بازدید 3973

كامران دادخواه در تعادل: حذف برنامه‌ توسعه از فرهنگ دولت ايران

تاريخ را كه مي‌‌خوانيم، پيش و بيش از هر چيز داريم به اكنون و آينده نگاه مي‌كنيم، امروز و فردا را در گوشه ذهن داريم. اگر كسي را مي‌ستاييم يا تقبيح مي‌كنيم يا به ياد آوردن رخدادي حسرت بر دل ما مي‌نشاند يا ما را به هيجان مي‌آورد يا آرزو مي‌كنيم كه چنين مي‌شد و چنان نمي‌شد، آن‌چه بيش از هر چيز براي ما مهم است گذشته نيست، امروز و فرداست. براي ما ديگر خود گذشته اهميتي ندارد. پوچ شده. نيست شده. دود شده و به هوا رفته. گذشتگان نيستند. ما هستيم. امروز هست و فردا. اهميت گذشته در اثرش بر ما و آموختني‌هايش براي امروز و فرداي ماست. كسي را كه زبان به ستايش يا نكوهش او باز مي‌كنيم از زمان و مكان قديم خودش جدا مي‌كنيم و در امروز و اين‌جا مي‌نشانيم و بعد با نظر به اكنون است كه ستايش يا نكوهشش مي‌كنيم. وضع خودمان ما را به قضاوت وا‌مي‌دارد. حسرت‌ها و هيجان‌ها و آرزو‌ها از حال امروز ما سرچشمه مي‌گيرند. ديروز را مي‌‌خوانيم تا بدانيم امروز چه كنيم يا چه نكنيم تا فردا حالمان خوش باشد، حسرت‌هايمان شادي باشد و دردهايمان خوشي. گذشته را، «تاريخ» را، بايد خواند.
کد خبر: ۵۹۳۰۱۵
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۰:۰۸ 29 May 2016

تاريخ را كه مي‌‌خوانيم، پيش و بيش از هر چيز داريم به اكنون و آينده نگاه مي‌كنيم، امروز و فردا را در گوشه ذهن داريم. اگر كسي را مي‌ستاييم يا تقبيح مي‌كنيم يا به ياد آوردن رخدادي حسرت بر دل ما مي‌نشاند يا ما را به هيجان مي‌آورد يا آرزو مي‌كنيم كه چنين مي‌شد و چنان نمي‌شد، آن‌چه بيش از هر چيز براي ما مهم است گذشته نيست، امروز و فرداست. براي ما ديگر خود گذشته اهميتي ندارد. پوچ شده. نيست شده. دود شده و به هوا رفته. گذشتگان نيستند. ما هستيم. امروز هست و فردا. اهميت گذشته در اثرش بر ما و آموختني‌هايش براي امروز و فرداي ماست. كسي را كه زبان به ستايش يا نكوهش او باز مي‌كنيم از زمان و مكان قديم خودش جدا مي‌كنيم و در امروز و اين‌جا مي‌نشانيم و بعد با نظر به اكنون است كه ستايش يا نكوهشش مي‌كنيم. وضع خودمان ما را به قضاوت وا‌مي‌دارد. حسرت‌ها و هيجان‌ها و آرزو‌ها از حال امروز ما سرچشمه مي‌گيرند. ديروز را مي‌‌خوانيم تا بدانيم امروز چه كنيم يا چه نكنيم تا فردا حالمان خوش باشد، حسرت‌هايمان شادي باشد و دردهايمان خوشي. گذشته را، «تاريخ» را، بايد خواند. «تعادل» قصد دارد در مجموعه گفت‌وگوهايي گذشته اقتصاد ايران و سياست‌گذاري‌ها و عملكرد‌ها و رخ‌داد‌ها و ستودني‌ها و ناستودني‌ها و «كاش چنين مي‌شد»ها و «كاش چنان نمي‌شد»ها را بررسي كند. در گفت‌وگويي كه امروز مي‌خوانيد بر روند تدوين و اجراي «برنامه‌هاي توسعه» قبل از انقلاب 1357 كه واكاوي مفصلش مجال بسيار مي‌خواهد و ما در آينده بيشتر و مفصل‌تر به آن خواهيم پرداخت، با آقاي دكتر كامران مويد داد‌خواه، استاد اقتصاد دانشگاه نورث‌ايسترن در بوستون امريكا، مروري كوتاه كرده‌ايم.
