتی مجبور بودند نسبت به او 180 درجه تغییر موضع بدهند.
وقتی چهره سامارانش در قاب زمان منجمد میشد حتی بسیاری از نزدیکترین دوستان و همراهانش درباره چهره حقیقی او تردید داشتند، سامارانش ورزشکار، آزادیخواه، فاشیست، مددجو، مربی، روزنامهنگار، مخالف سیاسی، سیاستمدار حاکم، بانکدار، صنعتکار، مدیر، دیپلمات، سفیر، پرزیدنت، طرفدار سرمایهداری، مخالف فساد، متحد بلوک شرق، دشمن آماتوریسم، پدر ورزش حرفهای، رئیس محافظهکار، مدیر اصلاحگر، دیکتاتور، دموکرات و ... .
ژاک روگ جانشین بلژیکی سامارانش بر کرسی ریاست بزرگترین تشکیلات بینالمللی جهان در بیانیهای به مناسبت مرگ او چنین عناوینی را در وصف سلف خود به کار برد؛ «مردی با دیدگاهی فوقالعاده»، «بااستعداد» و «معمار جریان قدرتمند و متحد المپیک نوین». رئیس شبکه انبیسی اسپورتز در حاشیه پخش زنده مراسم تشییع سامارانش از مرد اسپانیایی بهعنوان «یک جنتلمن جادویی و تفکربرانگیز» یاد کرد.
«سباستین کوئه» دارنده مدال طلای المپیک و رئیس هیات سازماندهی المپیک 2012 لندن، او را «مردی تاثیرگذار» و «خلاقترین رهبری که تاکنون ملاقات کردهام» میشناسد.
«کریگ مسیک» رئیس سابق فدراسیون دو و میدانی ایالاتمتحده هم معتقد است این مرد که دوران 21 ساله ریاستش بر کمیته جهان المپیک (IOC) او را به دومین رئیس باثبات در تاریخ بازیهای المپیک بدل کرده، نجات دهنده المپیک است. سامارانش در سال 1980 روی کار آمد یعنی در انتهای دههای که بازیهای المپیک بر اثر حوادث تروریستی المپیک مونیخ 1972، ورشکستگی مالی المپیک مونترال 1976 و بایکوت کشورهای غربی علیه المپیک مسکو 1980، اعتبارش را از دست رفته میدید. اما سامارانش آمد و با خود میلیونها و سپس میلیاردها دلار سود آورد، غرب و شرق را در سئول آشتی داد و کاری کرد که کرهجنوبی و شمالی مراسم رژه مشترک بدهند و همینطور آفریقایجنوبی را با ورزشکاران تیرهپوش به بازیها فراخواند تا آپارتاید بیاعتبار شود.
او المپیک را به یک رویداد جذاب، چندوجهی و منطبق با تغییرات زمانی بدل کرد، با این حال هستند کسانی که ترجیح میدهند رویه کثیف مدال المپیک را به معرض تماشا بگذارند.
مثلا روزنامهنگار و محقق بریتانیایی «اندرو جنینگز» که 2 تالیف آتشین علیه IOC تحت هدایت سامارانش منتشر کرده، میگوید: «او آدم بدی بود و تقریبا المپیک را به نابودی کشاند».
اگر از این منظر به او بنگریم، آنوقت با زوایایی حتی تیرهتر از حیات این مرد مواجه میشویم. سامارانش یکی از سرسپردگان رژیم فرانکو بود؛ رژیمی که سودای بازگرداندن سلطنت به اسپانیای جمهوری را داشت. عکسهای متعددی از سامارانش طی 4 دهه حکومت فاشیستها موجود است که او در حالات مختلف با بازوبند سیاه یا پیراهن آبی خاص آنها در حال ادای سلام فاشیستی همراه با بلند کردن دست راست است.
فرانکو در 1967 او را به وزارت ورزش خود منصوب کرد، یعنی مردی را که در جوانی به خاطر رسوا ساختن تیم محبوب ژنرال، رئال مادرید، از کار بیکارش کرده بود. سامارانش از همین سمت بود که به عضویت IOC درآمد و سپس مدارج ترقی را تا سطح ریاست المپیک پیمود اما «دیک پاوند» معاون او در IOC در کتابش با عنوان «درون المپیک» فاش میکند که رئیس سابقش، اسپانیا را به مرکز تصمیمگیری درباره ورزش جهان و بویژه میزبانی شهرها تبدیل کرده بود و در حالی که هر کشوری تنها یک عضو در IOC داشت، اسپانیا دارای 2 نماینده بود.
او همچنین از روش اداره انتخابات IOC در دوران 21ساله ریاست سامارانش انتقاد میکند که چگونه سیاست رئیس به انتصابات پهلو میزد تا انتخابات دموکراتیک. زمانی هم که سامارانش میخواست برای چهارمین دوره متوالی کاندیدای پست ریاست شود، این شرط سنی آییننامه IOC بود که نگذاشت پیرمرد بعد از 80 سالگی هم در این سمت دوام آورد. تا پیش از آن، بزرگترین دیپلمات تاریخ اسپانیا هرچه خواست، کرد؛ از زد و بند پشت پرده با نخستوزیر آلمان شرقی، اریک هونکر، برای مدالهای بیشتر تا سفارش گرفتن چند مدال حتمی المپیک از طرف نیکولای چائوشسکو، دیکتاتور رومانی موسوم به «قصاب بخارست».
اما سیاهنگریها درباره این مرد با چهرهای اسطورهای که بسیاری دیگر از مردمان دنیا از او ساختهاند تعدیل میشود؛ جایی که کاتالانهای آزادیخواه و متنفر از ژنرال فرانکو، عاشقانه این فاشیست سابق را میستایند و به خاطر آنکه با اعطای میزبانی المپیک 92 به بارسلونا راه جدیدی برای همبستگی و مبارزه پیش پایشان گذاشت از او در قامت یک آزادیخواه یاد میکنند.
همچنین ژوآن لاپورتا بلافاصله پس از مرگ او غم باخت بارسا از اینترمیلان را در مقایسه با سوگ از دست دادن سامارانش ناچیز توصیف میکند و تندیس سامارانش در موزه باشگاه بارسلونا، یعنی خاستگاه دشمنان قسم خورده فرانکو به نمایش درمیآید!
در ورزش، عرصهای که هرکس با ذهنیت جانبداری و هواداری پا به آن میگذارد، سامارانش یک چهره استثنایی باقی خواهد ماند، اما نه چهرهای خاکستری! بلکه او طلایی است و مثل مدال طلای المپیک دو رو دارد.