با انتشار ششمین جلد خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار شاه از ماه های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، بخشهای ناگفته و دقیقی از نگرشهای محمدرضا پهلوی آشکار شد.
به گزارش خبرنگار تابناک، این خاطرات از تاریخ اول فروردین ماه 55 آغاز شده و در تاریخ هفتم مهرماه 1356 خاتمه مییابد. این مجلد به تازگی (2008) توسط انتشارات Ibex با ویرایش علینقی علیخانی در امریکا منتشر شده است.
پیش از این، پنج مجلد از خاطرات وی منتشر شده بود و به این ترتیب این مجموعه کامل شده است. علم در 29 تیرماه برای معالجه از ایران رفت و در 13 مرداد شاه از او خواست از وزارت دربار استعفا بدهد که او هم استعفانامه اش را نوشت. 15 مرداد دولت آموزگار سر کار آمد و علم نیز در فروردین سال 57 در خارج از کشور مرد.
درباره خاطرات علم و ویژگی های آن بارها صحبت شده است. اهمیت این خاطرات به دلیل افشای برخی از مسائل درون دربار پهلوی و مناسبات خانوادگی میان اعضای این خاندان، دیدگاه های رسمی و غیررسمی شاه در باره برخی از مسائل بین المللی و داخلی، و به ویژه سیستم اداره مملکت در بخشهای محدودی از مسائل عمومی و خصوصی است. همچنین و به طور ویژه اطلاع درباره افرادی که به نوعی با علم و شاه در جریان بوده اند، دیدگاه های خاص علم و شاه درباره اسرائیل و کشورهای عربی، مداخله های غیر رسمی شاه در امور بین المللی، هراج کردن پول مملکت با پرداخت آن به این کشور و آن کشور، تعیین حقوق برای بیشتر شاهزاده های ورشکسته عالم و بسیاری از مسائل خصوصی دیگر، از مسائلی است که در خاطرات علم به عنوان مسائل جاری و پیش پا افتاده مورد توجه قرار گرفته است.
آنچه از متن این کتاب می توان استشمام کرد، نوعی نگره استبدادگرایانه است که تمام امور کشور را به زیر سلطه خود میبیند، مردم را انسانهای بیمقداری میداند که چون شکمشان به زعم او سیر است، برای چه باید شورش کنند؟ به باور او مخالفان او که آنها هم تحریک شده خارجی هستند تنها یک مشت «عن تلکتوئل» (کذا) هستند که گویا ارث پدرشان را میخواهند و البته به زعم شاه «هیچ گهی نمی توانند بخورند.»
تصویر شاه در این خاطرات، مردی است همه چیز دان که کمترین ارزش و اعتباری برای مجلس و نخست وزیر و دیگران قائل نیست. از کوچکترین انتقادی ولو از سوی علم باشد، رنجیده میشود. از مقالاتی که مطبوعات خارجی در باره اوضاع انفجار آمیز ایران انتشار میدهند بر میآشوبد و پشت هر نوع مخالفتی از صغیر و کبیر دست خارجی را در کار میبیند. با این حال، او کمترین تردیدی ندارد که هیچ خطری او را تهدید نمیکند. مخالفت روحانیون از نظر علم، حکایت چند آخوند شپشو است و از نظر شاه آخوندی رو به اضمحلال و نابودی است.
درست هنگامی که در دنیای مدرن، رابطه یک سیاستمدار با یک روسپی سروصدا ایجاد کرده و آنان را تحت فشارهای فراوان قرار میدهد، علم با کمال وقاحت در این کتاب شرحی عریض و طویل در باره فساد و فحشای موجود در دربار ارائه میدهد. شاه حتی به یک دختر امریکایی که در یک خانواده امریکایی در شیراز زندگی میکنند چشم طمع دارد و علم او را از بازتاب بد هر نوع اتفاقی در این باره برحذر میدارد. بارها از فرانسه و ایرلند پروازهای مخصوص برای این کار انجام میشود و علم نه فقط شرحی از اعمال خود بلکه از شاه و ولیعهد را هم به وضوح گزارش میکند. آنچه در این باره در این گزارش به نقل از خاطرات علم آوردهایم و البته مجلدات پیشین هم از این دست داشت، بسیار اندک است و در عین حال از بابت نقل آنها عذرخواهی می کنیم.
بدون تردید در میان خاطراتی که تاکنون از درباریان چاپ شده و احتمال می رود که حجم بیشماری از آنها در سالهای آینده چاپ شود، تاکنون خاطرات علم به لحاظ نزدیکی آن به شاه دست کم با خاطرات فردوست برابری می کند. با این تفاوت که این خاطرات پیش از انقلاب و آن یکی پس از انقلاب نوشته شده است. به علاوه، ورود علم در زندگی خصوصی شاه بعدی از این خاطرات است که حجم بالای اطلاعات موجود در این کتاب را به خود اختصاص داده است.