جناب دكتر دادخواه، قبل از اينكه درباره موضوع اصلي گفت‌وگو از شما سوال كنم، اجازه بدهيد يك سوال بنيادي‌تر بپرسم. انديشه آزادي اقتصادي و موضوع محدوده دخالت مجاز و مشروع دولت در اقتصاد هميشه در بين انديشه‌وران جامعه ما به شيوه‌هاي مختلف مطرح بوده است و درباره آن سخن‌ها گفته‌اند. پيش از شروع بحث، با توجه به اينكه شما خود از مخالفان دخالت گسترده دولت در اقتصاد هستيد، بفرماييد كه به نظر شما اصولاً برنامه‌ريزي كردن در اقتصاد موجه و لازم است يا نيست. آيا تضادي با آزادي اقتصادي ندارد؟ البته ممكن است گفته شود كه هدف برنامه‌ريزي خود مي‌تواند رفع موانع در مقابل عملكرد آزاد و رقابتي نيروهاي اقتصادي باشد، اما، از اينكه بگذريم، آيا درست است كه بگوييم برنامه‌ريزي در ذات خود با آزادي تضاد دارد، يا خير، با آن مي‌تواند همخوان هم باشد؟ مي‌دانيم كه در دوره‌هاي مختلف برخي متوليان تهيه برنامه‌هاي توسعه در ايران، به درجات متفاوت، خود از هواخواهان انديشه آزادي بوده‌اند. از اين حيث آيا تعارضي در كار نيست؟
اين‌جا سه نكته مهم را بايد در نظر گرفت. نخست اينكه هنگام صحبت كردن از تاريخ برنامه‌ريزي بايد به اوضاع زمانه هم توجه كرد. به مثل، وضعيت اقتصاد ايران و دنيا در سال 1300 خورشيدي با وضعيت امروز، كه فعاليت‌هاي اقتصادي گسترش يافته است و با پديده جهاني شدن روبه‌رو شده‌ايم، بسيار فرق دارد. امروزه برنامه‌ريزي به آن معناي خاص كلمه ديگر اصلاً شدني نيست و اگر هم كسي بخواهد همچو كاري بكند آب در هاون مي‌كوبد، چون‌كه با جهاني شدن اقتصاد ديگر نمي‌توان همچو كاري كرد. حتي چيني‌ها هم ديگر اين كار را نمي‌كنند. آنها هم ديگر فقط اسمشان كمونيست است، و‌گرنه به سمت اقتصاد بازار رفته‌اند.
دوم اينكه لازمه رشد اقتصاد آزاد اتفاقاً اين است كه دولت حاضر باشد و چيزهايي مثل اعمال قراردادها و حقوق مالكيت و امثال اينها را تضمين كند. اما مشكل اين است كه وقتي دولت وارد اقتصاد مي‌شود، دامنه فعاليت و حضور خود را دايم گسترده‌تر مي‌كند و مقررات بيشتري وضع مي‌كند و در نتيجه اوضاع نامساعد مي‌شود. بگذاريد به نكته‌يي در همين زمينه اشاره كنم. لئونيد كانتوروويچ [1986-1912] رياضيدان و اقتصاددان روسي كه جايزه نوبل اقتصاد را هم در سال 1975 برد، زماني گفته بود مي‌خواهيم برنامه‌يي داشته باشيم كه بر اساس آن به هر بنگاه و هر شخصي كه بخواهد تصميم اقتصادي بگيرد بگوييم كه بايد چه كند. اما حتي روي كاغذ و از نظر رياضي هم چنين مدلي نمي‌توان ساخت. مثلاً اقتصاد امريكا را با 150 ميليون نفر نيروي كار و 300 ميليون نفر مصرف‌كننده در نظر بگيريد. در اين اقتصاد ميليارد‌ها تصميم گرفته مي‌شود. اينها را چگونه مي‌توان با هم هماهنگ كرد؟ تنها راه اين است كه بگذاريم بازار اين كار را بكند.
باري، كاملاً درست است كه بگوييم بين آزادي اقتصادي با برنامه‌ريزي تضاد‌هايي هست. با اين حال اوضاع اقتصاد ايران مثلاً در سال 1300 يا 1325 با وضعيت امروز فرق داشته است. شايد آن زمان برنامه‌ريزي مي‌توانسته موجه باشد، اما امروزه ديگر چنين نيست. بزرگ‌ترين اشتباهي كه رخ داد، و اين نكته سومي است كه مي‌خواهم بگويم، اين بود كه در كشور ما متاسفانه كساني بودند و هستند كه درباره فلان موضوع چيزي نمي‌دانند، اما وارد گود مي‌شوند و يك سري حرف‌هايي درباره همه جور موضوع ريز و درشت مي‌زنند. نتيجه را هم كه ديگر همه مي‌دانيم. از اين‌رو در جواب پرسش شما بايد گفت كه برنامه‌ريزي امروزه ديگر به صورت سابق ممكن نيست، اما دولت مي‌تواند سياست‌هاي اقتصادي خود را مشخص و بيان كند. مهم‌ترين كار دولت همين است كه بگويد من دولت مي‌خواهم تورم را در فلان اندازه نگه دارم، سرمايه‌گذاري را در بهمان حوزه بيشتر كنم يا برنامه داريم كه به سازمان تجارت جهاني بپيونديم و شبيه اين‌ها. برنامه، اگر اين معنا از آن برداشت شود، پذيرفتني است. اما آن دخالت‌هاي گسترده در اقتصاد ديگر نه مقبول است و نه ممكن.
