بازدید 16645

داستان عشق بي‌پايان مردم به فرزند درد و رنج، "تختی"

به جرأت مي توان گفت كه نام زلزله بوئين زهرا با نام تختي عجين شده است و شايد اولين كلمه اي كه بعد از زلزله بوئين زهرا به ذهن متبادر مي شود نام جهان پهلوان تختي باشد. زيرا تختي با كاري كه انجام داد به تمام ورزشكاران فهماند كه آنها خارج از ميادين مسابقه هم در قبال مردم و اجتماع خويش مسئولند و بايد هر آنچه كه مي توانند براي مردم در ايام هجوم مصائب و بلايا انجام دهند.
کد خبر: ۸۰۰۹۷
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۸۸ - ۱۳:۰۵ 06 January 2010
چهل‌ودومين سالگرد درگذشت جهان پهلوان تختي است. تاريخ ايران زمين، تاريخ پهلواني است و آيين آن خردورزي، رادي و فتوت ، راستي و مردم داري و البته ولايت و محبت پيامبر خدا. ابعاد شخصيتي جهان پهلوان تختي تنها به ميدان ورزش و تشك كشتي محدود نمي شد. رفتارهاي بجاي مانده از او، در اردو، محله، زورخانه، بازار و اجتماع هر يك حكايت هاي روح بزرگي است كه پرداختن به آنها داراي ارزش هاي خاص خود است. تختي همانگونه كه در ورزش استثنائيست در زندگي و پاسداري از ارزشهايش كم نظير است. تختي قبل از آنكه در روي تشك با حريفان دست و پنجه نرم كند، با نفس خود به مبارزه پرداخته بود. تختي، قهرمان مردم است، مردم چرا قهرمان خود را دوست دارند! در طول ساليان دراز مردم ما، قهرمان المپيك و جهان و آسيا بسيار ديدند، اما چرا تختي را جهان پهلوان مي نامند؟ آيا تاكنون به اين شعارها كه مردم در اماكن ورزشي و فرودگاهها در استقبال از او مي دانند توجه كرده ايد:

" رستم ايران كيه.... غلامرضا تختي ايه!"

"شير دليران كيه..... غلامرضا تختي ايه!"

او را رستم ايران نام نهادند، او را شير دليران ناميدند. براستي كه او شير دليران نبرد با خود، با منِ من است. او عملا به همه ياد داد و آموخت كه اگر مي خواهي زندگي كني ابتدا بايد حريم هاي زندگي خود و ديگران و اجتماع را بشناسي و سپس گام برداري. او به ما آموخت كه مي شود قهرمان شد ولي پهلوان ماند.

پهلوان ما در همه عرصه هاي زندگي هماني بود كه بر روي تشك كشتي مي ديدي. او اول پهلوان زندگي بود و سپس قهرمان جهان و المپيك شد. حضور در عرصه هاي مختلف زندگي و خدمت خلق را همچون يك وظيفه و تكليف بر روي دوش خود حس كرد. خدمت به خلق را مسئوليتي بر روي دوش خود حس كرد و پذيرفت و پس از آن بر روي دوش مردم پذيرفته شد.

چون او پهلوان بود و منش پهلواني را سيره رفتارش كرده بود، براي مردم، شكست و پيروزيش مساوي بود و حتي اگر او از يك ميدان نبرد با شكست برمي گشت، به استقبال پرشكوه تر از او مي پرداختند.

تختي هنوز براي ما شناخته نشده، آري، ما مردم عادت كرديم هر سال و سالي يكبار چند ساعتي فكرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادي هم وقت شان را در حد چند ساعت براي او در سال گشت نبودنش گذرانده و به كنار مزار او به احساسات پاك خود پاسخ داده و ديگر ... .

سعي كنيم او را افسانه اي نكرده و بخشي از رفتارهاي او را تدوين و گردآوري كرده و با تعمق بيشتر بر روي هر حكايت، تلاش نمائيم به عنوان مربي، مدير و ورزشكار حداقل به آن رفتارها نزديك شويم.

در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختي مي‌آيد كه نشان مي‌دهد او اول پهلوان زندگي بود و سپس قهرمان جهان و المپيك. بهتر است سعي كنيم از مسير زندگي تختي درس‌هايي بگيريم و تلاش كنيم به آن نزديك شويم.

*** پرچم‌داري المپيک را به سلماسي داد

جعفر سلماسي اولين مدال آور ايران در تاريخ المپيك اينچنين بيان مي‌كند: " در روز افتتاح بازي هاي المپيك كه در سال 1960 در رم برگزار شد، رئيس تربيت بدني وقت، پرچم ايران را براي رژه رفتن در پيشاپيش ورزشكاران ايراني در استاديوم به دست تختي داد ولي او به طرف من آمد و گفت كه برداشتن پرچم ايران حق شما است چون كه اولين قهرمان المپيك ايران هستي. من هر چه معذرت خواستم و از آن روح ورزشي بسيار بلند و از خودگذشتگي بي مانند او تشكر و سپاسگزاري نمودم، منصرف نشد و من هم به ناچار خواسته او را اجابت كردم و پرچم ايران را گرفته و براي رژه رفتن آماده شدم. به جرأت مي توانم بگويم كه اين از خودگذشتگي نه تنها در ايران بلكه در جهان بي سابقه است و تا زنده هستم مدنظرم خواهد ماند."