باید این کتاب چندین بار خوانده شده و ظرائف و دقائق آن در شناخت دولت شاهنشاهی آن هم درست در سالی که در ظاهر سالی با ثبات اما در باطن سالی پرتلاطم برای رژیم پهلوی بود، مورد تأمل قرار گیرد. بی تردید در این زمینه کاری صورت نگرفته و غالب آنچه نوشته شده همراه حب و بغض بوده است.
باز هم باید از این که برخی از مسائل خصوصی موجود در این کتاب را به اشارت می آورم عذر خواهی کنم. اما باید گفت وقتی منتشر شد، و آن در هم در ارتباط با کسی است که 37 سال بر این کشور حکمرانی کرده، دیگر نمیتوان عنوان خصوصی روی آن گذاشت. حقیقت حیفم آمد خوانندگانی را که عجالتا دسترسی به کتاب ندارند از این نکته در غفلت گذارم که حاکمان ایران بزرگ و باستانی ما دقیقا یک مشت افراد فاسد روسپیباز، بی سواد، خودخواه و متکبر بوده و اطرافیان آنان نیز یک مشت چاپلوس و مجیزگو مانند علم بوده اند که صبح و شام در وصف شاه تعابیر شگفت به کار برده و آن قدر در چاپلوسی جلو می رود که شاه را دست کم در دو جای این مجلد، با پیامبر (ص) مصداق آیه انک لعلی خلق عظیم می داند. (ص 206). به هر روی آنچه در ذیل آمده گزیده هایی است که گهگاه توضیحی هم پیش یا پس از آنها درج شده است. کتاب مع الاسف بدون فهرست اعلام منتشر شده و از این بابت استفاده از آن محدود شده است.
در بخشی از این گزارش آمده است:
شاه باید به امریکائیها، درس مملکت داری بیاموزد!
از نکات برجسته کتاب که عموما شرح دیدارهای علم به صورت روزانه با شاه و گزارش دیدارها و نامه ها و اظهار نظرها و مقالات خارجی در باره ایران است، انعکاس ستایشها و تمجیدهای شگفت غربیها نسبت به شاه است. ستایشهایی که تنها به قصد تحمیق شاه و درباریان می تواند باشد. راکفلر در پنجم فروردین در ایران است و اظهار می دارد: کارهای ما خیلی بطئی است. من [علم] گفتم: بر عکس کارهای ما خیلی سریع است. گفت: شاهنشاه ایران را یکی دو سال به آمریکا ببریم که مملکت داری به ما بیاموزد. (ص 23). کسینجر هم همین رویه را در پیش گرفته و به علم گفته است: من خیال می کردم پرکارترین سیاستمدار باشم ولی شاهنشاه ایران جلو زده اند. [علم میافزاید] مقداری زیادی از عظمت و بزرگی شاهنشاه تعریف کرد و گفت: در دنیای امروز از ایشان بزرگتر نداریم (ص 189). باز [همین کسینجر] مقدار زیادی از روشن بینی شاهنشاه تمجید کرد و گفت: اگر وجود ایشان نبود در این منطقه از دنیا با وضع عجیبی سروکار داشتیم (190). سناتور برچ بی هم که به ایران آمده بود به علم مطالبی گفته بود که او اینچنین برای شاه نقل کرد: به تفصیل عرض کردم که چه اندازه مفتون عظمت شاهنشاه شده بود و می گفت: چنین لیدری در جهان امروز نیست (ص 236). این تعریف و تمجیدها سبب شده بود که شاه مرتب تأکید کند که اروپایی ها تنبل و بیکاره شده اند. علم ضمن قضیه ای نقل می کند که: فرمودند: ... درد آنها تنبلی و بیکارگی است و به این صورتها هم اصلاح پذیر نیست. درست هم میفرمایند (ص 266). غرور و نخوت شاه به حدی بالا بود که علم با همه ابراز ارادت می نویسد: دعا کردم که این مرد بزرگ و بی نظیر و دنیایی را خودت از شر نخوت و غرور حفظ بفرما! (ص 513).
بخش قابل ملاحظه ای از کتاب ستایشهای علم نسبت به شاه در مقام یک فدایی است. از این قبیل عبارات که خواهد آمد، فراوان در فراوان در کتاب آمده است: کنار دریا که دراز میکشند، بچه ها سرو صدا میکنند، سگها صدا میکنند و شاهنشاه کوچکترین عکس العملی نشان نمیدهند. تبارک الله از این عظمت و سعه صدر (ص 29).
تعارض میان شاه و شهبانو در زمینه مسائل خانوادگی تا روشنفکری بارها در این کتاب منعکس شده است. وقتی سخن از تربیت ولیعهد است می نویسد: من میترسم کمکم افکار لیبرالیسم بی مأخذ علیا حضرت شهبانو بچه را از همه چیز بترساند که جرئت تصمیم گرفتن در هیچ چیز را نداشته باشد (ص 35)....
شاه: بساط آخوندی رو به اضمحلال است
جسته گریخته در چند نوبت مسائلی در ارتباط با روحانیت هست که مسلما برای نگارش موضع شاه نسبت به روحانیون در ایران و عراق بسیار جالب و خواندنی است. برخی از آنها مربوط به درخواست های آیت الله خویی برای حمایت از حوزه نجف برابر فشارهای رژیم بعثی است: عرض کردم آیت الله خویی از نجف اشرف پیغام داده است شاهنشاه ترتیبی بفرمایید که حوزه علمیه نجف باقی بماند. فرمودند اقداماتی کرده و می کنم ولی فکر نمی کنم عراقی ها زیر بار بروند. اصولا در دنیا بساط آخوند رو به اضمحلال است.(ص 43).....
فرح: مردم از ما خسته شدهاند
فرح به رغم همه بساطی که خود و اطرافیانش برپا کرده بودند، به عنوان یک فرد لیبرال و منتقد شاه شناخته میشد. بیشتر از آن روی که تلاش می کرد خود را یک شخص فرهنگی نشان دهد. در این زمینه، یعنی خرید تابلو و جواهرات و دیگر امور آن هم غالبا از فرانسه با سفرهای آنچنانی نهایت ولخرجی را داشت. اما به هر روی نق زدنهای وی به عنوان نوعی روشنفکری در دربار تلقی می شد.
زمانی که شاه در بازدید از طرح توسعه اطراف حرم امام رضا علیه السلام در مشهد، دستور تخریب دو مدرسه علمیه را می دهد. فرح روز بعد از آنجا دیدن کرده و می گوید: خراب کردن این جا جنایت است و بسیار حیف است (ص 110). علم خدا را شکر می کند که کار مهمی جز امور هنری در اختیار فرح نیست: اگر کارهای کشوری بود چه می شد؟ (ص 131)
انتقادهای فرح کمابیش ادامه داشته است. برای مثال این مورد: 31/3/55: قبل از حرکت در باغ کاخ مرمر رامسر بودیم که ساعت 11 شاهنشاه به هتل تشریف ببرند و آنها را بردارند علیا حضرت شهبانو غفلتا فرمودند که به نظر من مردم از ما خسته شدهاند و دیگر احساس نمی کنم که با حرارت و عشق دست میزنند. خیلی باعث تعجب شد. شاهنشاه فرمودند: من که چنین احساسی نمی کنم... من دیدم شاهنشاه خیلی ناراحت شدند (159).....
داستان گاز گرفتن پای شاه توسط سگ یک روسپی فرانسوی
از داستانهای لطیف! کتاب یکی هم گاز گرفتگی سگ از شاه است که اصل آن به وساطت شاه میان جنگ بین دو سگ بر می گردد: امروز اعلیحضرت همایونی قضیه را برای من تعریف کردند. به این صورت که سگ دختر فرانسوی که همراه بوده است [یکی از همان روسپیهای معروف اروپایی] به سگ کوچک اعلیحضرت همایونی عشق ورزی میکرده. سگ بزرگ و مورد علاقه شاهنشاه به این علت به سگ دخترک پریده است. شاهنشاه خواستهاند سگها را از هم جدا کنند، سگ دخترک ماهیچه پای شاهنشاه را دندان خطرناکی گرفته است به طوری که زخم عمیقی برداشته و در آنجا مجبور شدهاند بخیه بزنند. (ص 318). این گاز گرفتن فقط یکی از ماجراها بود. یکی دیگر از همین روسپی های فرانسوی در دربار تقریبا تا مرز دیوانگی پیش رفت و مشکلات عدیدهای را برای علم درست کرد (ص 489) و باز هم ادامه و ادامه یافت. علم شرح حال او را به شاه که منتظر بود گزارش کرد: اگر اتفاقی برای او بیفتد دیگر آبرویی برای ما نمیماند. شاهنشاه فوق العاده ناراحت شدند. عرض کردم این جا به بیمارستان هم نمیتوانیم او را بفرستیم. چون احمق و پرحرف و پرگو و بیپرواست. فرمودند خوب هرچه می توانید بکنید. پس ما بعداز ظهر چه کنیم؟ (ص 493). مشکل این بود که مادر این دختر فرانسوی در حزب کمونیست فرانسه و کارمند یک روزنامه بود. هر لحظه امکان داشت خبر این ماجرا رسوایی ببار آورد. علم مینویسد: [شاهنشاه] خیلی ناراحت شدند از این که مادرش کمونیست است. عرض کردم: نگران نباشید. میخ اسلام را در کشور کمونیستی هم فرو کردید. خندیدند (ص 494). جناب علم زحمت کشیده، عکس دخترها را به شاه نشان میدادند تا ایشان انتخاب کنند (ص 501).
متن کامل را در ستون سمت راست بخوانید.