اينگونه بحث‌ها را نياز داريم بيشتر پي بگيريم و البته مخصوصاً در سال‌هاي اخير هم به آنها قدري پرداخته شده است. اما، با توجه به اهميت آنها از لحاظ اثرشان بر ديدگاه‌هاي عموم مردم و ديدگاه‌هاي سياستمداران و افراد درون قدرت نسبت به موضوعات اقتصادي، به نظر مي‌رسد هر قدر هم به آنها بپردازيم باز كم است. اما برويم سراغ موضوع اصلي خودمان، بحث تاريخي درباره برنامه‌هاي توسعه قبل از انقلاب. نخستين برنامه توسعه در تاريخ اقتصاد كشور ما در سال 1327 تدوين شد. البته فرايند تدوين آن قبل‌تر شروع شده بود، اما در هر حال تا سال 1327 برنامه توسعه در اقتصاد نداشتيم. تا قبل از اين تاريخ سياست‌هاي اقتصادي و تصميم‌هاي دولت در اين حوزه چگونه تعيين مي‌شد و به انجام مي‌رسيد؟ به عنوان مثال، درباره عملكرد رضا شاه در حوزه اقتصاد، با توجه به وضعيت خاص كشور در آن دوره، بحث‌هاي زياد و متنوعي صورت گرفته است. برخي مي‌گويند از اين حيث اثراتي گذاشته است و برخي مخالف اين گفته‌اند. در آن دوره آيا اصلاً چيزي شبيه به برنامه داشته‌ايم، يا نه، تصميم‌ها و كارها بدون برنامه پيش‌انديشيده بوده است؟
پاسخ دادن به اين پرسش موضوع را تا حدي روشن مي‌كند. در سال 1299، كه كودتا اتفاق افتاد، اقتصاد ايران هيچ نبود. نه تنها اقتصاد همچو وضعي داشت، كه اصلاً مملكت سر و سامان نداشت. شيخ خزعل مي‌خواست خوزستان را جدا كند، هر خاني هر كار كه ميلش مي‌كشيد مي‌كرد، از قلهك تا زرگنده را بدون محافظ نمي‌شد رفت. اين بود كه علي‌اكبر داور [1315-1246، از سياست‌مردان دوره رضا شاه] در مقاله‌يي گفت كه دولت بايد در امور اقتصادي پيشتاز باشد و، بر اساس اين نگرش، دولت كارهايي را شروع كرد كه بسيار اثرگذار بود. ابتدا نظم را برقرار كردند و بعد ساخت راه‌آهن سراسري را شروع كردند. كارخانه‌هايي ساخته شد. اما برنامه كلي در اقتصاد نداشتيم. علي وكيلي در خاطرات خود مي‌گويد كه علي اكبر داور حتي در يك مورد قيمت چاي قهوه‌خانه‌ها را هم معين مي‌كند. يعني دخالت دولت در اقتصاد تا اين حد گسترده مي‌شود.
اصلاً چه شد كه نياز به برنامه‌ريزي براي اقتصاد احساس شد؟ و آن زمان كه مقدمات تدوين نخستين برنامه به انجام مي‌رسيد، آيا واقعاً همچو نيازي وجود داشت؟
سوالي كه آن زمان پيش آمد اين بود كه آيا اين كارها و تصميم‌هاي اقتصادي دولت با هم هماهنگي دارند يا برخي در تضاد با ديگريست. ابوالحسن ابتهاج نخستين‌بار اين موضوع را پيش كشيد. روي اين حساب در سال 1316 شوراي اقتصاد تاسيس شد كه خود ابتهاج رييس دبيرخانه آن بود. قرار بود اين شورا كارهاي دولت در زمينه اقتصاد را هماهنگ كند، اما كاري از پيش نبردند و بعد هم جنگ جهاني دوم رخ داد. جنگ اقتصاد ايران را پاك به هم ريخت. در آن وضعيت حتي معلوم شد كه برخي از كارخانه‌هاي ساخته دولت امكان فعاليت ندارند. در گزارش دكتر حسن مشرف نفيسي [1347-1276]، مديرعامل وقت سازمان برنامه، درباره وضعيت اقتصاد ايران در زمان آغاز برنامه هفت‌ساله اول و هدف‌ها و طرح‌هاي اين برنامه توضيح داده شده كه وضع اين كارخانه‌ها چه‌قدر بد بوده است. اصل اين گزارش را بعداً رزم‌آرا به مجلس شورا داد. به‌طور كلي كساني همچون ابوالحسن ابتهاج و قوام‌السلطنه و دكتر مشرف نفيسي و ديگران در روند تدوين و اجراي برنامه‌هاي توسعه در آن زمان بسيار اثرگذار بودند.
در هر حال اين نكته مطرح شد كه دولت، اگر مي‌خواهد در اقتصاد مداخله كند، بايد با حساب و كتاب كار كند. دو داستان ديگر هم اينجا پيش آمد. در دهه 1930 ركود بزرگ رخ داد و براثر آن خيلي از افراد به سمت دخالت دولت در اقتصاد و مكتب اقتصاد كينزي گرايش پيدا كردند. آن زمان مردم دنيا از جنايت‌هاي استالين آگاه نبودند و نمي‌دانستند مردم روسيه در چه‌ وضع بد و فلاكت‌باري زندگي مي‌كنند. اينطور وانمود مي‌شد كه شوروي به دليل برنامه‌ريزي از آسيب بحران بزرگ در امان مانده است. در اروپا انديشه برنامه‌ريزي مطرح شد. حتي برخي از اقتصاددانان در امريكا از برنامه‌ريزي تمجيد كردند. پس از پايان جنگ جهاني دوم، برخي كشورهاي اروپايي كه در جنگ آسيب ديده بودند سيستم برنامه‌ريزي ارشادي را اجرا كردند. در انگلستان نيز بسياري از فعاليت‌هاي اقتصادي ملي شد.
در ايران هم علاقه‌يي به برنامه‌ريزي ايجاد شد و گفتند ما هم بايد برنامه داشته باشيم. اثرات جنگ سرد بر اقتصاد ايران هم در اين بين مهم بود. امريكايي‌ها فكر مي‌كردند كه كشوري اگر فقير باشد، ممكن است به دست كمونيست‌ها بيفتد، چنان‌كه مثلاً در فرانسه نزديك بود همچو اتفاقي بيفتد. اين بود كه امريكايي‌ها تدوين و اجراي برنامه توسعه اقتصادي را به ايران پيشنهاد كردند.
پس بعد از پايان جنگ جهاني دوم بود كه فكر تهيه برنامه‌هاي توسعه در ايران رشد كرد.
با پايان يافتن جنگ اقتصاد ايران با مشكلات اساسي مواجه شده بود و از سوي ديگر ضرورت برنامه‌ريزي در ذهن‌ها جا افتاده و پذيرفته شده بود. نخستين جرقه برنامه‌ريزي در كشور در روز اول فروردين 1326 زده شد. آن روز شاه سخنراني كرد و بعد قوام‌السلطنه درباره ضرورت برنامه‌ريزي سخنراني كرد كه متنش 40 صفحه است. به اين صورت برنامه‌ريزي در ايران شروع شد. امريكايي‌ها هم خيلي به كمك كردن مشتاق بودند، هم از طريق بانك جهاني و هم با وام دادن به ايران. آنها علاقه داشتند كه اقتصاد ايران رشد كند و به همين خاطر هم پشتيبان ملي شدن نفت ايران بودند. كسي كه در اين بين واقعاً از اين نظر بسيار لطمه زد شخص شخيص مصدق‌السلطنه بود.
پس شما اعتقاد داريد كه عملكرد مصدق به اقتصاد ايران لطمه زد و يكي از عواملي بود كه جلوي اجراي برنامه اول را گرفت. عملكرد مرحوم مصدق را با توجه به اهميت او در تاريخ معاصر ايران حتماً بايد دقيق پي گرفت و ما هم در فرصتي ديگر حتماً به اين موضوع مي‌پردازيم. اما برنامه اول چه اثراتي بر اقتصاد گذاشت؟
برنامه اول، كه مشرف نفيسي و ديگران تهيه كرده بودند، هيچگاه اجرا نشد. اصلاً پولي در كار نبود تا برنامه را اجرا كنند. علت اصلي اين بود كه درآمد نفت، كه منبع اصلي براي سرمايه‌گذاري بود، قطع شده بود. ضمن اينكه تدوين و اجراي برنامه نيازمند آن است كه كشور حساب و كتاب و سامان داشته باشد. در ۲۸ ماه مه ۱۹۵۳ [7 خرداد 1332] مصدق نامه‌يي ا‌‌لتماس‌آميز به آيزنهاور نوشته است كه در آن مي‌گويد به ما كمك كنيد، وگرنه كشور به دست كمونيست‌ها خواهد افتاد. اما نظر امريكايي‌ها اين بود كه ايران اگر سر و سامان بگيرد و صنعت نفت خود را راه بيندازد، سالانه 120ميليون دلار درآمد خواهد داشت. بعد از بركنار شدن مصدق، اين بحث مطرح شد كه حالا دستگاه جديدي بر سر كار آمده است و اقتصاد بايد راه بيفتد. برنامه دوم در همچو وضعيتي نوشته شد.
برنامه دوم مربوط به سال‌هاي 35 تا 41 بود.
اين برنامه در واقع مجموعه‌يي از چندين طرح بود و برنامه‌يي جامع نبود. عمدتا زيربنايي بود. اساسش اين بود كه جاده و سد و كارخانه سيمان و امثال اينها ساخته شود و بخش‌هاي آب و برق توسعه يابد. وضعيت اقتصادي ايران هم طي آن خيلي بهتر شد، اما به‌تدريج مشكلات اقتصادي بروز كرد، چون‌كه بيش از حد پول به اقتصاد تزريق كردند و برنامه‌ها زياد از حد انبساطي بود. به عنوان مثال حجم پول در سال 41، 75‌درصد بيشتر از سال 34 بود و در نتيجه در طول اجراي برنامه دوم شاخص بهاي كالاها و خدمات مصرفي بيش از 43‌درصد، يعني به‌طور متوسط سالانه بيش از 2/5‌درصد، افزايش يافت. البته رشد اقتصادي در برنامه دوم در مجموع بسيار خوب افزايش يافت، اما بعد تورم ايجاد شد و داستان دكتر اميني پيش آمد.
منظورتان نخست‌وزير شدن دكتر اميني است؟
بله. نرخ تورم در سال‌هاي 1338 و 1339 به ترتيب 13‌درصد و 9/7‌درصد بود. افزون بر آن در اين سال‌ها تراز بازرگاني خارجي ايران منفي بود و مخارج واردات براي سرمايه‌گذاري از طريق كمك‌هاي مالي امريكا تامين مي‌شد. ولي در سال‌هاي آخر برنامه اين وضع را ديگر نمي‌شد ادامه داد. آموزگاران براي دريافت حقوق بيشتر اعتصاب كردند و شاه در ارديبهشت 1340 دكتر علي اميني را به نخست‌وزيري منصوب كرد. در آن سال امريكا بيش از 40ميليون دلار به ايران كمك كرد. دولت اميني، كه تا تير ماه سال 1341 بر سر كار بود، برنامه تثبيت اقتصادي را اجرا كرد كه به كنترل تورم انجاميد و تراز بازرگاني خارجي ايران نيز در سال‌هاي ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ مثبت شد. البته پس از آن دوباره منفي شد، ولي ديگر به كمك گرفتن از امريكا نياز نبود، چون‌كه سرمايه‌گذاري خارجي در بخش نفت كسري را جبران مي‌كرد. اين را هم بگويم كه در اين سال‌ها اصلاحات ارضي انجام گرفت و نظام ارباب و رعيتي به پايان رسيد.
برنامه سوم با توجه به اين وضعيت و اين شاخص‌ها تهيه شد.
برنامه سوم از چند نظر با برنامه دوم تفاوت داشت. نخست آنكه در برنامه دوم طرح‌هاي عمراني را مستقيماً سازمان برنامه انجام مي‌داد. از برنامه سوم به تدريج اجراي طرح‌ها به دستگاه‌هاي اجرايي واگذار شد و سازمان برنامه روي برنامه‌ريزي متمركز شد. در همين دوره با تصميم حسن‌علي منصور و همكاري هويدا كار تدوين بودجه به سازمان برنامه منتقل شد و آقاي دكتر عبدا‌لمجيد مجيدي [1392-1307، بعد‌ها در سال‌هاي 51 تا 56 رييس سازمان برنامه و بودجه شد] در مقام معاون نخست‌وزير مسوول تدوين بودجه بود. اين نكته از اين نظر مهم است كه بودجه برنامه يك‌ساله دولت است و بايد هماهنگ با برنامه پنج‌ساله نوشته مي‌شد. همچنين اين كار اجازه مي‌داد كه بودجه‌هاي عمراني و جاري هماهنگ شوند. بالأخره مهم‌ترين ويژگي برنامه سوم اين بود كه ديگر مجموعه يك سري طرح‌هاي عمراني نبود، بلكه برنامه‌يي بود جامع. برنامه سوم در تثبيت اقتصاد و فراهم آوردن زمينه براي برنامه چهارم، كه بي‌گمان بهترين برنامه پيش از انقلاب بود، موفق شد. در دوره برنامه سوم توليد ناخالص داخلي به قيمت ثابت به‌طور ميانگين سالانه بيش از 11‌درصد رشد داشت، در حالي كه ميانگين نرخ تورم كمي بيش از 4/1‌درصد بود.
تفاوت‌هاي مهم برنامه چهارم با برنامه‌هاي قبلي و بعدي چه بود كه از نظر شما آن را به بهترين برنامه تدوين‌شده قبل از انقلاب تبديل كرد؟
برنامه چهارم بر اصول علم اقتصاد بنا شده بود. در آن نه تنها پروژه‌هاي عمراني و اقتصادي انجام مي‌گرفت، بلكه تدوين‌كنندگانش اين نكته را در نظر گرفته بودند كه در كل پول زيادي وارد اقتصاد نشود و تراز تجاري و رابطه واردات و صادرات به هم نخورد. بنابراين روي حساب و كتاب علمي كار كرده بودند. بسياري از اقتصاددان‌هاي خوب آن زمان ايران هم، از جمله آقاي مژلوميان [الكساندر كنستانتين مژلوميان، 1383-1308] - ايشان زماني رييس من بودند - در تهيه اين برنامه نقش داشتند. در زمان تدوين و اجراي برنامه سوم اقتصاد ايران توسعه‌نيافته بود. در حالي كه در دوره برنامه چهارم اقتصاد ايران پيشرفت كرده بود و تنها برنامه‌يي جامع و هماهنگ را مي‌شد اجرا كرد. در طول اين برنامه رشد توليد ناخالص داخلي به قيمت ثابت به‌طور ميانگين سالانه بيش از 12‌درصد و متوسط نرخ تورم كمي بيش از 6/3‌درصد بود.
با داشتن همچو تجربه انباشته‌يي طبيعي بود كه برنامه پنجم بهتر از برنامه چهارم و برنامه‌هاي پيش از آن نوشته و اجرا شود. اما به نظر مي‌رسد كه اين برنامه نه تنها كامياب نبود، بلكه آثار اقتصادي آن، در كنار برخي عوامل ديگر، باعث شورش‌هاي اجتماعي و دست آخر وقوع انقلاب در سال 57 نيز شدند. چرا؟
برنامه پنجم ابتدا برنامه خوبي بود و خوب نوشته شد و رشد خيلي بزرگي را هم نويد مي‌داد، اما در سال‌هاي ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ قيمت نفت بسيار بالا رفت و درآمد ايران چند برابر شد. با رشد درآمدهاي نفتي شاه ديگر خدا را بنده نبود. او يك زماني رفته بود از ترومن 10ميليون دلار براي اقتصاد ايران كمك بگيرد و به او نداده بودند، اما حالا يك‌باره درآمدهاي ميليارد دلاري در اختيارش بود و مخارج دولت را به‌شدت بالا برد. همين آقاي مژلوميان و ديگران تذكر دادند كه اين كار را نكنيد و اين پول‌ها را در اقتصاد تزريق نكنيد. شاه نمي‌پذيرفت و راه خودش را مي‌رفت و روياپردازي مي‌كرد. علم در يادداشت‌هايش مي‌گويد تنها كساني كه نيامدند از ما كمك بخواهند مريخي‌ها بودند. خارجي‌ها مي‌آمدند و التماس مي‌كردند و كمك مي‌خواستند. شاه هم هوا برش داشته بود. در طول اين برنامه توليد ناخالص داخلي به قيمت ثابت به‌طور ميانگين سالانه بيش از 4/8‌درصد رشد داشت، در حالي كه متوسط نرخ تورم كمي بيش از 5/15‌درصد بود.
از دخالت‌هاي شاه در اقتصاد گفتيد. در اين باره زياد سخن گفته‌اند و دخالت‌هاي نابه‌جاي او را يكي از عوامل ناكامي برنامه‌هاي اقتصادي بر‌شمرده‌اند. دخالت‌هاي شاه چه‌قدر در شكست برنامه‌هاي اقتصادي دوره حكومت او موثر بود؟
تا قبل از برنامه پنجم مساله عمده مورد توجه شاه هزينه‌هاي نظامي و سهم قواي دفاعي كشور بود. اما در زمان تجديد نظر در برنامه پنجم، كه علتش افزايش درآمد نفتي بود، شاه دستور داد كه اعتبارات برنامه همسنگ با افزايش درآمد نفت زيادتر شود. آقاي مژلوميان مي‌گفتند كه خود ايشان و ديگران در كنفرانس رامسر در زمينه خطرهاي ناشي از هزينه كردن يك‌باره درآمد نفت هشدار داده بودند، ولي شاه حرف آنها را رد كرده بود.
نكته خيلي مهمي گفتيد. با توجه به تجربه‌هايي كه در تاريخ ما بار‌ها تكرار شده است، به نظر مي‌رسد كه اگر از تاريخ توسعه همين يك درس را هم بياموزيم، كلي برد كرده‌ايم. اصلاً هميشه هر ملتي تاريخ را مي‌خواند براي همان عصر خودش. دخالت سياستمدار در اقتصاد امروزه در برخي از كشورهاي دنيا به اتفاقي عادي تبديل شده است. سياست‌مدار به توصيه‌هاي علمي اقتصاددانان توجه نمي‌كند و به نظر مي‌رسد نتيجه هم در بيشتر موارد تغييرات بسيار شديد و نامطلوب بوده است. چرا اين اتفاق مي‌افتد؟ ناشي از كم‌دانشي است؟ مسائل سياسي غيراقتصادي در اين بين دخيل است؟ مسائل روان‌شناسانه و شخصيت فرد سياستمدار را بايد در نظر بگيريم؟ يا چه؟
بي‌ترديد مجموعه‌يي از عوامل در اين ماجرا دخيل‌اند. در اوايل دهه 50 خورشيدي كه قيمت نفت خيلي بالا رفت، درآمد ناشي از فروش آن به صورت دارايي خارجي بانك مركزي باعث افزايش پايه پولي شد. دولت شروع كرد به اجراي سياست‌هاي انبساطي مالي و تزريق اين پول‌ها به اقتصاد. اين اتفاق البته در كشورهاي ديگر مثل الجزاير و عربستان سعودي هم افتاد. اما عربستان آنقدر دلار داشت كه بتواند بي‌درنگ جلوي وقوع مشكل را بگيرد. در هر حال، اينگونه رفتار‌هاي صاحبان قدرت چندين سر‌چشمه دارد. يكي اين است كه در نظام دولتي كساني پيشرفت مي‌كنند كه بله‌قربان‌گو باشند. آنها مي‌دانند كه رييس دوست دارد چه چيزي بشنود و همان را به او مي‌گويند. رگ خواب رييس دستشان مي‌آيد. در دوره افزايش درآمدهاي نفتي قبل از انقلاب كسي مثل هويدا نخست‌وزير بود. اگر از او مي‌پرسيدي الآن روز است يا شب، بايد مي‌ديد كه «اعليحضرت» چه مي‌گويد. كساني مثل محمد يگانه [1374-1302، رييس بانك مركزي در سال‌هاي 1352-1354] و خيلي‌هاي ديگر كه هشدار مي‌دادند، به آنها مي‌گفتند برويد پي كارتان. از آن‌جا كه كساني مثل قوام‌السلطنه و اميني و مصدق و رزم‌آرا و ديگران به شاه بي‌اعتنايي كرده بودند، او به سمت كساني مثل هويدا رفته بود. هويدا ديگر نخست‌وزير نبود، شده بود رييس دفتر شاه.
مساله دوم اين بود كه شاه احتمالاً عقده خودكم‌بيني داشت. او در زمان جنگ جهاني دوم ديده بود كه پدرش را، با آن همه اقتدارش، بركنار كرده بودند و اين چيز كوچكي نبود. رضا شاه در مقابله با اشرار داخلي و حتي در برابر خارجيان با اقتدار عمل كرده بود. در زندگي خصوصي هم روحيه ديكتاتوري خود را نشان مي‌داد. مخبرالسلطنه هدايت در مورد رفتار او مي‌گويد كه روزي داشت سوار ماشين مي‌شد، گفت اشرف زن فلاني شود و شمس هم زن بهماني. رضا شاه همچو شخصيتي داشت و كسي هم جرأت نمي‌كرد در جواب او چيزي بگويد. محمدرضا شاه چنين پدري را ديده بود و او را هم به آن صورت از قدرت كنار زده بودند. كساني مثل قوام‌السلطنه و مصدق و ديگران هم به او بي‌اعتنايي كرده بودند. به همين خاطر احتمالاً يك جور عقده هم داشت و در انتظار روزي بود كه بيايد بگويد من هستم كه تصميم مي‌گيرم و حرف حرف من است.
برسيم به برنامه ششم. برنامه ششم با انقلاب همزمان شد و اجرا نشد؟
در جزوه «سابقه برنامه‌ريزي در ايران»، كه سازمان برنامه و بودجه در سال ۱۳۷۷ منتشر كرده، آمده است كه برنامه ششم تدوين شد، ولي به علت وقوع انقلاب اسلامي اجرا نشد. اما من عضو گروه تدوين برنامه ششم بودم و تا آنجا كه به ياد دارم اين برنامه تدوين هم نشد. هر روز يكي رييس مي‌شد. اوضاع خيلي آشفته شده بود. حتي اصول كلي را هم نتوانستيم تدوين كنيم. البته من در سال 57 از سازمان برنامه بيرون آمدم و به بانك توسعه و سرمايه‌گذاري ايران رفتم و در بهار سال 59 هم از ايران بيرون آمدم. بعد از خروج من از سازمان برنامه ممكن است كارهايي كرده باشند، اما تا آنجا كه من مي‌دانم برنامه ششم حتي تدوين هم نشد.
برداشت كلي از صحبت‌هاي شما اين بود كه جز يكي دو برنامه آخر بر برنامه‌هاي قبلي الگوي نظري خاصي حاكم نبود و بيشتر مجموعه طرح داشتيم.
برنامه اول - كه اجرا نشد - و برنامه دوم - كه با موفقيت اجرا شد - برنامه جامع نبودند و مجموعه‌يي از طرح‌ها بودند. برنامه‌هاي سوم و چهارم و پنجم - پيش از تجديد نظر - برنامه‌هايي جامع و هماهنگ و مبتني بر اقتصاد كينزي بودند. برنامه پنجم تجديد نظر‌شده بر اساس اصول دانش اقتصاد نبود و هدف‌هايش تحقق‌يافتني نبود.
اقتصاد كينزي آن روز‌ها الگوي غالب در بين اقتصاد‌دانان دنيا بود.
بله، تا اينكه در دهه 70 ميلادي - اواخر دهه 40 و اوايل دهه 50 شمسي - به تدريج در درستي اصول مكتب اقتصاد كينزي ترديد كردند و بعد هم اين فكر تا اندازه‌يي به ايران كشيده شد و برخي از افراد سعي كردند جلوي زياده‌روي‌ها را بگيرند، اما شاه در حالتي نبود كه اين حرف‌ها را گوش كند.
چه كشور‌هايي هم‌زمان با ما روند تهيه و اجراي برنامه‌هاي توسعه را شروع كردند و در فاصله سي‌ساله تدوين نخستين برنامه توسعه تا زمان وقوع انقلاب آنها به كجا رسيدند؟
آن زمان خيلي از كشورهاي در حال توسعه به دنبال اين نوع برنامه‌ها مي‌رفتند. هندوستان، الجزاير، عراق، پاكستان. همه اين سياست را پي گرفتند. اما نكته اين بود كه كمتر كشوري امكانات ايران را داشت. به مثل هندوستان جمعيت زيادي داشت و برنامه‌هايش در زمان نهرو نادرست تدوين شده بود و از تكنولوژي فاصله مي‌گرفتند. آنها البته نيروي كار بسيار زيادي داشتند، اما امكانات ايران را نداشتند. الجزاير تا حدودي امكاناتي شبيه ايران داشت، اما به مشكلات خاص خودش دچار شده بود. در مجموع، كشورهاي زيادي به همين راه رفتند، اما در مقام مقايسه مي‌توان گفت كه نه امكانات ايران را داشتند و نه شايد به خوبي ايران كار كردند. يادم است آن زمان كارگران از كره جنوبي مي‌آمدند در ايران راننده مي‌شدند و آرزويشان اين بود كه كشورشان روزي مثل ايران شود. با اين حال باز بايد بر همان نكته آغازين تاكيد كنم كه اوضاع زمانه را بايد در نظر بگيريم. مي‌خواهم بگويم كه امروز ديگر نمي‌توانيم برنامه‌ريزي كنيم. دولت بايد برنامه‌ريزي را كنار بگذارد و فقط سياست‌هاي كلي‌اش را بيان كند. امروزه برنامه فقط مي‌تواند خيلي كلي و به شكل سياست جامع باشد. اصلاً بايد اصطلاح «برنامه‌ توسعه» را از فرهنگ دولت ايران حذف كنيم.


تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها