خیلی حساس تر از یک رقابت فوتبال در آخرین روز یک لیگ طولانی مدت، نفس گیرتر از لحظات پایانی یک مسابقه ماراتن و اتفاقات مشابه؛ چیزی شبیه لحظه وقوع یک تصادف شدید. اینقدر حساس که ممکن است فردی را به دنیای قهرمانان سوق دهد یا او را به زمین کوبیده و انگشت نمای خاص و عامش کند.
به گزارش «تابناک»، شاید اگر قرار باشد شغلی کم چالش و به دور از استرسهای معمول و روزمره را نام ببریم، ذهن برخی از ما به سراغ معلمی خواهد رفت و به دنبال آن، مزایای این شغل را برخواهیم شمرد؛ از جمله بهرهمندی از فرصت تعطیلات طولانیتر به نسبت همه مشاغل، ولی کمتر پیش میآید که از سختیهایی که شاغلان این پیشه با آن مواجهند، بدانیم.
سختیهایی که اگر قرار باشد یک معلم دربارهشان سخن بگوید، بیشک حقوق و مزایای اندک، حق التدریسی و قراردادی بودن، انباشت بدهیهای معوق و... بخشی از گلایههایش را در این خصوص شکل خواهد داد و احتمالا به این ترجیع بند ختم خواهد شد که کسی به فکر ایشان نیست.
این در حالی است که نمونههای آشکاری برای اثبات وارد بودن این گلایهها نیز در دست است. از جمله حکایت معلم قهرمان مدرسه روستای نوکجو از توابع خاش که وقتی جان به جان آفرین تسلیم کرد و به جمع نامداران ایران زمین پیوست، تنها یک ماه از حق الزحمه ماهانه تدریسش را دریافت کرده بود و خدا میداند چه گلایههایی در این خصوص در دل داشت.
قهرمانی که برای نجات جان سه تن از دانش آموزانش، جانش را داد و رخت از جهان بست تا توجهمان به مدرسهای در مرز ایران و پاکستان معطوف شود که معلمان قراردادیاش مجبورند برای رسیدن به آن، هر روز وارد خاک پاکستان شده و پس از پیمودن مسیری، از مرز عبور کرده و به روستایی که در انتهای مرزهای کشورمان قرار دارد، برسند؛ اما تحمل این همه سختی هم نتوانسته به پرداخت به موقع حقوق اندک ایشان منجر شود.
شرایط دشواری که مختص به مرحوم گنگوزهی نبود و نیست و آموزگاران پرشمار دیگری نیز در حال تجربه آن هستند. معلمهایی که گویی از دید مسئولان، بیدریافت حقوق و دستمزد هم قادر به گذران زندگی هستند! شاید هم از دید ایشان، معلمها باید شغل دوم داشته باشند و روی آموزش و پرورش دانش آموزان جز برای فرونشاندن اشتیاقشان به تعلیم و تعلم حساب نکنند!
این در حالی است که حکایت پر درد آموزگار روستای نوکجو ثابت میکند، کمبودها به ندید گرفتن معلمها محدود نشده و در وضعیت مدارس نیز به شکل چشمگیری قابل مشاهده است. کمبودهایی از جنس استاندارد نبودن فضاهای آموزشی و از آن بدتر، فقدان برخی ضروریاتِ این امر. کمبودهایی که از فقدان ساختمان مدرسه و دایر شدن کلاسهای درس در برخی مناطق در کپرها خود را نشان میدهد و به بهرهمند نبودن شمار بسیاری از کلاسهای درس به وسایل گرمایش استاندارد میرسد تا حکایت سوختن و ذوب شدن چهره امثال دانش آموزان شین آباد را به یاد آوریم.
تلختر آنکه اگر کمی جزئیات حادثهای که منجر به جان باختن معلم روستای نوکجو منجر شد را تغییر دهیم، درخواهیم یافت، کمبودهایی کهگاه به جان باختن این معلمان منجر میشود، به مانند تیغی دو دم میتوانند زندگی ایشان را هم تباه سازند. به این شکل که اگر در آن رویداد تلخ، گنگوزهی کمی دیرتر متوجه احتمال ریزش دیوار میشد و دیرتر برای نجات دانش آموزانی که بیخ دیوار ایستاده بودند خود را به ایشان میرسانید، حالا چند دانش آموز پرکشیده میداشتیم و یک معلمی که توان اداره مدرسه و محافظت از دانش آموزانش را نداشته و میبایست با عواقب قصورش (!) کنار بیاید.
رخدادی که میتوانست جامه قهرمانی را که اکنون بر تن این معلم کوچ کرده اندازه کردهایم، از او دور کرده و از این معلم فداکار، یک فرد خطاکار بسازد. فرد خطاکاری که شایسته شماتت است و حتی میبایست به مجازات هم برسد و در این مسیر دانستن اطلاعاتی همچون زحمتهای هر روزه وی برای رسیدن به روستا، حقوق ناچیز، معوق شدن پی در پی دستمزدها و... هیچ تفاوتی ایجاد نخواهد کرد.
و چه دردناک است که میدانیم معلمهای بسیاری در کشورمان هر روز با انواع این چالشها مواجه هستند و هر آن احتمال دارد مورد قضاوت قرار گرفته و از مرز خدمت به خیانت و برعکس رانده شوند؛ چالشهایی که ممکن است پرداخت نشدن حقوق ایشان پس از هفت، هشت ماه باشد و ایشان را به واکنشهایی مانند حضور نیافتن در کلاس درس سوق دهد و ممکن است یا از آن بدتر، از جنس ریزش دیوار یا آتش گرفتن بخاری و سرعت عمل ایشان در واکنش به این حوادث باشد.
آموزگارانی که امروز در تقویم به نام ایشان ثبت شده اما چه بسا بسیاریشان ترجیح میدهند روزی در تقویم نداشته باشند و به جایش روز پایانی هر ماه، روز واریز حقوق، مزایا، دستمزد و مطالباتشان باشد!