بازدید 10432

متهم: فقط به فرار فکر می کردم

کد خبر: ۷۲۹۳۶۷
تاریخ انتشار: ۲۱ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۳ 12 September 2017
قاتلان بنیتای هشت ماهه، دیروز برای نخستین بار در شعبه نهم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستادند. در این جلسه اشک و گریه های پدر و مادر بنیتا و اظهارات وکیل مدافع آن ها که شیشه و شیر خشک بنیتا را در دست داشت تا نشان دهد متهمان می توانستند با شیشه شیری که در ساک او قرار داشته، وی را از مرگ تلخ نجات  دهند، همه حاضران را متاثر کرد. 
 
به گزارش خراسان، بیست و نهم تیرماه امسال، خبر گم شدن کودک هشت ماهه ای به نام بنیتا در فضای مجازی منتشر شد. خبر، تکان دهنده بود.خودروی پدر بنیتا وقتی که او آن را با درهای باز به قصد باز کردن در پارکینگ خانه رها کرده بود، در حالی دزدیده شد که کودک هشت ماهه روی صندلی عقب خودرو خوابیده بود. انتشار اخبار مربوط به ربوده شدن این کودک در فضای مجازی نتوانست کمکی به پلیس کند و شش روز بعد، جنازه دختر کوچولو در حالی که از شدت گرما، گرسنگی و تشنگی روی صندلی خودرو جان سپرده بود، در یکی از خیابان های پاکدشت پیدا شد.
 
پلیس پس از هشت روز تلاش توانست رد یک مجرم سابقه دار را به نام محمد که به تازگی با قرار وثیقه آزاد شده بود، پیدا کند.
 
این متهم، به سرقت خودرو از مشیریه اعتراف کرد.اعترافات تکان دهنده ای که انتشار آن موجب جریحه دار شدن احساسات جامعه شد.به دنبال اعتراف های این متهم سابقه دار، دو همدست دیگر وی به نام های مهدی و احمد نیز بازداشت شدند.
 
مهدی در بازجویی های اولیه گفت: بعد از این که از دوستم شنیدم خودرو را با کودک خردسال رها کرده به کلانتری رفتم و گفتم دوستم تحت تاثیر مصرف شیشه دست به چنین کاری زده است اما چون خودم هم حال طبیعی نداشتم کسی حرفم را باور نکرد. سه متهم، دیروز در شعبه نهم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی محمدی کشکولی در وقت فوق العاده و خارج از نوبت محاکمه شدند.
 
در ابتدای این جلسه که در ساعت 9:30 بامداد در سالن اجتماعات برگزار شد، محمد شهریاری، سرپرست دادسرای امورجنایی تهران کیفرخواست را خواند و برای محمد و مهدی حکم قصاص و برای احمد نیز تقاضای کیفر کرد. سپس پدر و مادر بنیتا در جایگاه ویژه ایستادند. اشک های این پدر و مادر، حاضران در دادگاه را به شدت متاثر کرد.
 
مادر بنیتا گفت: هر دو متهم باید در ملأ عام اعدام شوند. آن ها دختر بی گناهم را بی دلیل کشتند.  پدر بنیتا به تشریح جزئیات ماجرا پرداخت و گفت: بنیتا روی صندلی عقب خودرو، خواب بود. برای لحظه ای خودرو را به حالت روشن رها کردم و به حیاط خانه رفتم تا همسرم را صدا کنم. اما همان لحظه صدای بسته شدن در خودرو را شنیدم. بلافاصله بیرون آمدم و مرد ناشناسی را دیدم که پشت فرمان ماشین نشسته بود.
 
این ماجرا در کمتر از چند ثانیه اتفاق افتاد. من به سمت خودرو دویدم و فریاد کشیدم دخترم داخل آن است اما راننده اهمیتی نداد. من روی کاپوت خودرو افتاده بودم اما راننده با بی اعتنایی تا مسافتی مرا روی زمین کشید طوری که دستانم به شدت آسیب دید.من برای محمد و مهدی قصاص و به خاطر جراحت های وارد شده به خودم دیه می خواهم.
 
گریه های بی امان مادر بنیتا موجب شد تا دیگر نتواند صحبت کند و به درخواست قضات دادگاه در جایگاه ویژه نشست.
 
سپس وکیل اولیای دم به دفاع پرداخت. این وکیل دادگستری، شیر خشک و شیشه شیر را به حاضران نشان داد و گفت: متهمان با همین شیرخشک و شیشه ای که در ساک کنار بنیتا قرار داشت و مایع حیات او بود می توانستند او را از مرگ نجات دهند اما با قساوت قلب او را در گرما رها کردند و رفتند. اگر چه محمد ادعا می کند صدای پدر و مادر بنیتا را نشنیده که می گفتند دخترشان داخل خودروست ولی مهدی که شاهد ماجرا بوده این موضوع را می دانسته و او هم به اندازه محمد گناهکار است. از این رو برای هر دو متهم، تقاضای قصاص دارم.
 
سپس رئیس کلانتری خاتون آباد روبه روی قضات ایستاد و گفت: مهدی گفته بود همان شب به کلانتری مراجعه کرده اما کسی حرفش را باور نکرده است. این متهم به کلانتری ما مراجعه نکرده بود تا این ماجرا را تشریح کند. رئیس کلانتری اما قبل از پایان صحبت هایش، تحت تاثیر دادگاه از هوش رفت و با کمک ماموران حاضر روی صندلی نشست.
 
سپس مسعود که از دوستان مهدی بود و موجب دستگیری آن ها و پیدا شدن جنازه دختر کوچولو شده بود، به عنوان شاهد در جایگاه ویژه ایستاد. وی گفت: روز قبل از پیدا شدن جنازه بنیتا، مهدی با من تماس گرفت و گفت محمد دست به چنین کاری زده است. او خودرویی را که کودکی در آن بوده، دزدیده و در خیابان رها کرده است.من به محض شنیدن این حرف، به خانه رفتم و در اینترنت جست و جو کردم. آن جا بود که عکس‌های دختر کوچولوی دزدیده شده و صدای کمک خواهی مادرش را که در فضای مجازی منتشر شده بود، شنیدم. من چندین بار با شماره تلفنی که خانواده بنیتا در فضای مجازی منتشر کرده بودند تماس گرفتم تا توانستم آن ها را پیدا کنم. سپس به پلیس آدرس مهدی را دادم که با همین سرنخ مهدی و محمد بازداشت شدند و جنازه بنیتا کشف شد.
 
سپس محمد به دفاع پرداخت. وی خونسردانه گفت: به شیشه معتاد بودم و در خانه عمه ام در مشیریه زندگی می کردم. مهدی و احمد قرار بودم از من مواد بخرند. به همین خاطر در خیابان ها پرسه می زدم تا در فرصت مناسبی که عمه ام خانه اش را ترک می کند، به خانه بروم و مواد را بیاورم. مهدی و احمد همراهم بودند اما چون زیاد معطل شدند، احمد به آرایشگاه رفت. من و محمد در خیابان بودیم که متوجه شدیم مردی خودرواش را مقابل در خانه روشن رها کرده است. بلافاصله پشت فرمان نشستم اما همان لحظه مرد جوان و همسرش شروع به داد و فریاد کردند. چون سابقه کیفری داشتم، ترسیده بودم و حتی صدای آن ها را نمی شنیدم.  من فقط به فرار فکر می کردم. به همین خاطر پایم را روی پدال گاز گذاشتم و گریختم. چند دقیقه ای گذشته بود که از روی یک دست انداز عبور کردم و صدایی شنیدم. آن جا بود که برگشتم و دختر کوچولو را روی صندلی عقب دیدم که با چشمان باز به من نگاه می کرد. شوکه شده بودم. همان موقع مهدی با من تماس گرفت و گفت باید بچه ای را که داخل خودرو بوده رها کنم. او پیشنهاد داد بچه را به یک آژانس بسپارم و گفت احتمالا ماموران پلیس در تعقیبم هستند.من هم که ترسیده بودم، خودرو را در یکی از خیابان های پاکدشت رها کردم. شیشه جلوی خودرو به اندازه چند سانتی متر پایین بود. کولر هم روشن بود و من نمی دانستم وقتی خودرو را خاموش کنم، کولر آن هم خاموش می شود. گمان می کردم به زودی مامورانی که در تعقیبم هستند، می رسند و بچه را با خود می برند.
 
وی ادامه داد: آخرین بار که دستگیر شدم، ماموران به سمتم تیراندازی کردند. می دانستم ممکن است این بار هنگام دستگیری کشته شوم. برای همین جرئت نداشتم با پلیس تماس بگیرم.
 
سپس مهدی به دفاع پرداخت و در حالی که اشک می ریخت، گفت: محمد گفته بود شیشه را به قیمت مناسب تری به من و احمد می فروشد به همین خاطر با محمد قرار گذاشتیم اما فکر نمی کردیم به چنین درد سر بزرگی بیفتیم. من و محمد در خیابان قدم می زدیم که او یک‌باره به سمت یک خودروی روشن دوید و سوار آن شد.من شاهد ماجرا بودم و از بیتابی های زن و مرد جوان فهمیده بودم بچه ای داخل خودرواست اما از ترسم حرفی نزدم.سابقه دار هستم و زن و بچه دارم .به همین خاطر فقط با محمد تماس گرفتم و از او خواستم تا بچه را به یک آژانس تحویل دهد. من خودم هم همان شب ماجرا را به دوستم مسعود گفتم اما حالا مسعود ادعا می کند یک روز قبل از پیدا شدن جنازه من او را از ماجرا مطلع کرده ام.
با طولانی شدن دادگاه هیئت قضایی ادامه جلسه را به روز چهارشنبه موکول کرد.
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هفدهم رمضان