*** ماجراي كشتي تختي و مدويد

الكساندر مدويد بي شك بزرگترين كشتي گير قرن بيستم و يكي از بهترين هاي تمام دوران ورزش است. ظهور و اوج گرفتن الكساندر مدويد با سال هاي پاياني دوران غلامرضا تختي همزمان بود. در حالي كه مدويد، جوان، نيرومند، سراسر انگيزه و جوياي نام بود. تختي از ديرپاترين قهرمانان عصر به حساب مي آمد و كم كم به آخر دوران قهرمانيش نزديك مي شد.

با اين حال اين فاصله باعث نشد تا بين آنها جدا از رقابت بر روي تشك، دوستي عميق خارج از آن شكل نگيرد. مدويد در مورد تختي مي گويد:

" آشنايي با تختي براي من افتخار بزرگي به حساب مي آيد. آشنايي ما از سال 1961 در جريان مسابقات قهرماني جهان در يوكوهاما آغاز شد. در آن ميدان بزرگ تختي برنده مدال طلاي وزن هفتم شد و من درفوق سنگين مدال برنز گرفتم. اين نخستين حضور من در مسابقات جهاني بود. در همين جا بود كه تختي را شناختم و از نزديك به قدرت و بزرگي اش پي بردم. او هميشه مرا دوست مي داشت. ملت خودش را هم دوست داشت.

به هنگام مسابقات جهاني توليدو زانوي من ضرب خوردگي پيدا كرد. پزشك تيم باند زانو را باز كرده و مشغول تزريق مسكن بود، در همين لحظه تختي كه از آنجا مي‌گذشت همه چيز را ديد. يكي از مربيان به من گفت: بيا! او متوجه شده و در مسابقه به پاي مصدوم تو خواهد پيچيد. اما تختي اصلاً به پاي مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بوديم و بايد اذعان كنم، با اينكه او هفت سال از من پيرتر بود ولي بيش از من جنبش و تحرك داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به ياد خواهم داشت. او هرگز به حيله و نيرنگ متوسل نشد."

*** احترام به پيشكسوتان، داستان پهلوان وفادار و تختي

احترام به پيشكسوت در فرهنگ ورزش و بخصوص در كشتي كه ورزشي پهلواني است يك سنت بسيار مهم و خدشه ناپذير است كه باعث تشويق جوانان و دلگرمي بزرگان مي شود.

احمد وفادار از پهلوانان نامي ايران بود كه قبل از تختي سابقه بستن بازوبند پهلواني ايران را داشت. او درمسابقات جهاني كشتي هم سابقه شركت دارد. او در گفته هايش نمي تواند خوشحالي خود را از رعايت سلسله مراتب كسوت توسط جهان پهلوان تختي پنهان كند:

" او يك انسان واقعي بود و احترام به بزرگان و پيشكسوتان را هميشه رعايت مي كرد. يادم نمي رود شبي را كه همراه وي به يكي از زورخانه هاي تهران رفتيم به او پيشنهاد دادند كه تخته شنا را وسط گود بگذارد و ميانداري كند ولي او قبول نكرد و گفت: جايي كه وفادار هست من اين كار را نخواهم كرد. در پايان مراسم كه قرار شد جوايز گروهي از قهرمانان كشتي اهدا شود او باز هم قبول نكرد و اين كار را به من واگذار كرد. او احترام خاصي براي سنت هاي خوب ورزش قهرماني قائل بود. وقتي تختي به مشهد مي آمد خيلي ها دوست داشتند او را به طرف خود بكشانند. خيلي از دست اندركاران و مسئولين هم از او دعوت مي كردند، اما تختي دعوت هيچكس را قبول نمي كرد و فقط به خانه من مي آمد و مي گفت: آبگوشت خانه پهلوان وفادار را به سفره هاي رنگين ديگران ترجيح مي دهم."

*** من به مردم تعظيم مي كنم!

المپيك 1964 توكيو آخرين المپيكي بود كه تختي در آن شركت كرد و تختي با وجود شرايط بسيار نامساعد روحي و بدني كه برايش ايجاد كرده بودند سه كشتي اولش را با پيروزي پشت سر گذاشت. تختي بايد در دو جبهه مي‌جنگيد در خارج از تشك با حسودان، بدطينتان و ناجوانمرداني كه آرزوي شكست او را در دل مي پروراندند و نيز در روي تشك با حريفان طراز اول جهاني اش. بعد از پيروزي بر كشتي گير ژاپني كه سومين حريفش بود عطاءالله بهمنش سراغ تختي رفت تا با او مصاحبه كند او مي گويد:

" كاوانا ژاپني حريف سوم جهان پهلوان بود كه به راحتي ضربه شد. همين كه تختي نفس زنان از تشك پايين آمد و ما را مست شادي كرد و معاندين را ناراحت، ميكروفون ضبط صوت را جلوي او گرفتم و گفتم: نظر شما را براي فردا مي خواستم سؤال كنم!... او نفس را در سينه برآمده و ريه هاي بزرگ خود فرو برد و با شتاب گفت: فردا حريفان بزرگي پيش رو دارم، ترك و روسي و بلغار باقي مانده اند. چه مي شود گفت؟ گفتم: اين درست ولي مي دانيد كه در تهران مردم در انتظارند و مشتاق هستند صداي شما را بشنوند. يك كلمه و يك جمله كافي است، آنها از شما پيروزي نمي خواهند پيام شما را مي خواهند. پيام مرد هميشه قهرمان زندگي مردم را مي خواهند. تختي گفت: من به مردم تعظيم مي كنم!"

بعدها عطاءالله بهمنش در اين باره نوشت:

" خواستم شما را با خودم هماهنگ سازم تا بفهميد كه تختي در شرايط خسته بودن، تشتت فكر داشتن، را از ياد نمي برد. خمير مايه اي مخصوص مي خواهد، استخوان بندي انديشه لازم دارد. طراحي خالصانه او از محيطي كه در آن نشو و نما كرده بود و درسي كه از وقايع و حوادث دور و بر خود گرفته بود او را در قالبي قرار داده بود كه ديگران قادر نبودند چنان پوسته اي را بشكافند و به ژرفاي آن داخل شوند."

*** عشق به مادر

غلامرضا تختي فوق العاده به مادرش علاقه مند بود و به او احترام مي گذاشت و تمام موفقيت هاي خود را نتيجه دعاي مادرش مي دانست. در اين رابطه عطاءالله بهمنش روزنامه نگار، مفسّر و كارشناس معروف در كتاب مي نويسد: « قهرمان المپيك ملبورن فرا رسيد. 1956 سال اوج گيري و كسب اولين مدال طلاي المپيك توسط تختي است. او در اين مسابقات با چنان آمادگي و صلابتي ظاهر شد كه همه حريفان را از دم تيغ گذراند. هنگام سفر او از زير قرآن و آئينه مادر رد شده بود و دعاي خالصانه مادر را بدرقه راه داشت. مادر از او خواسته بود با موفقيت به ميهن برگردد. مادر تختي همه چيز او بود، لذا غلامرضا تنها به قهرماني و طلا مي انديشيد. هنگامي كه تختي هنوز در ابتداي راه كشتي بود با وجود علاقه زياد به كشتي مجبور شد كه براي تامين معاش خانواده اش تلاش كند و به اين منظور با استخدام در شركت نفت به مسجد سليمان رفت. پس از چند ماه تختي كه شديداً دلش براي مادرش تنگ شده بود و نمي توانست دوري او را تحمل كند درخواست مرخصي يك ماهه كرد. ولي با اين درخواست موافقت نشد. لذا استعفاي خود را تقديم شركت كرد كه عشق و علاقه به مادرش كاملاً در آن مشهود است : " بسيار متأسفم از اينكه مقام رياست كارگزيني اداره شركت نفت مسجدسليمان با مرخصي يك ماهه اينجانب موافقت نفرموده‌اند. از نظر آن كه من براي مادر خودم ارزش فراواني قائل هستم و او از من خواسته است كه به ديدارش بروم و چار هاي جز اطاعت امر او نمي‌بينم و با مرخصي من نيز موافقت نشده است، خواهشمند است با استعفاي من موافقت فرماييد."

البته در مقابل مادرش هم او را بسيار دوست داشت. تختي خود در مصاحبه اش با كيهان ورزشي به اين نكته اذعان مي كند: من هر وقت از منزل مي‌آيم بيرون، مادرم براي من آيه‌الكرسي مي‌خواند و اسپند و كندر برايم دود مي‌كند. همه‌اش سفارش مي‌كند كه نزد اشخاص ناباب نروم و خود را از چشم بد حفظ كنم. يك دقيقه هم كه از وقت معمول ديرتر به منزل بروم مادرم هر چه دعا بلد است مي‌خواند و به من فوت مي‌كند و خدا را شكر مي‌گذارد. مادرم آنقدر مرا دوست دارد كه براي من از حد يك مادر عادي خيلي تجاوز كرده است. مي‌توان گفت كه در راه من خودش را فراموش كرده.

*** اعتقادات مذهبي

غلامرضا تختي در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود و همواره در طول زندگيش به ارزش هاي اسلامي پايبند ماند و تا لحظه مرگش از اعتقاداتش دست نكشيد. علي دلالباشي كه از خدمتگزاران سالن هاي كشتي بود در اين باره گفت:

" او به محض اينكه تمرين تمام مي‌شد نماز را شروع مي‌كرد و ما هم با او به نماز مي‌ايستاديم كه البته در آن روزگار با نگاه مخصوص ديگران مواجه بوديم. ولي تختي توجهي به اين مسائل نداشت. ظهر پس از تمرين با او به مسجد هدايت مي‌رفتيم و نماز مي‌خوانديم و پاي صحبت آيت‌الله طالقاني مي‌نشستيم. پدر تختي به علت عشق و علاقه اي كه به امام رضا داشت اسم او را ناميد كه تختي خود در اين زمينه مي گويد: « غلامرضا » نه تنها به علت اينكه اسمم غلامرضاست، غلام حضرت رضا هستم بلكه غلام همه ائمه اطهارم و از خدا مي خواهم كه تا پايان عمر توفيق انجام فرايض مذهبي را داشته و يك مسلمان واقعي باشم. تختي پيش از هر مسابقه به زيارت امام رضا مي رفت و در بازگشت از مسابقات نيز مجدداً به پاي بوسي آن امام عزيز مي رفت. تختي در آخرين باري كه امام رضا را زيارت كرد خطاب به امام عرض كرده يا امام رضا، من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم، به من روحيه و توان بده تا بتوانم همچنان در خدمت مردم باشم. عشق به اهل بيت در غلامرضا آنقدر بود كه پس از شكست در مسابقات 1954 توكيو به اتفاق ساير كشتي گيران شكست خورده از توكيو رهسپار كربلا شد تا غم شكستش را فراموش كند و در ميادين بعدي پاك تر و سالم تر حاضر شود.

در اين سفر تختي شبها به صحن مطهر حرم امام حسين، حضرت ابوالفضل و امام حسين مي رفت و زيارتنامه ها را با صداي زيبا براي همراهان مي خواند و آنها را صبح زود براي نماز بيدار مي كرد. تختي پس از كسب مدال طلاي المپيك ملبورن در پاسخ به سؤال خبرنگار كيهان ورزشي كه پرسيد: آيا شما از اعتقادات مذهبي چيزي همراه خود به ملبورن برده بوديد؟ پاسخ داد: بله من هميشه قرآن كريم را در جيب دارم و هيچ‌وقت خدا را فراموش نمي كنم.

*** پشتكار و پايمردي

تختي: آنقدر از كشتي‌گيران ديگر زمين خوردم كه پشتم بوي تشك گرفت!

غلامرضا تختي با اينكه بسيار دير پاي به دنياي قهرماني گذاشت ولي در دنياي كشتي استمرار عجيبي داشت. او با كسب 7 مدال از مسابقه هاي جهاني و المپيك هنوز پر مدال ترين كشتي گير در تاريخ ايران است و بعد از گذشت 40 سال هنوز كسي نتوانسته است به اين ركورد دست يابد. او مردي خود ساخته بود كه از فقر به فخر و از گمنامي به شهرت و خوشنامي رسيد، تا آخرين مسابقه اش براي سربلندي ايران تلاش كرد. تختي خود در مصاحبه اي با كيهان ورزشي پرده از سختي عميقي كه در راه قهرماني كشيده است برمي دارد:

" در سرما و گرما در روي تشكي كه حتي حيوانات هم حاضر نمي‌شدند بر روي آن تمرين كنند فعاليت خود را آغاز كردم. شايد شما هيچ باور نكنيد، اما اين حقيقت محض است كه من و امثال من در شرايط بسيار سختي تمرين مي‌كرديم. و اين ادعاي مرا اهالي خيابان شاهپور كه هميشه در ساعت معيني مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده مي‌كردند، تصديق مي‌كنند. اما پس از يك سال تمرين كوچكترين موفقيتي به دست نياوردم و علاوه بر اينكه گل نكردم حتي ضعيف‌تر هم شدم. در اينجا و در همين موقع بود كه باران استهزا بر سرم باريدن گرفت و همه به من مي‌گفتند تو خود را بي‌سبب شكنجه مي‌دهي، برو دنبال كارت تو اصلاً به درد كشتي نمي‌خوري ... جواني مأيوس و دل شكسته بودم، ديگر هيچ كس وجود نداشت كه قلب مرا از آن همه استهزا پاك كند. هيچ كس حاضر نبود مرا به كارم تشويق كند. همه مرا با ديده ترحم مي‌نگريستند و مي‌گفتند: " اينو ببين كه لخت ميشه و تمرين مي‌كند."

اما روزگار بازي ديگري را براي تختي رقم مي زند او بعد از يك سال وقفه در زمان خدمت سربازي تمريناتش را از سر مي گيرد. او در اين باره مي گويد: " من در آن زمان هيچ چيز نداشتم فقط اميدوار بودم و خودم را دلداري مي‌دادم و مي‌گفتم كه اگر اين كار را دنبال كنم سرانجام به جايي خواهم رسيد. همه كساني كه به جايي رسيده اند فقط از پشتكار است.

من هم با تمرين زياد بالاخره با فنون كشتي آشنا خواهم شد. تجربه‌ام زياد گشته و كار كشته خواهم گشت.

تختي سرانجام با تلاش و كوشش و اميدواري در وزن ششم قهرمان كشور شد و تلاش هايش به ثمر نشست. پس از چند روز از اين موفقيت، او خود را آماده شركت در مسابقات پهلواني كشور نمود. اما در همان دور اول با ضربه فني مغلوب شد. تختي در مورد دليل اين شكست و درسي كه از آن گرفت گفت: خودم را قانع كردم كه اگر شكست خورد ه ام حق داشته‌ام، مغرور شده بودم و به خودم غره گشتم و مي‌گفتم كه پيروز خواهم شد. اين درس بزرگي بود كه من هيچ وقت اين درس را فراموش نكرده‌ام."

اين قسمت سرآغازي براي پيروزي هاي بزرگ تختي در ميادين جهاني و المپيك شد و او كه به قول خودش در سال هاي شروع كشتي در هر دقيقه چند بار از رقيبانش زمين مي خورد و نيز گفته بود: "آنقدر از كشتي‌گيران ديگر زمين خوردم كه پشتم بوي تشك گرفت."

با استقامت و پايداري قهرمان جهان و المپيك شد و كارش به جايي رسيد كه در سال 1378 از سوي كميته بين المللي المپيك به عنوان يكي از برترين قهرمانان قرن بيستم شناخته شد.

تختي در گفتگويي خطاب به جوانان اذعان داشت:

" براي آن دسته از جواناني كه از كوچكترين شكست يأس و نااميدي در رگ و ريشه خود جايگزين مي‌سازند موضوعي را در ميان مي‌گذارم... در برابر مصائب زندگي استقامت كنيد و از وسوسه‌هاي بي‌جا و خانمان برانداز دور باشيد. بياييد اين افكاري كه در خود جمع كرده‌ايد مثل يأس و نااميدي و ترس از شكست را دور بريزيد، فقط تلاش كنيد تا مفيد به حال خويش و جامعه خود باشيد. من اگر در كار خودم استقامت نشان نمي‌دادم بدون ترديد امروز نمي‌توانستم به مقام قهرماني برسم. تنها در عالم ورزش چنين قانوني حاكم نيست، در همه امور زندگاني چنين است.

*** قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد

جهان پهلوان تختي از مسابقات جهاني 1951 هلسينكي الي 1956 هميشه نايب قهرمان مي شد و پايين تر از قهرمانان شوروي قرار مي گرفت. بنابراين خيلي دوست داشت كه عنوان قهرماني را نيز به دست آورد. تختي مي گفت:

" از سال 1951 الي 1956 من در طرف راست كرسي در آنجا كه مدال نقره تقسيم مي كنند و با خط سياه لاتين رقم دو بر روي آن نوشته شده است قرار داشتم در حالي كه شوروي هميشه نيم متر بلندتر از من مي ايستادند و موقعي كه از آن بالا مي خواستند مدال خود را دريافت دارند كاملاً قوز مي كردند من هميشه در فكر اين بودم، آيا ممكن است روزي براي گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقاي رئيس بتواند نوار را بگردنم بياويزد؟ من دائم گمان مي بردم آنهايي قادرند

قهرمان جهان شوند كه قبلاً قمر مصنوعي پرتاب كرده اند!! من تا اين حد قهرمان جهان شدن را مشكل مي پنداشتم. اما در ملبورن جاي من و مدال من با « كولايف » شوروي ها عوض شد و من هم مثل اما همين كه براي گرفتن طلا كاملاً از كرسي « دولا شدم » ، پايين پريدم و پس از اينكه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندكي تحمل و خيره شدن به چشمان ديگران متوجه شدم كوچكترين تفاوتي نكرده ام، نه به وزنم چيزي اضافه شده و نه بر مغزم، نه مي خنديدم و نه اشك مي ريختم. در ادامه مطلب، تختي هدف خود را از قهرمان شدن اين طور بيان مي كند: "من فقط براي اين قهرمان شده بودم كه عده‌اي از هموطنانم جشن بگيرند و شادي كنند وگرنه من چه فرقي كردم؟ تنها تفاوتي كه در روحيه من پديدار گشت اين بود كه من ديگر خود را حقير نمي‌شمردم، آن حقارتي كه چند سال قوز آن را به دوش مي‌كشيدم از وجودم رخت بربسته بود.

حبيب الله بلور مربي تيم ملي بعد از مرگ جهان پهلوان در مصاحبه هاي تلويزيوني خاطره بسيار جالبي از قهرماني تختي در المپيك ملبورن تعريف مي كند. بلور گفت: " تختي وقتي كه براي اولين بار در مسابقات المپيك ملبورن استراليا بر كرسي افتخار قرار گرفت و سمت چپ و راستش قهرمان منتخب اتحاد جماهير شوروي و آمريكا بود من خودم را به او نزديك كردم و گفتم تختي چپ و راستت را نگاه كن ببين چه كساني هستند؟ تختي ضمن اينكه زير لب سرود ايران را مي خواند به من گفت از آن عمده تر اينكه به بالاي سرمان نگاه كنيم. وقتي من نگاه كردم ديدم پرچم ايران خيلي بالاتر از پرچم آمريكا و شوروي در حال بالا رفتن است و به اهتزاز درآمد. تختي بلافاصله گفت بلور اين نيز حائز اهميت نيست ولي آنچه كه اهميت دارد رسيدن اين خبر به گوش مردم است و شادي و خوشحالي آنها براي من يك احساس غرورآميز است. اين حائز اهميت است."

گفته هاي بالا به خوبي نشان مي دهد كه تختي هدف از قهرماني را فقط شاد كردن دل مردم مي داند و البته مردم هم واقعاً تختي را دوست داشتند و بر تلاشش ارج مي نهادند. به همين خاطر بود كه در همان معدود دفعاتي هم كه با شكست به كشور برگشت براي استقبال از او سنگ تمام گذاشتند.

*** كاپيتان تختي

با آن كه كشتي يك ورزش انفرادي است اما به اذعان تمام كساني كه در اين ورزش دستي بر آستين دارند، صميميت و اتحاد و يكدستي اعضاي تيم با هم مي تواند شانس موفقيت همه را بالا ببرد و نقش كاپيتان تيم در اين ميان بسيار كليدي است. تختي سال ها كاپيتان تيم ملي بود كه به خوبي از پس اين وظيفه برمي آمد. ابراهيم سيف پور قهرمان نامدار المپيك در اين رابطه مي گويد:

"‌در مدت هشت، نه سال در كنار تختي در اردودها بودم. از ايشان خيلي چيزها ياد گرفتم. اخلاق و كردار نيكوي او همه را تحت تأثير قرار مي داد. راستي راستي در تيم براي همه بچه ها حكم يك سردار و پرچم دار را داشت. هر تيم ورزشي اگر فاقد يك سردار با ويژگي هاي اخلاقي باشد آن تيم موفق نخواهد بود و تختي از وقتي پايش به تيم ملي باز شد حكم سردار تيم را داشت. تختي در واقع كاپيتاني بود كه هيچگاه خود را كاپيتان معرفي نمي كرد او چنان مقدم تازه واردها را گرامي مي داشت كه حد و وصفي نداشت."

پرويز عرب كه در تيم سازمان برنامه با تختي هم تيمي بود خاطره اي تعريف مي كند كه به خوبي تفكر تيمي تختي را نشان مي دهد او مي گويد:

" تيمي در ايران بود با نام سازمان برنامه كه من و قهرماناني مانند تختي، توفيق و فردين و حبيبي عضو آن بوديم. مديرعامل تيم كه علاقه زيادي به تختي داشت مبلغي به طور اختصاصي به وي داد كه غلامرضا آن را بين همه تقسيم كرد و حتي مديرعامل سازمان برنامه به ايشان گفت من اين مبلغ را به طور اختصاصي به خود شما دادم، اما تختي گفت: ما همه در يك تيم هستيم و فرقي هم نداريم... كه من خودم اعتقادم به او چندين برابر شد. "

عبدالله خدابنده از قهرمانان به نام كشتي خاطره اي تعريف مي كند كه تعهد تختي را به تيم نشان مي دهد او مي گويد:

" بعد از المپيك 1956 ملبورن نفري پنجاه هزار تومان به دارندگان مدال طلاي المپيك (تختي و حبيبي) و نفري سي هزار تومان به نفرات دوم (خجسته پور و يعقوبي) پرداخت كردند. تختي بعد از بازگشت تيم از ملبورن پنهاني بدون آن كه كسي خبر داشته باشد سه نفر از كشتي گيران را كه نتوانستند در المپيك ملبورن مدال كسب كنند به يك چلوكبابي دعوت نمود و نفري 5 هزار تومان به آنها پرداخت كرد و به آنها گفته بود: " شما هم براي تيم زحمت كشيده ايد و اين پول حق شماست."

محمدعلي صنعتكاران از قهرمانان جهان و از هم تيمي هاي تختي تأثير رهبري و كاپيتاني او را در تيم بسيار مؤثر مي داند او مي گويد:

" تيم كشتي ايران در سال 1961 در يوكوهاما به مقام قهرماني جهان دست يافت. اگر بخواهم حقيقتش را بگويم اين وجود تختي بود كه تيم را قهرمان جهان كرد. وقتي تختي همراه تيم بود همه تلاش مي كردند تا به قهرماني يا حداقل به مدال نقره برسند. او اعضاي تيم را اعضاي بدن خودش مي دانست و دوست داشت همه بچه ها روي سكو بروند و مدال بگيرند و مدام از

اين تشك به آن تشك مي رفت و سفارش هاي لازم را به اعضاي تيم مي كرد و در اين مورد خيلي حساسيت به خرج مي داد و با تعصب تمام كشتي هاي خودش و مبارزات ما را دنبال مي كرد.

*** آخرين مسابقه تختي

امروزه در بين ورزشكاران خداحافظي در اوج يك ارزش محسوب مي شود زيرا فكر مي كنند در صورتي كه شكست بخورند اعتبار گذشته شان را هم از دست مي دهند و قهرماني هاي قبلي شان خدشه دار مي شود و به اصطلاح به فكر آبروي ورزشي خود هستند. جهان پهلوان تختي بعد از المپيك 1964 توكيو و با وجود توصيه بعضي از دوستانش كه او را از حضور مجدد

در ميادين براي حفظ اعتبارش منع مي كردند براي شركت در مسابقات 1966 توليدو به ميادين برگشت. به راستي چرا؟ آيا تختي مي خواست به مدال هايش اضافه كند؟ آيا او تشنه افتخاري ديگر بود؟ گفته‌هاي مرحوم نبي سروري كه خود از دلاوران كشتي و هم تيمي تختي بود در پاسخ به اين سؤالات راهگشا و ارزشمند است. سروري مي‌گويد: " در آستانه سفر به توليدو آمريكا ( 1966 ) قرار داشتيم كه مهدي تختي ا ز وضع غلامرضا از من پرسيد، در پاسخش گفتم: تختي در سن و سالي نيست كه بتوان انتظارات گذشته را از او داشت. ولي اگر قرعه چنان باشد كه در دوره مقدماتي به آئيك و مدويد برخورد نكند مي توان انتظاراتي از او داشت... گويا اين اظهارنظر من به گوش خدابيامرز رسيده بود. زماني كه از هياهوي بدرقه‌كنندگان فاصله گرفتيم و در داخل هواپيما مستقر شديم من رو به اسم صدا كرد و خواهش كرد كنارش بنشينم. وقتي در كنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروري! الان كه مي‌بيني آمدم كشتي بگيريم براي خودم محرز است كه هيچي نمي‌شم ولي چه كنم كه نمي‌توانم روي خواست مردم ايستادگي كنم، مي‌دانم غرورم در مقابل حريفان جوان شكسته خواهد شد ولي شاد هستم كه مي‌توانم اسباب رضايت آنهايي را كه به من هستي و اعتبار بخشيدند جلب كنم. جوابي نداشتم كه به او بدهم، از بد حادثه تختي در آخرين ميدان از نقطه نظر قرعه با خوش اقبالي مواجه نشد... ابتدا حريف مجاري را كه سا لهاي بعد در كشتي آزاد و فرنگي صاحب مدا لهاي متعددي شد شكست داد و بعد از اينكه مقابل احمد آئيك ترك مغلوب شد براي آخرين كشتي به ديدار قو يترين حريفش الكساندر مدويد رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروري! هيچ جا را نمي‌بينم. به او گفتم اگر واقعاً نمي‌تواني كشتي بگيري ادامه نده. سري تكان داد و گفت: من اينجا آمده‌ام كه كشتي بگيرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرين كشتي تختي با همه مشكلات مرد و مردانه جنگيد و با مسابقات قهرماني وداع كرد.

*** نوجوان قالپاق دزد

در شب هاي ماه رمضان تختي معمولاً به زورخانه مي رفت. تختي شبي به زورخانه رفت و اتومبيلش را در خيابان پارك كرد. يكي از فرصت استفاده كرد و مشغول دزديدن قالپاق اتومبيل تختي شد كه افسر گشت منطقه او را ديد و دستبند زد و به چفت در زورخانه قفل كرد. بعد به سراغ تختي در داخل زروخانه رفت و ماجرا را گفت، تختي با او بيرون آمد و گفت دست هايش را باز كن، افسر شهرباني گفت ممكن است فرار كند، اما تختي گفت: نه، باز كن. افسر دست هاي جوان را باز كرد و تختي او را به زورخانه برد و در گوشه اي مشغول صحبت شد و پرسيد چرا مرتكب دزدي مي شود، جوان، فقر و گرسنگي را عنوان كرد. تختي مي گويد كه فكر سرنوشت چنين عملي را بكند كه بالاخره گرفتار مي شود و خلاصه آنقدر با آن جوان صحبت كرد كه او از عمل خود ابراز ندامت كرد و حاضر شد هر چه جهان پهلوان بگويد قبول كند و تختي او را به يكي از دوستانش كه صاحب حرفه اي بود معرفي و ضمانت او را هم خودش كرد. آن جوان چندي بعد با آن شغل، مردي صاحب زندگي و خانواده شد.

*** زلزله بوئين زهرا

به جرأت مي توان گفت كه نام زلزله بوئين زهرا با نام تختي عجين شده است و شايد اولين كلمه اي كه بعد از زلزله بوئين زهرا به ذهن متبادر مي شود نام جهان پهلوان تختي باشد. زيرا تختي با كاري كه انجام داد به تمام ورزشكاران فهماند كه آنها خارج از ميادين مسابقه هم در قبال مردم و اجتماع خويش مسئولند و بايد هر آنچه كه مي توانند براي مردم در ايام هجوم مصائب و بلايا انجام دهند.

ناصر ايراني در قصه تختي « داستاني كه نوشته نشد » در مورد تصميم براي كمك به زلزله زدگان به نكات جالبي اشاره مي كند. او مي نويسد: " چند روز پس از زلزله اي كه بوئين زهرا را ويران كرد، پهلوان و چند نفر از دوستانش ايستاده بودند در ميدان مجسمه و روزنامه كيهان را كه پر بود از عكس هاي خانه هاي ويران شده و انسان هاي مصيبت زده دست به دست مي گرداندند و از بلايي كه پيش آمده بود حرف مي زدند. صبحت به همدردي با زلزله زدگان كشيد. يك نفر گفت: روزگار بدي شده، مردم از بدبختي ديگران كك شان نمي گزد. پهلوان پرسيد: چي؟ جواب داد: تو محله ما يك مركز جمع آوري اعانه درست كرده اند. امروز چند دفعه از جلوش رد شدم. جز دو سه نفر شندره پوش هيچكس را نديدم كه كمكي بكند. پهلوان گفت: خيال مي كني تقصير مردم است؟

- آره ديگه، وقتي اين جور مصيبت ها پيش مي آيد، آدم انتظار دارد كه مردم، هيچي هم كه نباشد، به اندازه يك پتو كهنه فداكاري بكنند. يك نفر اعتراض كنان گفت: مردم ما اگر هيچ خوبي ديگر نداشته باشند اين يك خوبي را دارند كه ديگران را وقت مصيبت تنها نمي گذارند. يك نفر ديگر اضافه كرد: با تمام دل و جان نفر اولي پقي زد زير خنده و گفت: نمون هاش همين كه من امروز ديدم. پهلوان جواب داد :عيب از آنهايي است كه خودشان را انداخته اند وسط معركه، مردم بهشان اعتماد ندارند، اصلاً ميانه خوشي باهاشان ندارند.

- اين حرف ها بهانه است، پهلوان.

- بهانه نيست. نمي خواهند معركه گيرها سياهشان بكنند، مي دانند كه آنها براي بازار گرمي خودشان است كه اين كار را مي‌كنند.

- به خدا اين مردم بي رحمي كه من مي شناسم، اگر پسر علي هم ازشان تقاضا بكند، سر كيسه شان را شل نمي كنند.

پهلوان با قاطعيت گفت: نه! و به فكر فرو رفت. ديگران ملامت كنان، چشم انداختند تو چشم نفر اولي. خيال مي كردند كه حرف او پهلوان را دلخور كرده، كه نكرده بود. يعني دليلي نداشت كه بكند. او نظر خودش را گفته بود و پهلوان هم ناگهان به ذهنش رسيده بود فكر مي كرد:

- خودم مي افتم وسط.

و در ميان تعجب ديگران كه منظورش را نفهميده بودند، رو كرد به نفر اولي و گفت: نه براي اينكه بهت ثابت كنم كه اشتباه مي كني، بلكه براي اين كه بالاخره يك نفر بايد بيفتد وسط و سبب خير شود. اينچنين بود كه غلامرضا تختي كه از دستگاه هاي دولتي براي كمك به مردم نااميد شده بود، آستين همت را بالا زد. تختي و همراهان براي جمع آوري كمك هاي مردم از خيابان وليعصر و دو راهي يوسف آباد در حالي كه چند وانت هم پشت سر آنها براي جمع آوري كمك هاي جنسي مردم حركت مي كرد، پياده تا ايستگاه راه آهن آمدند و مردم كه دهان به دهان از حركت تختي خبردار شده بودند از دور و نزديك خودشان را براي كمك به تختي رساندند و كمك هاي بسيار خوبي به زلزله زدگان كردند. مردم چون از اين مسئله مطمئن بودند كه كمك هايشان حتماً به دست زلزله زده ها مي رسد هر چه در توانشان بود به تختي مي دادند.

در اين بين وقايع جالبي هم به وجود آمد كه ذكر آنها مي تواند جايگاه جهان پهلوان تختي را در ميان مردم بيشتر بنماياند. عطاءالله بهمنش ازكارشناسان معروف كشتي در اين مورد مي گويد: " نزديك ظهر بود كه تختي به خيابان استانبول رسيد و به مغازه اي مراجعه كرد ،صاحبش گفت: من از اين پول ها به كسي نمي دهم ولي به تو پهلوان ايمان دارم. آن دخل را بردار و برو! مطمئن هستم در محل درستي مصرف خواهد شد.

محمود معزي پور از هم دوره هاي تختي نقل مي كند:

" توي خيابان منيريه مردي كه متوجه موضوع شده بود به طرف تختي آمد و كتش را از تش درآورد و آن را به دست تختي داد و گفت: اختيار دارد كه تمام موجودي جيب هايش را بردارد، تختي هم با تعارف و حياي تمام بالاخره خودش را راضي كرد كه دست توي جيب هاي كت مرد بكند. موجودي جيب هاي او حدود پانزده هزار تومان بود كه تختي باز هم از آن آقا اجازه گرفت و با اطمينان خاطر از رضايت كامل او، پول ها را داخل ساك انداخت.

اما حكايت پيرزني كه چادرش را به تختي داد عمق علاقه و اعتماد مردم به تختي را كاملاً نشان مي دهد. ناصر ايراني در اين مورد مي نويسد: پيرزن رفت جلو، چادرش را داد به پهلوان، دست گذاشت رو شانه اش و پيشانيش را بوسيد و گفت: پسرم، خدا عمرت بدهد كه به

فكر مصيبت زده ها هستي، خدا عزتت را بيشتر از اينها بكند كه غصه خانه خراب ها را مي خوري. من خجالت زده ام كه چيز ديگري ندارم. پهلوان چشم هايش را كه از اشك برق مي زد با پشت دست پاك كرد. آن وقت در حالي كه سعي مي كرد چادر را به پيرزن پس بدهد گفت: مادر، ممنونم، از مرحمتتان متشكريم. اما لطف كنيد و چادرتان را بگيريد. پيرزن چادر را از پهلوان گرفت و انداخت روي تل هدايا. بعد گره لچكي را كه به سرش بسته بود سفت تر كرد و گفت: خدا از سر تقصيراتم مي گذرد كه اين جوري ايستاده ام جلوي اين همه نامحرم.

حتم دارم، خودش مي داند كه در راه خودش است. پهلوان چادر را برداشت و ملتمسانه از پيرزن خواهش كرد كه آن را قبول كند، بعد گفت: همان مرحمتتان كافيست مادر، پيرزن دوباره چادر را گرفت، دوباره آن را انداخت روي تل هدايا و با لحن مادري كه از حرف گوش نكردن

فرزندش بي حوصله شده گفت: مرحمت خشك و خالي كه فايده اي ندارد پسرم... البته ما... اما پيرزن خشمگينانه حرف پهلوان را قطع كرد و گفت، يعني ما فقير بيچاره ها حق نداريم...؟

صورت پهلوان يك دفعه رنگ برداشت و رنگ گذاشت و شد مثل شاه توت و گفت: شما را به خدا اين حرف ها را نزنيد. شما از هر ثروتمندي ثروتمندتريد، حق دارتريد چون كه بلند نظرتر و با گذشت تريد. پيرزن همين كه سرخ شدن صورت پهلوان را ديد، افتاد به هق هق، اما چشمهايش را تندي با گوشه لچكش پوشاند و عقب عقب خودش را از جمع مردم كشاند بيرون و رفت. البته ساواك كه از اين مسئله مطلع شده بود خواست تا جلوي تختي را بگيرد اما نتوانست و تختي تا انتهاي مسير تعيين شده به راه خود ادامه داد. پس از جمع آوري كمك ها تختي كه مي دانست مردم به سازمان هاي دولتي براي توزيع اعتماد ندارند درخواست مؤسسه دولتي اعانات رد كرد و با كمك و راهنمايي دوستان خود و ورزشكاران قزوين به بوئين زهرا رفت و كمك ها را مستقيماً به دست مردم رساند.

____________________________________________________

منابع:
- پهلوان زندگي، پهلوان جهان( گردآوري: دکتر نصرالله سجادي و کيوان مراديان)
- بهمنش، عطاءالله [... و ديگران]، جهان پهلوان: من به مردم تعظيم مي كنم! تهران، چاپار، بي تا.
- خوري، اشعار و مقالات برگزيده دربارة تختي، انتشارات مهر، 1346
- رفعت، محمد، تختي مرد هميشه جاويد، نشر علم، تهران، چاپ دوم، 1367
- روئين پور ، بيژن، جهان پهلوان تختي، مؤسسه كتاب همراه، 1374
- سپيدار، علي اكبر، اشك قهرمان؛ سرگذشت غلامرضا تختي، پيروز، 1343
- سفري، محمدعلي، با همكاري جمعي از پيشكسوتان كشتي؛ حماسة جهان پهلوان تختي، نامك، 1376
- عباسي، مهدي، تاريخ كشتي ايران، انتشارات مجيد، چاپ دوم، تهران، 1377
136 پهلوان زندگي، پهلوان جهان
- فاطمي، سيدعباسي، زندگي و مرگ جهان پهلوان تختي در آينه اسناد، جهان كتاب، تهران، 1377
- كميته برگزاري گراميداشت جهان پهلوان تختي با همكاري كديري، از پس كوچه هاي خاني آباد تا ژرفاي دل مردم، معاونت فرهنگي سازمان تربيت بدني، 1379
- كريم بخش، محمود ،تختي جاودانة تاريخ، معتضدي، 1346
- كيهان ورزشي، شمارة 57 - 22/10/1335
- كيهان ورزشي، شمارة 304 - 17/4/1340
- كيهان ورزشي، شمارة 1340 -3/3/1359 ، 13
- كيهان ورزشي، شمارة 13 - 10/3/1359، 14
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار