بازدید 4581

محافظه‌کار یا محافظ زبان

گزارشی از مراسم بزرگداشت ابوالحسن نجفی
کد خبر: ۵۹۳۵۹۷
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۵ 30 May 2016
بزرگداشت‌ها، خاصه بزرگ‌داشتن آنان که از میان ما رفته‌اند، به‌رسم معمول به ذکر خاطره و منقبت و مدیحه می‌گذرد. اما در بزرگداشت ابوالحسن نجفی، استاد و ادیب بنام زمانه ما که روز چهارشنبه، پنجم خرداد در انتشارات فنی ایران برگزار شد، برخی از همکاران و نزدیکان او به انتقاد از رویکرد زبانی او نیز پرداختند تا بزرگداشتِ نجفی، درست مانند خودش رسمِ مألوف زمانه را کنار بزند. احمد سمیعی (گیلانی)، از حوزه‌های گسترده کاری نجفی گفت؛ از ترجمه آثار ادبی و ترجمه‌هایی مربوط به آثار داستانی تا مقالات یا سخنرانی‌هایی درباره رمان‌نویسی و خلق آثار داستانی، که در هریک او کارهایی ممتاز و متمایز داشته است. در نظر سمیعی تمام این کارها یک هدف داشته‌اند و آن برداشتن فاصله عمیق بین عامه مردم با فرهیختگان بود. اما علی‌اشرف صادقی، پرداختن نجفی به زبان عامیانه را در «فرهنگ‌ فارسی عامیانه» موضوعی می‌داند که برای او قابل‌ حل نیست. همان‌طور که سمیعی اشاره کرد، می‌توان این فرهنگ را نیز با ارجاع به مقدمه خودِ استاد نجفی بر کتاب، در امتداد پروژه فکری او دانست. نجفی در فرهنگ عامیانه خود، گفتارِ نوشتارشده را می‌آورد. گفتار مکتوبِ بیش از نیم‌قرن ادبیات ما را. به‌هر تقدیر صادقی خود را در رویکرد به زبان، در تقابل با نجفی می‌داند و حالا بعد از مرگ اوست که چنین دست به نقدِ نجفی می‌زند. گرچه انتقاد از نجفی در حوزه تفکر او به زبان، از دیرباز، از همان سال‌های شصت که «غلط ننویسیم» منتشر شد آغاز شد و برخی ازجمله دکتر باطنی و یوسف اباذری در زمان حیات او نقدهایی تندوتیز بر این کتاب و طرز تلقی‌اش نوشتند. دکتر ضیاء موحد نیز در این مراسم از «حضورِ» نجفی گفت و از جلسات جمعه‌ها در منزل ایشان و از نظم و اعتدال نجفی که زبانزد عام‌وخاص است.

حسین معصومی‌همدانی، از دوستان قدیم او نیز به نقدی اشاره کرد که در مورد نجفی مصداق دارد و در این جلسه نیز برخی بر آن تأکید کردند: اینکه نجفی دست‌کم در  حوزه زبان «محافظه‌کار» بود. معصومی‌همدانی با ارائه تعبیری دیگر از محافظه‌کاری به‌عنوان وزنه تعادل، به دفاع از رویکرد نجفی پرداخت و گفت: «در جایی که همه داد پیشرفت سر داده‌اند عده‌ای باید بگویند کمی ترمز کنید، با این سرعت معلوم نیست از کجا سردربیاورید. آقای نجفی با خریدن بسیاری از ملامت‌ها این نقش را عهده‌دار شد.» امید طبیب‌زاده دیگر سخنران جمع، به امتداد کار خانلری در عروض اشاره کرد: «آنچه خانلری ارائه داد هم در حوزه تقطیع و هم در حوزه طبقه‌بندی ناقص ماند و نجفی کار او را تمام کرد». مژده دقیقی مجری این مراسم بود و درواقع بزرگداشت به‌همت او و همکارانش در انجمن ویراستارانِ شرکت انتشارات فنی برگزار شد. در آخر نیز تکه‌ای از فیلمِ بلند شبلی نجفی، فرزند ابوالحسن نجفی پخش شد که در آن نجفی از خود می‌گفت. مراسم بزرگداشت ابوالحسن نجفی اما غایبانِ‌ بزرگ نیز داشت. منوچهر بدیعی، خرمشاهی و فانی از مهم‌ترین این نام‌ها بودند. در مراسم جز  اسماعیل سعادت و فرزانه طاهری و چند نفر دیگر از نسلِ جوان‌تر، خبری از مترجمان و نویسندگان نبود. در ادامه بخش‌هایی از گفته‌های سخنرانان بزرگداشت ابوالحسن نجفی را می‌خوانید. 

و هفته‌ها بی‌جمعه مي‌شوند
ضياء موحد: در «حضور» ابوالحسن نجفي
«چه حرف‌ها نزديم /كه حرفي نزده باشيم / مجاز  تمثيل  استعاره  شعر»

در آقاي نجفي تعارضي بود در برخورد با زبان داستان و شعر و كارهاي تحقيقي و مقاله‌اي. ايشان وقتي به شعر و داستان مي‌رسيد هرگونه پيچ‌وتاب زباني را تاب مي‌آورد. يعني آنجا دست هنرمند را باز مي‌گذاشت. خاطره‌اي به‌ياد دارم از ايشان. با علي‌اشرف صادقي در اصفهان بوديم، من نواري داشتم از شاملو كه شعرش را مي‌خواند. به اينجا رسيد كه «من مرگ را زيسته‌ام»، آقاي نجفي از اين تعبير خوشش آمد و ايرادي نگرفت. درحالي‌كه تعبيري عادي نبود. اينها مطالبي است که حرف‌زدن درباره آنها جا به جا فرق مي‌كند. اما آنچه مي‌خواهم در اينجا از آن سخن بگويم بحثِ «حضور» است: «حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ / مَتی ما تَلق من تَهوی دَع الدنیا و اَهملها».

يادم هست سال چهل‌وچهار گلشيري آمد و با ذوق‌زدگي زياد از آمدن آقاي نجفي به اصفهان خبر داد و گفت ايشان در جلسه‌اي شركت كرده و از حضور پربار و متانت ايشان گفت. نجفي ضمن اينكه نظم‌دهنده جلسات بود، حضورش به جلسه فشار نمي‌آورد. سبك‌روح بود و اين خاصيت را تا آخر حفظ كرد. من خيلي خوشحالم كه ايشان نه‌تنها ويراستار ادبي بود، ويراستار اخلاقي و رفتاري ما هم بود. بسيار از ايشان ياد گرفته‌ام و اميدوارم توانسته باشم آن را به‌كار ببندم. خاطره ديگري از ايشان نقل كنم كه فكر كنم براي همه به‌خصوص خانم فرزانه طاهري جالب باشد. گلشيري داشت داستاني مي‌نوشت، فصلي از داستان را خواند، آقاي نجفي براي اولين‌بار عصباني شد. گفت: چرا وقت ما را حرام مي‌كني! اين چيه نوشته‌اي؟ و آن‌ شب من اشك را در چشمان گلشيري ديدم، واقعا تعادلش را از دست داد. اين گذشت، كتاب داشت چاپ مي‌شد. آقاي نجفي كارهاي ما را غلط‌گيري يا همان ويراستاري مي‌كرد. اين را هم بگويم تدريس ويرايش را ايشان به‌نوعي از همان جنگ اصفهان آغاز كرد. تا قبل از آن «جنگ اصفهان» چيز چندان قابل‌ملاحظه‌اي نيست، شماره‌هاي اول را ببينيد، مجله‌اي شهرستاني است كه البته مطالب خوبي هم در آن هست. خلاصه، آقاي نجفي نشسته بود داستان گلشيري را غلط‌گيري مي‌كرد.

گفتم: چرا شما نمي‌دهيد خودِ گلشيري داستانش را درست كند؟ گفت: گلشيري در غلط‌گيري كارهاي خودش دقت نمي‌كند. بعد كه نظرش را درباره همان فصل كه آن روز خشم نجفي را برانگيخت، پرسيدم گفت: والا يا اين كتاب هيچ ارزشي ندارد يا شاهكار است! ببينيد نوسان‌كردن در انصاف و شك‌كردن در قضاوت تا كجاست. در مورد آقاي نجفي دو مقاله نوشته شده است كه در آنها به دو جنبه مهمِ ابوالحسن نجفي اشاره شده و اگر كسي بخواهد آقاي نجفي را بشناسد خواندن اين دو مقاله مفيد است. يكي مقاله «سلام آقاي نجفي» كه من آنجا راجع به نظمِ ايشان صحبت كرده بودم و نجفي بسيار آن را پسنديد. توجه كنيد نه‌ به‌خاطر اينكه من در اين مقاله از او تعريف كرده بودم كه نكرده بودم، ايشان از سبك نگارش، از نظم مقاله و خلاصه از فرمِ كار خوشش آمد. وگرنه كاري نداشت كه مقاله راجع به خودش است، اين را يقين دارم. ديگر مقاله منوچهر بديعي بود با عنوان «ابوالحسن نجفي: مرد آموختن و آموختن» كه آموختن را به دو معنا به‌كار برده است. اين دو مقاله درباره نظم و اعتدال نجفي است. قديم‌ها عصرها مي‌رفتيم كافه‌قنادي پارك چاي و قهوه‌اي مي‌خورديم، بعد ما، هوشنگ گلشيري و حقوقي و آقاي نجفي راه‌مان را از جوان‌ترها جدا مي‌كرديم و مي‌رفتيم براي شام و گپ‌زدن. آقاي نجفي هرگز بيشتر از ساعت ده شب با ما نمي‌ماند، اما ما تا نيمه‌شب قدم مي‌زديم. آقاي نجفي هم آن روزها چندان سني نداشت، زير چهل سال بود. ما هنوز هم در اين سن از اين شب‌نشيني‌ها مي‌كنيم اما ايشان در همان موقع هم مواظب اعتدال بود.

خيلي كم درباره افراد قضاوت مي‌كرد اما چند مسئله بود كه خيلي روي آن تكيه مي‌كرد. مي‌گفت اگر كسي لاف و گزاف زد، ديگر به او اميدي نداشته باشيد، چون ديگر خود را در قله مي‌داند، بعد از آن ديگر مي‌خواهد چه‌كار كند. خيلي مقابل اين موضوع حساس بود. من دقت كرده بودم اگر كسي چنين حرف‌هايي مي‌زد، از چشم نجفي مي‌افتاد. مسئله ديگري هم هست: انگليسي‌ها مي‌گويند اگر آدم تا يك سن خاصي - سنش درست يادم نيست - به پختگي نرسيد، ديگر نمي‌رسد. اين را در مورد آقاي نجفي حس كردم. يعني درست است كه ايشان ده سال از ما بزرگ‌تر بود، ولي خب ما ده سال بعد مي‌رسيديم به آن سن آقاي نجفي، اما هيچ‌وقت پختگي آن سنِ آقاي نجفي را پيدا نكرديم، نشد. آن پختگي و دقت در شناخت و قضاوت افراد را نداشتيم. درباره محافظه‌كاري آقاي نجفي هم بگويم كه البته مربوط به پدر نجفي است. پدر ايشان روحاني بود و خاندان نجفي هم معروف بودند به تجاهل‌العارف. قديم‌ها تا قبل از انقلاب، راديو داشتن در بسياري از خانه‌ها اصلا كفر بود. پدر آقاي نجفي كه روحاني متجددي بود و يك‌بار هم وكيل يا نامزد وكالت مجلس شده بود، در خانه راديو داشت. آقاي نجفي نقل مي‌كرد كه پدرش در خانه راديو گوش مي‌داد، منتها آهسته در پستويي جايي. يك روز در بازار مي‌رفتند پدر ايشان به يكي از مريدانش يخ‌هاي قالبي را نشان داد و پرسيد: راديو كه مي‌گويند همين است!

نكته ديگر در مورد ابوالحسن نجفي اين بود كه هر چيزي را تبديل به مراسم مي‌كرد و براي كسي كه مجرد زندگي مي‌كرد اين رمز بقا بود. يعني يك ترتيبي داشته باشد كه طبق آن عمل كند و صبحش را شام كند. خب، آقاي نجفي هميشه كار نوشتن داشت اما مدام كه مشغول نوشتن نبود. در اين‌باره هم اعتدال جالبي برقرار كرده بود. در هفته يكي دو بار جايي مي‌رفتند. مثلا در دوره‌اي با آقاي موسي اسوار همكار بودند و مي‌رفتند مركز نشر دانشگاهي. و جمعه‌ها كه سال‌هاي سال ما منزل ايشان جمع مي‌شديم و البته هميشه منتظر دعوت ايشان مي‌مانديم و هيچ‌وقت بدون دعوت نمي‌رفتيم، چون هر كاري نظم خودش را داشت. پنجشنبه ايشان تلفن مي‌كرد براي فردا ساعت پنج. اگر ما كمي مانده به پنج مي‌رسيديم، مي‌رفتيم در چمن مقابل منزل ايشان قدم مي‌زديم تا دقيقا ساعت پنج شود و اگر بنا بود دير برسيم حتما تلفن مي‌كرديم و اين قضيه همچنان تا ماه‌هاي آخر ايشان برقرار بود. من كه چنين شخصي با اين حجم حضور نديده‌ام. كارهاي او هست اما حضور او چيزي بود كه بسياري از دست دادند.

«و اين‌چنين است كه ناگهان اتاقي تاريك مي‌شود/ و خانه‌اي خالي/ و كوچه‌اي گم/ و از نقشه محو/ و هفته‌ها بي‌جمعه مي‌شوند/ هنوز نمي‌دانم به روزها من بايد تسليت بگويم/ يا روزها به من»

پوریست‌ها زبان را می‌کشند
علی‌اشرف صادقی: نجفی مهذب و محافظه‌کار بود
من می‌خواهم رابطه شخصیتِ مرحوم ابوالحسن نجفی را با آثارش مقداری بشکافم. آشنایی من با نجفی به پنجاه‌ودو سال پیش برمی‌گردد. موقعی که من برای تحصیل در رشته زبان‌شناسی به پاریس رفتم و ایشان از چندی قبل در آنجا زبان‌شناسی می‌خواند. ایشان حدود دوازده سال از من بزرگ‌تر بود و من جوانی بیست‌ودو ساله بودم. نجفی در تحصیلات و افکار من تأثیراتی داشت که هنوز هم آن را حس می‌کنم. از همان دوران یک نوع جذبه بین من و ایشان به‌وجود آمد که تا آخرین روزها ادامه داشت. نجفی، آدم گوشه‌گیری بود. با دوستان و نزدیکان، با همه فاصله‌ای را رعایت می‌کرد. ما چند‌ نفری بودیم که زبان‌شناسی می‌خواندیم. هفته‌ای یکی‌دو بار جلسه داشتیم، اما نجفی نمی‌گذاشت ما این فاصله، مانع یا سد را برداریم. معمولا در کافه‌ای می‌نشستیم قهوه‌ای می‌خوردیم و درباره زبان و ادبیات بحث می‌کردیم. یادم هست یک شب بعد از بحث از کافه آمدیم بیرون، یک‌مرتبه دیدیم نجفی نیست. نزدیک محوطه‌ای پُردرخت کنار کاخ الیزه بودیم، نگران شدیم و اطراف را گشتیم. روز بعد که دیدیمش پرسیدیم: چه شد یک‌مرتبه غیبت زد؟ گفت: هیچی، حوصله‌ بحث‌ها را نداشتم، یواشکی رفتم. خب، این ویژگی همیشه در کار او بود، شاید هم خوب بود، چون اشتراکات من با نجفی تا حدی به این مسائل برمی‌گردد.

ابوالحسن نجفی از یک خانواده اهل علم بیرون آمده بود. تصور می‌کنم شخصیت دایی‌اش - سید‌محمدباقر الفت که از عرفای این قرن بود- از نظر وراثتی و اخلاقی در او تأثیر بسیار داشته. از نظر اخلاق کمتر به خانواده پدری‌اش رفته بود و بیشتر به دایی خود شباهت داشت. نجفی، آدمِ مهذب و محافظه‌کاری بود و این تهذیب و محافظه‌کاری در نوشته‌ها و کارهای ادبی و علمی‌اش نیز منعکس است. پاکی‌گرایی در زبان، پرهیز از واژه‌های نو و ابداعات جدید از دیگر ویژگی‌های نجفی بود. یک روز من در مرکز نشر دانشگاهی نجفی را دیدم، گفت: فلانی از تو بعید است، تو هم کلمه «راستا» را به‌کار می‌بری! من در مقاله‌ای نوشته بودم «در این راستا...» خیلی ناراحت شده بود و انتقاد کرد. راستا، یک کلمه‌ امروزی است. همه به‌کار می‌بردند، الان هم جا افتاده، من هم هیچ ابایی ندارم آن را به‌ کار ببرم. حتی فکر نمی‌کنم این دوستان دانشمندان ما که اینجا حضور دارند هم ابایی داشته باشند.آندره مارتینه - استاد ما که از زبان‌شناسان بزرگ و مؤسس مکتب «نقش‌گراییِ» فرانسه بود- مقاله‌ای نوشته بود که اول‌بار خود آقای نجفی آن را به من معرفی کرد. عنوان مقاله این بود: «پوریست‌ها زبان فرانسه را می‌کشند». از خیلی نظرها این حرف درست است. پوریست‌ها - پاکی‌گرایان در زبان و محافظه‌کاران- سعی می‌کنند سدی جلوِ راه زبان بگذارند، در‌حالی‌که زبان یک امر خلاق و پویاست و باید دائم خود را نوسازی کند.

واژه‌های زیادی در زبان ساخته می‌شود، کلماتی متروک می‌شود، مفاهیم جدید می‌آیند، تأثیر زبان‌های دیگر در آن هست و همه اینها موجب می‌شود طرز بیان‌های مختلف به‌وجود بیاید و نمی‌شود با اینها مخالفت کرد، اما نجفی مخالف بود. یک‌موقعی با او درباره پسوند «گر» بحث داشتم. در کتاب‌های معمولی، دستور زبان‌ها یا برخی از نوشته‌های ادبا آمده بود که «گر» به صفت ملحق نمی‌شود، بنابراین «روشنگر» غلط است. من گفتم: نه آقای نجفی! این درست است. بعد اولین مقاله‌ام را در سلسله مقالات نشر دانش، به بررسی پسوند «گر» اختصاص دادم، که تعجب بسیاری ازجمله دکتر حق‌شناس را موجب شد. در این مقاله شواهد بسیاری آوردم که اگر صفتی فعل مرکب ساخته باشد، به‌جای اسم فاعل مختوم به «کننده» از «گر» استفاده می‌شود و این از نظر ریشه تاریخی زبانی هم درست است. فرض کنید امروز می‌گوییم استثمار‌کردن، می‌شود استثمارگر. استعمار‌کردن، استعمارگر و ... اینها ‌به‌لحاظ دستور زبان‌ فارسی هم درست است. پس روشنگر هم درست است، مولانا هم با شمِ زبانی خود به‌کار برده. گفتم: خب، من مقاله‌ام را نوشتم و دیدید که چه گفتم. نجفی لبخندی زد، سر تکان داد و گفت: نه، من قبول ندارم!

من اساسا با دیدگاه‌های زبانی ابوالحسن نجفی در تقابل بودم. من در سن کم، قبل از اینکه بروم فرانسه، اینجا کمی زبان‌شناسی خوانده بودم. کلاس‌های خانلری و سایر استادان را می‌رفتم و مقدمات را یاد گرفته بودم. آنجا هم این مسائل زود در ذهن من جایگزین شد و به این نتیجه رسیدم که زبان فرهیختگان و تحصیل‌کردگان یک جامعه باید زبان معیار باشد. معمولا در جوامع پیشرفته این‌طور است. زبانِ فرهیختگان زبان اخبار صداها‌ و‌ سیماها است، زبانِ سرمقاله‌های روزنامه‌ها و مجلات جدی مانند لوموند و تایم و نظایر اینها است.

ما معتقد نیستیم که زبان عامه باید به کتابت دربیاید و بشود زبان معیار. هیچ‌کس هم نگفته این زبان باید به سطح زبان برتر ارتقا پیدا کند. اگر نویسندگانی در اواخر دوره قاجار این کار را کردند، برای این بوده که زبان فارسی را از قید نوشته‌های مغلق منشیان قاجار برهانند. یعنی یک عکس‌العمل بوده، واِلا تمام واژه‌هایی که در زبان عامه ساخته می‌شود، منشأ زبانی عامیانه دارد و قواعدش قواعد زبانی معیار یا زبان فرهیختگان نیست. اما نجفی به‌خاطر محیطی که در آن بار آمده بود، این عقاید در او رسوخ پیدا کرده بود. دلیل دیگر اینکه او در مدتی که با مجله «سخن» همکاری می‌کرد، تحت‌تأثیر عمیق خانلری بود. نجفی چند‌بار برای من تکرار کرد که می‌خواسته به خانلری برسد. خانلری، آدمِ فرهیخته‌ای بود، ادبیات قدیم را خوب می‌دانست، ادبیات جهان را هم می‌دانست، مقداری زبان‌شناسی می‌دانست و طبعا جلسات ماهانه او در مجله سخن می‌توانست جوان‌ها را جذب کند.

خانلری نثر پاکیزه‌ای داشت، از نثرهای خوب زبان فارسی. همین‌جا چند نمونه دیگر برای دانشجویانِ جمع باید ذکر کنم: نثر فروغی، از قدیم‌ترها هم نثر عباس اقبال و سعید نفیسی، که اینها قابل تقلید است. جوان‌ها برای اینکه نثرشان خوب شود باید آثار این ادبا را بخوانند و نثر شسته‌رفته فارسی را یاد بگیرند. باری، تأثیر خانلری را در پوریست‌بودن و محافظه‌کاریِ نجفی بی‌شک نباید نادیده گرفت. یکی از دلایلی که نجفی به عروض علاقه‌مند شد این بود که خانلری هم سعی کرد عروض فارسی را نو کند. دلیل دیگر اینکه مارتینه هم در فرانسه وزن شعر لاتین و فرانسه را درس می‌داد. خانلری در تحقیق خود به نیمه‌ راه رسیده بود و نجفی سعی کرد این خط را تا انتها برود. اما طبعا کسی مثل من که تعالیم زبان‌شناسان زود در ذهنش جای گرفته، نمی‌تواند با محافظه‌کاری موافق باشد. هرچند من هم از خانواده‌ای نظیر خانواده نجفی بیرون آمدم، اما من می‌گویم زبان پویاست، نویسنده باید واژه بسازد. اگر هر‌کدام از شاعران چون فردوسی و سعدی مقلد دیگران بود، نه ادبیاتی وجود می‌داشت و نه زبان فارسی رشد می‌کرد. زبان فارسی الان علی‌رغم نگرانی‌های برخی در دوره خوبی به‌سر می‌برد. در این میان که خط ادبی و علمی نجفی را همسو با وی‍ژگی‌های شخصی و تربیت او می‌دانم، هنوز یک چیز برای من قابل‌حل نیست: کسی که این‌قدر به زبان مهذب علاقه دارد، چطور به فرهنگ لغات عامیانه می‌پردازد. نجفی باید به زبان خواص بپردازد، مانند «غلط ننویسیم» که آنجا هم از آن‌ور بام افتاده و به افراط رفته است.

 خیلی از مسائل این کتاب، مسئله زبان فارسی نیست. مسئله زبان فارسی مفردات و الفاظ نیست، صرف و نحو باید درست باشد. یک لفظ نتراشیده از زبان عامه را می‌شود در بافتی زیبا آورد، چنان‌که گم شود، نظایر آن در شعر ملک‌الشعرای بهار هست که الفاظ فرنگی و عامیانه را به‌اقتضا در شعر نشانده. «غلط ننویسیم» که درآمد، نقدهای تندی روی آن نوشتند و نجفی با بردباری تحمل کرد. من هم مقاله‌ای نوشتم به‌اسم «تحول زبان و تثبیت یا معیارسازی آن: دو جریان مخالف و ناگزیر در زبان» با این مضمون که دو نیرو در زبان وجود دارند که یکی به زبان معیار توجه دارد و از طرفی زبان تحول دارد و این دو نیرو پابه‌پای هم پیش می‌روند. نجفی که خواند گفت: بیشتر طرف باطنی را گرفته بودی. گفتم: من طرف حقیقت را گرفتم. به‌هرحال «فرهنگ عامیانه» نجفی شاهکاری است در فرهنگ‌نویسی، به‌خاطر دقت در توصیف معانی و ترکیبات.

در اهمیتِ زبان محافظه‌کار
حسین معصومی‌همدانی: «غلط ننویسیم» و حاشیه‌هایش
من سعی می‌کنم از دید خودم و از زاویه‌ای شاید تاریخی به داستان کتاب «غلط ننویسیم» آقای نجفی نگاه کنم. در بین آثاری که مرحوم نجفی تألیف یا ترجمه کرد هیچ‌کدام به اندازه کتاب «غلط ننویسیم» حاشیه نداشت. شاید یکی از دلایلش این بود که نجفی آن‌قدر در کارش مراقبت و احتیاط داشت که کمتر گزک به دست خرده‌گیردان می‌داد. هیچ‌یک از ترجمه‌های او بهانه خوبی برای کسانی که نقد ترجمه می‌نویسند فراهم نمی‌کرد گو اینکه خیلی مانده تا ما نقد مثبت و سازنده را بیاموزیم. آثاری که نجفی می‌نوشت یا ترجمه می‌کرد تحسین می‌شد اما نقد نمی‌شد. اما «غلظ ننویسیم» موجی از نقد و اظهارنظرهای مختلف کتبی و شفاهی را برانگیخت. برای این مسئله چند دلیل می‌توان ذکر کرد که چندان به خود کتاب مربوط نمی‌شوند. یکی به زمان انتشار این کتاب برمی‌گردد که درست در سال‌هایی بود که دعواهای سیاسی در حال انتقال به حوزه فرهنگ بود. دیگر، ناشر کتاب بود که ناشری دولتی بود. در فضایی‌که از درودیوار نصیحت می‌بارید به نظر عده زیادی این‌طور آمد که کسی هم پیدا شده و در حوزه‌ای که اشخاص فکر می‌کنند باید در آن آزاد باشند می‌گوید هرکاری نمی‌توانید بکنید. این تصور که هر‌نوع محافظه‌کاری لزوما ارتجاع و پسرفت است و همه در این اثر، نوعی محافظه‌کاری زبانی می‌دیدند؛ سبب شد که نقدهای مختلفی، غالبا نه‌چندان همدلانه، بر این کتاب نوشته شود. البته قصد ندارم به این مسئله ورود کنم و حرف من درباره مفهوم محافظه‌کاری زبانی است.

صحبتم را با بخشی از «سفر پیدایش» آغاز می‌کنم که داستان برج بابل است: «و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود. و واقع شد که چون از مشرق کوچ می‌کردند، همواری‌ای در زمین شنعار یافتند و در آنجا سکنی گزیدند. و به یکدیگر گفتند: بیایید، خشت‌ها بسازیم و آنها را خوب بپزیم. و ایشان را آجر به‌جای سنگ بود، و قیر به جای گچ. و گفتند: بیایید شهری برای خود بنا نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم، مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم. و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی‌آدم بنا می‌کردند، ملاحظه نماید. و خداوند گفت: همانا قوم یکی است و جمع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کرده‌اند، و الان هیچ‌کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند. از آن‌سبب آن‌جا را بابل نامیدند، زیراکه در آن‌جا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود».

داستان برج بابل موضوع بحث‌های زیادی شده چون داستان آفرینش در کتاب تورات و بعدها در قرآن با نوعی داستان هبوط و فرودآمدن از عالم مطلوب به این دنیای خاکی شروع می‌شود. داستان برج بابل هبوط دومی را هم بیان می‌کند. آن‌گونه که به اعتقاد مسیحیت همه ما آلوده به گناه ازلی هستیم، گناه دیگری هم داریم که همیشه با ما خواهد بود و آن این است که ما زمانی همه با هم به یک زبان حرف می‌زدیم و این زبان آن‌گونه که از عبارات «سفر پیدایش» برمی‌آید نوعی همدلی بین ما ایجاد می‌کرده به طوری که این همدلی و هماهنگی حتی خدا را هم نگران می‌کند و خدا می‌گوید برای این‌که زور این قوم را کم کنم زبانشان را مشوش می‌کنم و بعد از آن آن‌ها زبان همدیگر را نمی‌فهمند.

 در این داستان انسان بر اثر بلندپروازی‌اش عقوبت می‌بیند و آن عقوبت این است که از زبان مشترک دور می‌شود و به یک تفرقه زبانی دچار می‌شود. مفهوم وجود زبانِ اولیهِ کامل، چیزی است که خیلی از محققان فرنگی به آن پرداخته‌اند و یکی از آخرین آثاری که در این حوزه نوشته شده کتابی است از اومبرتو اکو که داستان این قضیه را از آغاز تا امروز می‌گوید. بسیاری از متفکران قرون وسطی و حتی متفکران دوره جدید به این موضوع که در گذشته زبان کاملی وجود داشته اعتقاد داشتند و حتی گاهی برخی کشف‌های بزرگ علمی این اعتقاد را به صورتی تقویت کرده یا به این اعتقاد که رنگی اسطوره‌ای داشته، رنگی تاریخی داده است. یکی از کشف‌های مهم، کشف خانواده زبان‌های هندواروپایی بود که نشان می‌داد دسته بزرگی از زبان‌های موجود جهان یک نیای مشترک فرضی داشته‌اند و در نقطه‌ای از هم جدا شدند و بعد از آن آدمیان به اقوام مختلف تقسیم شدند که به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنند. اینکه در گذشته زبان کاملی وجود داشته، همراه با آرزوی بازگشت به این زبان نیز بوده و این آرزو فقط چیزی نیست که بین مسیحیان یا یهودیان قرون وسطی وجود داشته باشد. حتی نزد برخی متفکران معاصر مثل والتر ‌بنیامین نیز وسوسه دستیابی به زبان مبدأیی که اصل همه زبان‌هاست وجود دارد. این اعتقاد که این زبان، زبان اهل بهشت بوده و آدم و حوا در آن‌جا به این زبان حرف می‌زدند و ضمنا زبانی ایده‌آل و بری از هر نوع نقصی بوده، به پروژه‌هایی هم منجر شده مبنی بر اینکه ما از جست‌وجوی زبانی که در گذشته بوده دست برداریم و حالا زبان کاملی بسازیم که ابهام نداشته باشد.

 شاید یکی از مهم‌ترین کسانی که در این حوزه کوشید، لایب‌نیتس بود که بخشی از حیات فلسفی او تلاش برای ساختن زبانی کامل بود که زبانی صوری است. این احساس که زبان‌های ما فاسد شده‌اند، همیشه با بشر همراه نبوده. در دوره‌هایی خاص کسانی این نظر را اظهار کرده‌اند که زبان به طورکلی به فساد دچار شده و باید از آلودگی پاکش کرد. جالب این است که بسیاری از اینها طرفدار بازگشت به زبانی بودند که به اعتقاد خودشان در گذشته وجود داشته و پاک بوده و نمونه‌هایی هم از آن داشتند. مثلا در دوران رنسانس یکی از ادعاهای اومانیست‌های اروپایی این بود که زبان لاتین را از وضعیت بدی که در قرون وسطی به آن دچار شده بود نجات دهند و به زبان سالمی که پیش از آن وجود داشت، بازگردانند. اتفاقا این دورانی است که در آن تجدیدحیات فکری و فرهنگی اروپا شروع می‌شود. پس بیان فساد زبانی نه کار کسانی است که می‌گویند جهان به آخر رسیده، بلکه اتفاقا کار کسانی است که در حوزه تفکر به چیزهایی جدید فکر می‌کنند. به عبارتی، احساس فساد زبانی و بیان آن همراه با نوعی یأس و سرخوردگی نبوده بلکه همراه با کوششی برای پاکیزه‌کردن زبان بوده تا آن را برای بیان مفاهیم جدید آماده کنند.

اتفاقا در دوره‌هایی که می‌توان آنها را دوره‌های واقعی انحطاط زبانی نامید، شکوه‌های کمی درباره منحط‌شدن زبان وجود دارد. مثلا نثر فارسی بعد از مغول‌ها تا پایان دوره صفویه، تقریبا یکی از بدترین روزگاران خود را گذرانده و شما اگر بخواهید یک نمونه خواندنی از این دوران معرفی کنید دشواری خواهید داشت. در حالی‌که در دوره‌های پیش از آن ده‌ها اثر مهم به لحاظ نثر وجود دارد. اما در همین روزگاری که نثر فارسی وضعیت بدی داشته، یک شکوه مبنی بر اینکه کسی بگوید زبان ما خراب شده نمی‌شنویم. یعنی درست در زمانی که فساد زبانی به نهایت خودش رسیده غفلت از این فساد هم به اوج خود می‌رسد. در این دوره‌ها آدم‌ها از وضع موجود راضی بودند چون چیزی نمی‌خواستند بیان کنند. بنابراین مسئله فساد زبان دارای دو جنبه است. یکی اینکه این احساس در زمان‌هایی پدید می‌آید که زبان عهده‌دار بیان مطالبی می‌شود که به آنها عادت ندارد و پیش‌تر سابقه نداشته‌اند. دیگر اینکه در این دوره‌ها معمولا اشخاص به‌نوعی به گذشته ادبی خودشان روی می‌آورند. شاید بهترین نمونه در مورد زبان فارسی تحولاتی است که در نثر فارسی بعد از سقوط صفویه و به طور جدی‌تر و پیگیرتر بعد از زندیه به وجود آمد. کسانی که نهضت بازگشت ادبی را اولین‌بار در شعر به راه انداختند، با دوره‌ای روبه‌رو بودند که برایشان دوره انحطاط و فساد شعری بود، به‌خصوص در سبک هندی. آنها معتقد بودند که ما باید از این دوره پرش کنیم البته پرشی نه رو به جلو بلکه رو به عقب و به دوره سبک‌های خراسانی و عراقی بازگردیم و حتی از آنها تقلید کنیم. این ویژگی در کار شعرا صراحت دارد اما چیزی که از آن باقی ماند تحولی بود که در نثر فارسی اتفاق افتاد.

نثر فارسی در این دوران به الگوهای گذشته‌اش برمی‌گردد و با پرش از دوره انحطاط نثر، متون کهن زنده می‌شوند و نویسندگانی پیدا می‌شوند که تا حدود زیادی از زبان متعارف منشیانه  و متکلف آن زمان دور می‌شوند و حتی از برخی الگوها و قالب‌های زبانی گذشته تقلید می‌کنند. جریان سره‌نویسی در این دوره پدید می‌آید که این جریان با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش به هرحال در کشف برخی امکانات زبان فارسی خیلی تأثیر داشته. در دوره‌های بعدی است که انتقاد از مغلق‌گویی شروع می‌شود و از نمونه‌هایش زین‌العابدین مراغه‌ای است که اگرچه ممکن است نثر او امروز چندان مورد پسند ما نباشد اما به‌هرحال او از اولین کسانی است که از به‌کاربردن کلماتی که هیچ معنی‌ای را نمی‌رساند انتقاد می‌کند. بعد از او دهخدا و پارودی نثر آن زمان را داریم و بعد جمالزاده است و داستان «فارسی شکر است» که در آن به هجو دو نوع زبانی که هیچ چیزی را درست نمی‌رسانند، می‌پردازد.

یکی از ایرادهایی که به نجفی گرفته می‌شد، این بود که چرا او آن‌قدر به نثر گذشته ارجاع می‌دهد. اما هدف من این است که بگویم تمام کسانی که اعتقاد دارند زبانی که با آن می‌نویسند یا سخن می‌گویند آلوده شده، معمولا یک دوران سلامت را هم در نظر دارند. این سلامت در نثر جدید فارسی در دو حوزه جست‌وجو شده است. یکی در حوزه نوشته‌های به‌اصطلاح خلاق مثل داستان و نمایش‌نامه که در این‌جا، ملاکِ سلامت زبانی عمدتا زبان گفتار مردم است. یعنی بهترین نویسندگان ما کسانی‌اند که معتقد بودند باید به سراغ زبان مردم رفت. اما در حوزه زبان اطلاع‌رسان و زبانی که برای نوشته‌های علمی و تحقیقی استفاده می‌شود، عمدتا الگو در زبان کوچه‌وبازار و زبان مردم معمولی نیست بلکه در زبان سالم گذشته جست‌وجو می‌شود. نمی‌خواهم بگویم تمام مثال‌هایی که آقای نجفی در «غلط ننویسیم» آورده‌اند درست است یا نه. دراین‌باره به اندازه کافی صحبت شده و دیگر دلیلی ندارد من در اینجا حرفی بزنم. اما باید توجه داشت که نجفی با نوشتن «فرهنگ فارسی عامیانه» به وجه زبان گفتار توجه کرد و با نوشتن «غلط ننویسیم» به وجه ادبی گذشته پرداخت. طبعا بازده هرکدام از اینها هیچ‌گاه ایده‌آل و صددرصد نیست.

یعنی حتی کسانی که بازگشت به نثر گذشته را مطرح کرده‌اند یا به دنبال یافتن الگویی در آن بوده‌اند، هیچ‌وقت موفق نمی‌شوند که نثر دوره‌ای از زمان قدیم را دوباره بازگردانند اما عناصری از آن نثر در نوشته‌هایشان وارد می‌شود. این عناصر می‌توانند به زبان زنده امروز، که ممکن است عناصری را هم از زبان عامیانه گرفته باشد، ملحق شوند و نوعی نثر فرهیخته ایجاد کنند. این نثر فرهیخته ملاکش درست یا غلط‌بودن نیست بلکه ملاکش بیشتر بلاغی است. بنابراین شاید عمده اشکال نجفی در «غلط ننویسیم» عنوان کتاب بود که مسئله را به درست و نادرست تبدیل می‌کرد در حالی‌که مسئله کتاب این نبود. نجفی به یک نوع زبان محافظه‌کارانه و به قول آقای دکتر اباذری، آریستوکراتیک اعتقاد داشت. مسئله این نیست که این زبانِ همگان شود ولی این نوع رویکرد به زبان در دورانی که قرار است زبان عهده‌دار بیان مطالب جدید شود، و به‌شدت در معرض این است که تحت‌تأثیر ترجمه و گفته‌های نفهمیده به‌کلی نقش خودش را در ارتباط بین افراد جامعه از دست بدهد، چیزی مغتنم است و به عنوان یک وزنه تعادل اهمیت زیادی دارد. نقش محافظه‌کاری در جامعه اصولا همین است. محافظه‌کاری دقیقا در جامعه انقلابی لازم است و نه در جامعه غیرانقلابی. در جایی که همه داد پیشرفت سر داده‌اند عده‌ای باید بگویند کمی ترمز کنید و با این سرعتی که می‌روید معلوم نیست از کجا سردربیاورید. آقای نجفی با خریدن بسیاری از ملامت‌ها این نقش را عهده‌دار شد؛ نقشی که فارغ از مصادیقش در جامعه ما بسیار لازم و سازنده است.

حدیثی مجمل از حکایتی مفصل
احمد سمیعی (گیلانی): ابوالحسن نجفی «معاصر» بود
ابوالحسن نجفی، در انواع حوزه‌های فرهنگ گام نهاده و آثاری پدید آورده است. در «ترجمه»، از ترجمه آثار ادبی یا ترجمه خلاق و ترجمه‌هایی مربوط به آثار داستانی تا مقالات یا سخنرانی‌هایی درباره رمان‌نویسی و خلق آثار داستانی، که در تمام این زمینه‌ها ترجمه‌هایی متمایز و ممتاز دارند. هم‌چنین تشکیل «محفل ادبی» به‌خصوص در اصفهان از فعالیت‌های موثر ایشان بوده است. در زمینه ویرایش نیز ایشان اثری مهم با عنوان «غلط ننویسیم» پدید آورده‌اند و در این کتاب سرآمد زبان و بیان را مدنظر داشته‌اند. کار ابوالحسن نجفی در معرفی حوزه‌های علمی و ادبی جدید، مانند زبان‌شناسی و ادبیات تطبیقی به‌گونه‌ای است که حتی کسانی که با این حوزه‌ها هیچ آشنا نیستند، به‌راحتی می‌توانند تعریف روشن و جامعی از این حوزه‌های علمی کسب کنند. در «عروض» که دیگر گفتن ندارد. ایشان در عروضِ شعر فارسی سرآمد و راهگشا بوده است. او بر‌اساس دستاوردهای زبان‌شناسی، عروض جدید را پدید آورد و نه‌فقط در این زمینه، که در زمینه‌های دیگر کارش نیز راهگشا بود، یعنی راه تازه‌ای نشان داد. در تدریسِ عروض و دوره‌های ویرایش نیز همین راه را ادامه می‌داد. در تدریس عروض، آرایی را که خودش یافته و استخراج کرده بود آموزش می‌داد و در ویرایش بیشتر به استفاده از امکانات زبان فارسی در نگارش نظر داشت. اما از علایق جنبی او می‌توان به ادبیات و فیلم‌های پلیسی و جنایی و موسیقی اشاره کرد. درواقع سرگرمی نجفی گوش‌دادن به موسیقی، دیدن فیلم‌های جنایی-پلیسی و خواندن رمان‌هایی در این ژانر بود.

در جلسات هم همواره اظهارنظرهاشان ناظر بر یافته‌های تازه‌شان بود. هیچ‌چیز تکراری یا مبتذل و مستعمل و کاربسته در سخنان ایشان نبود. همه سخنان او، اظهاراتِ تازه یا مبتنی بر معلومات تازه‌ای بود که کسب کرده‌ بود. نکته حائزاهمیت دیگر در مورد کارنامه ابوالحسن نجفی این است که شاید در نگاه نخست این‌طور به‌نظر برسد که کارهای آقای نجفی پراکنده بوده، اما این‌طور نیست. تمام کارهای ایشان هدف مشترکی داشته و یکی از این اهداف بنیادی ارتقای فرهنگ عمومی بوده است. اساسا هدف و دغدغه ایشان این بود که فرهنگ سالم و نسبتا پیشرفته را تلقین و ترویج کند. از خصلت‌های مشترک آثار او یکی هم این بود که او همواره تلاش می‌کرد در زمینه کاری خود راه تازه‌ای را نشان بدهد و سرمشق باشد و واقعا همین‌طور بود. تمام دستاوردهایش در عروض و در دیگر زمینه‌ها سرمشق تازه‌ای نشان داد. برای مثال در «فرهنگ فارسی عامیانه» فقط نباید به عنوان آن نظر کرد. نجفی در این فرهنگ کار جامع و تازه‌ای کرد و نکات ظریف و باریک آورد که به ذهن دیگران نمی‌آمد.

اما نقدهایی که بر «فرهنگ فارسی عامیانه» نوشتند بیشتر ناظر بود بر اینکه عنوان آن با ظل‌العنوان هماهنگ و همخوان نیست. اگرچه در‌واقع همین‌طور است اما نجفی در این کتاب، نه فرهنگ عامیانه، که بیشتر بوم‌گویه‌ها -یعنی عناصری از زبان را که خاصِ زبان فارسی است- آورد، آنچه از زبان که ترجمه کلمه به کلمه آن مقدور نیست، چه در عبارات و چه در عناصر دستوری. بنابراین «فرهنگ عامیانه» جامعِ بوم‌گویه‌هاست. یعنی آنچه ملک طلق زبان فارسی است و در زبان‌های دیگر باید متناظر آنها را پیدا کرد و متناظر آنها هیچ از نظر عناصر زبانی منطبق نیست با آنچه در فارسی هست. پس «فرهنگ عامیانه» نجفی جامعِ این‌هاست، در محدوده پیکره‌ای که خود انتخاب کرده بود. در این زمینه می‌توان نظرات گوناگونی مطرح کرد، اما ایشان کارشان را محدود کردند به پیکره‌ای خاص، و در آن پیکره نکته‌بینی‌ها و ریزبینی‌های نادری دارند که به ذهن کسی در نمی‌آید. می‌شود گفت که این دو جلد فرهنگ عامیانه در برخی از فرهنگ‌هایی که بعد از آن پدید آمده مندرج شده است. یعنی اگر یک فرهنگ ده جلد بوده، می‌توان گفت دست‌کم دو جلدش از آنِ نجفی است. البته مولفان، «فرهنگ عامیانه» را به‌عنوان منبع ذکر کرده‌اند، اما به عقیده من این کافی نیست. ابوالحسن نجفی نه‌تنها منبعِ این فرهنگ‌ها که مولف چندین جلدِ این فرهنگ‌هاست.

برگردیم به خصلت‌های مشترک آثار ابوالحسن نجفی. کارهای نجفی، معرفی روشنِ هر حوزه‌ای است. در حوزه «ترجمه» او ترجمه‌ای سالم و روشن به‌دست داد، ترجمه‌ای که راحت خوانده می‌شود. البته اینکه می‌گویم راحت خوانده می‌شود، به این معنا نیست که ترجمه‌هاشان سرسری و سطحی و آسان‌فهم است. منظورم این است که ایشان مفاهیم و آراء بسیار پیچیده را به‌روشنی بیان کردند. دلیلش هم این است که خود، این آرا و مفاهیم را خوب هضم کرده، از آنِ خود کرده و بعد بیان کرده است. مثلا کتاب «مبانی زبان‌شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی»، اولین اثر تألیفی است که می‌توان به‌وسیله آن با زبان‌شناسی انس گرفت و درواقع این کتاب معارفه‌ای بین زبان‌شناسی و عامه علاقه‌مندان این حوزه پدید آورد. یا جزوه ایشان درباره ادبیات تطبیقی با اینکه جزوه‌ای کوچک است اما این مفهوم را به‌روشنی به ما می‌شناساند. بنابراین در تمام کارهای نجفی این خصلت‌های مشترک هست و اگرچه ممکن است حوزه‌های آثارشان پراکنده و گسترده باشد، هدف تمام آنها یکی است. کار او بزرگ‌ترین خدمت به زبان و فرهنگ فارسی بود. زیرا ابتلایی که ما امروز داریم در درجه اول فاصله عمیق بین عامه مردم با کسانی است که از فرهنگ پیشرفته‌تری برخوردارند یا حتی فرهنگِ طبقه متوسط. این فاصله در کشور ما بسیار زیاد است. این شکاف بزرگ البته طبیعی و قهری است، اما می‌توان این شکاف را پر کرد یا دست‌کم به‌نوعی این شکاف را کمتر کرد تا رابطه معنوی و فرهنگی بین فرهیختگان و عامه مردم به‌وجود بیاید. به‌نظر من دغدغه ابوالحسن نجفی کمترکردن این شکاف بود و این امر در تمام کارهای او بازتاب دارد. از این‌روست که معتقدم کار او خدمت بزرگ به فرهنگ ما بود. جدا از آثارِ نجفی در حوزه زبان، ترجمه‌های او نیز همین خاصیت را دارند. «غلط ننویسیم» که مهم‌ترین کار او در مسیر این هدف است، بیش از همه ناظر بر کاستن این فاصله است تا کسانی که مروج فرهنگ و اهل قلم هستند بتوانند به زبان روشن‌تر بنویسند.

این درست که زبان، ابزار انتقال است اما انسان ابتدا باید ابزار را بشناسد تا بتواند به‌کار ببرد. هدف اما فرهنگ است. نباید به این بسنده کرد که زبان ابزار است. شناخت زبان درواقع به ما کمک می‌کند دریابیم آن زبان حامل چه فرهنگی است. نجفی به این مسئله کاملا واقف بوده و در همین راه هم گام نهاده و موثر واقع شده است. بارها شاهد بوده‌ام کسانی که ترجمه می‌کنند یا می‌خواهند رشته‌هایی چون زبان‌شناسی و ادبیات تطبیقی را بشناسند، از نوشته‌های نجفی چیزهای بسیار دستگیرشان می‌شود. البته معروف است که می‌گویند بیان نباید چنان روان باشد که مخاطب هیچ اصطکاکی با آن پیدا نکند. این را تشبیه کردند به لوله‌ای با دو سر باز در آب. این لوله تا زمانی که در آب باشد پُر است، بیرون که بیاید خالی است. یعنی تا اصطکاکی با متن نزد مخاطب پیش نیاید، انگار چیزی در حافظه مخاطب گیر نمی‌کند و به جا نمی‌ماند. نوشته‌های نجفی نیز تا حدی این خاصیت را دارند و این البته به سبک هر مولف یا مترجم مربوط است و از منش متفاوت او ناشی می‌شود.

 به‌ هر تقدیر از خدمات مهم نجفی یکی این بود که همیشه به تازه‌ها، به معاصر و آینده توجه داشته است. در موسسه فرانکلین نیز، اول‌کسی بود که ترجمه آثار معاصر فرانسه را پیشنهاد کرد. پیش از او بیشتر به کلاسیک‌ها توجه داشتند. اما ابوالحسن نجفی جویای تازه‌ها و مروج تازه‌ها بود. 


خانلری انقلابی بود و نجفی اصلاح‌طلب
امید طبیب‌زاده: نجفی عروضِ خانلری را کامل کرد
بحث درباره وزن شعر تفصیل زیادی دارد اما من در این‌جا به جزئیات نمی‌پردازم و نکاتی را در باب کلیات کار استاد نجفی در حوزه وزن شعر بیان می‌کنم. آقای نجفی دو استاد داشت که از حضور آنها تأثیر زیادی گرفت؛ یکی آندره مارتینه بود و دیگری مرحوم پرویز ناتل‌خانلری. مارتینه نقش‌گرا بود و به‌عبارت بهتر ساخت‌گرایی بود که معتقد بود ساخت‌گرایی بدون نقش‌گرایی عقیم است. مثلا در بررسی برگ یک گیاه، طبق شیوه او، نخست باید نقش برگ تعیین شود و این نقش را هم خود شما تعیین می‌کنید نه آن پدیده. پس این مسئله مطرح می‌شود که شما به‌عنوان یک آشپز به بررسی برگ می‌پردازید یا به‌عنوان دامداری که برگ را برای احشامش می‌خواهد یا به‌عنوان یک نقاش یا گیاه‌شناس. به هرحال این رویکرد ماست که نقش آن پدیده را تعیین می‌کند. وقتی نقش پدیده معلوم شد آن‌گاه می‌توان از روش ساخت‌گرایی برای توصیف آن استفاده کرد. این درس مهمی بود که نجفی از مارتینه گرفته بود. مارتینه از اصحاب بزرگ مکتب پراگ بود و او نیز بحث نقش‌گرایی را از کارل بوهلر گرفته بود. به همین دلیل نخستین کاری که نجفی باید در توصیف وزن شعر فارسی می‌کرد این بود که وزن را تعریف کند و ویژگی‌های آن را بشناساند.

اما پیش از این‌که تعریف نجفی از وزن را بیان کنم، به‌سراغ استاد دیگرش خانلری می‌روم. می‌دانیم که پیشرفت در پژوهش‌های علمی بین دو قطب اتفاق می‌افتد: شما در پژوهش‌تان یا انگاره‌های قبلی را رد می‌کنید و مدل جدیدی پیشنهاد می‌دهید یا همه انگاره‌ها را بررسی می‌کنید و حک‌و‌اصلاحاتی در آن‌ها به وجود می‌آورید. به‌ندرت اتفاق می‌افتد که در پژوهش‌های علمی انقلابی رخ دهد و یک انگاره به‌طور کلی کنار گذاشته شود و انگاره دیگری جایگزین آن شود. معمولا انگاره‌های قبلی را بررسی می‌کنند و تغییراتی در آنها به وجود می‌آورند.
 آقای نجفی به سمت طیف دومی که ذکر شد گرایش داشت و دیدگاه‌های قبلی را اصلاح کرد. پس اگر به‌دنبال یک انقلابی در حوزه وزن شعر هستیم باید به‌سراغ خانلری برویم. خانلری بود که وزن شعر فارسی را از اضافات پاک کرد و بحث بی‌معنی و عبث زحافات را که از عروض عربی وارد فارسی شده بود کنار گذاشت. تا پیش از این، زحافات در دوجا مورد استفاده قرار می گرفت؛ هم در تقطیع و هم در طبقه‌بندی و خانلری این‌ها را از وزن شعر فارسی جارو کرد و دور ریخت. اما آنچه خانلری ارایه داد هم در حوزه تقطیع و هم در حوزه طبقه‌بندی ناقص ماند و نجفی کار او را تمام کرد. در تعریف وزن شعر می‌بینیم که نجفی چقدر وامدار خانلری بود. تعریفی که خانلری برای وزن ارایه می‌کند این‌گونه است: «وزن ادراکی است که از احساس نظمی در بازگشت زمان‌های مشخص حاصل می‌شود». نجفی با اصلاح این تعریف، تعریف دیگری ارایه داد: «وزن ادراک تناسبی است که از تکرار مقادیر متساوی و منفصل حاصل می‌شود».

 در تعریف نجفی مفاهیم ادراک، تناسب، مقادیر، متساوی و انفصال را داریم. من نمی‌خواهم تک‌تک این مفاهیم را تعریف کنم اما برای شروع بحث می‌توان ضربات تیک‌تاک ساعت را در نظر گرفت که تمام ویژگی‌های وزن را دارد اما ما به این وزن نمی‌گوییم چون منفصل نیست. پس برای پدیدآمدن وزن حتما باید مسئله انفصال در نظر گرفته شود. از طرف دیگر، تعریف خانلری به‌اصطلاح منطقیون، تعریف دوری بود به این معنا که از کلمه وزن در تعریف خودش استفاده می‌کرد و این مناسب نیست. جز این، مسئله مقدار هم در تعریف نجفی مهم است. مقادیری که در تساوی مصراع‌ها وجود دارد و وزن از آنجا شکل می‌گیرد چه چیزهایی هستند؟ در ارتباط با هر زبانی این مقادیر تغییر می‌کند. در بعضی از زبان‌ها تساوی هجاها مطرح است و پنج هجا این سو و پنج هجا آن سو وجود دارد که این وزن عددی یا هجایی نامیده می‌شود و در شعر فرانسه وجود دارد. در بعضی از زبان‌ها پنج تکیه این طرف و پنج تکیه آن طرف وجود دارد که در شعر کودکانه انگلیسی وجود دارد.
در بعضی از زبان‌ها هم تعداد تکیه‌ها و هم تعداد هجاها مطرح است و این در شعر رسمی انگلیسی مثل شکسپیر و میلتون و دیگران دیده می‌شود. در بعضی از زبان‌ها نواخت مطرح است، یعنی زیر و بم کردن صدا که در شعر ویتنامی و چینی وجود دارد و در شعر فارسی هم مسئله مهم کمیت است. به‌این‌معنا که در شعر فارسی کمیت‌ها باید نظیر‌به‌نظیر مساوی باشند، هم تعدادشان و نوعشان. این قاعده اصلی وزن شعر است، یعنی تساوی کمیت‌ها به لحاظ تعداد و به لحاظ نوع در دو مصراع یک قطعه شعر و در تمام دیگر مصراع‌های آن قطعه. اگر شعر فارسی در هر دو بیتش این ویژگی را رعایت می‌کرد بحث وزن شعر تمام می‌شد و اصلا نیازی به ادامه بحث نبود. رومن یاکوبسن تمثیلی دارد که می‌گوید اگر یک کودتاچی، کودتا کرد و گرفتار شد شکست خورده و کشته می‌شود. اما اگر کودتا کرد و پیروز شد آن وقت قانون آن چیزی است که او می‌گوید و در واقع قانونی را نقض نکرده است. در مورد وزن شعر هم همین ماجرا مصداق دارد، اگر در شعر از قاعده کلی وزن تخطی شد و وزن همچنان سرجایش بود، حکایت کودتاچی‌ای است که کودتا کرده و موفق شده.

 این اتفاق نه فقط در شعر فارسی بلکه در تمام اشعار جهان می‌افتد. مقادیر متساوی تکرارشونده باید در تمام اشعار نظیر‌به‌نظیر مثل هم باشد اما گاهی این تساوی برقرار نمی‌شود ولی وزن همچنان سرجایش است. مثلا فرض کنید در وزن «فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن»، شاعر گاهی ممکن است به جای فعلاتن اول فاعلاتن بیاورد. در این حالت اگرچه تساوی مصراع‌ها به هم خورده و نظیر‌به‌نظیر مثل هم نیستند اما وزن سر جایش است و این موارد باید توجیه شود. به عبارتی کار وزن شعر توجیه و تبیین این موارد است. عروض سنتی با افسانه‌سازی و خیال‌پردازی اینها را توجیه می‌کرد اما مرحوم خانلری به‌خوبی پدیده را شناخت اما فرصت نکرد که تبیین کاملی از آن به دست دهد. آقای نجفی این بحث را کامل و تمام کرد. به این جهت است که می‌گویم نجفی انقلابی نبود و به اصطلاح امروز اصلاح‌طلب بود. نجفی بحث را هم در حوزه تقطیع و هم در حوزه طبقه‌بندی تمام کرد و دوزاده اختیار شاعری مدنظر خانلری را به این سه مورد تقلیل داد: اختیارات، استثنائات و ضرورت‌های وزنی. تقطیع عروض فارسی که در عروض سنتی سال‌ها طول می‌کشید تا آموخته شود در عروض نجفی در هشت جلسه آموخته می‌شود. از طرف دیگر و در مسئله طبقه‌بندی، خانلری نیمی از اشعار فارسی را طبقه‌بندی کرد یعنی اشعار متفق‌الارکان ولی به متناوب‌الارکان و مختلف‌الارکان نرسید و این کشف بزرگ استاد نجفی است که اشعار فوت‌شده در شیوه خانلری را در کارش گنجاند.


روزنامه شرق| شماره 2595
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هجدهم رمضان # شب قدر