بازدید 16999

پريدخت؛ سريالي سطحي و شتابزده

تيتراژ پاياني مجموعه «پريدخت» نيز حاصل خوشفکري و طراحي بديع و تازه است. چهره پريدخت که ابتدا با لبخندي بر لب و چشماني خندان در تصوير مي‌آيد، با آهنگ سوزناک و آواز عقيلي محو و هاله‌اي از غم و اندوه در چهره او پديدار مي‌شود. غم و اندوهي که سرانجام با قطره‌اي اشک حکايت و سرنوشت محتوم پريدخت را به نمايش مي‌گذارد.
کد خبر: ۵۵۵۸
تاریخ انتشار: ۰۶ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۵:۳۸ 26 January 2008

وجه بارز و غالب مجموعه تلويزيوني «پريدختي به کارگرداني سامان مقدم را مي‌توان در پرداخت ضعيف و شتابزده آن دانست که سايه سنگينش را تا پايان بر سر مجموعه مناسبتي شبکه دو در ماه محرم حفظ کرد.

به گزارش خبرگزاري مهر، هر چند نگاه به ترکيب بازيگران و تيم حرفه‌اي سازندگان اين مجموعه هر مخاطب کنجکاو را به تماشاي آن ترغيب مي‌کرد، اما شب گذشته با پايان اين مجموعه کنجکاوي و علاقه بينندگان تبديل به حسرتي عميق شد. تناقض اصلي «پريدخت» درست در جايي شکل گرفت که عنوان اين فيلم آغاز مي‌شود.

پريدخت که با تاکيد فراوان به عنوان شناسنامه اين اثر مطرح مي‌شود عملا کمترين نقش و سهم را در پيشبرد داستان به صورت فاعل داشته و آنچه بيش از همه کنش‌هاي متقابل شخصيت‌ها را شکل مي‌دهد، تنها پريدختي ساکن، بي‌تاثير و آرام است. هر چند قصه به دنبال روايت مقاطعي از زندگي زني زجرکشيده در تاريخ معاصر ايران است، اما نتيجه نه قصه تنهايي و زجرهاي او که شرح حال اطرافيان و از همه بيشتر بازي سرنوشت و تقدير است.

دوربين سامان مقدم تنها علاقه‌مند به ثبت چهره ساکن، معصوم و مظلوم پريدختي دارد که همچون برگي جدامانده از درخت در دست پرتوان باد حالتي معلق پيدا کرده است. سريال پر از صحنه‌هاي تکراري چهره پريدخت در حالت‌هاي گوناگون غم و اندوه و تنهايي است، بي‌آنکه تلاش کنجکاوانه و موشکافانه در شخصيت دروني او داشته باشد. از اين رو نمايي که از پريدخت در ذهن مخاطب نقش مي‌بندد به شدت کلي و گنگ است.

او حتي حس همذات‌پنداري را نيز در بيننده برنمي‌انگيزد و حتي در برخي سکانس‌ها نتيجه و تاثيري معکوس بر جا مي‌گذارد. سکوت و انفعال پريدخت و رها کردن سرنوشت در ميان بازوان تقدير براي زن امروز پذيرفته نيست. پريدخت هر چند قرار است نقطه اصلي شکل‌گيري درام باشد، اما نوع واکنش‌ها و شخصيت‌پردازي‌اش همه چيز را تحت تاثير قرار مي‌دهد. او شخصيتي کم‌حرف، ساکت، منفعل ، آرام و درونگراست.

اين سکوت البته بيش از آنکه نشانگر شخصيت پررمز و راز او باشد، حاصل شخصيت‌پردازي بسيار ضعيف است. پريدخت خود در جايي مي‌گويد: «اين رخت سياه هميشه با من باقي خواهد ماند» که حکايت از شخصيت زني دارد که خود سرنوشت سياه و محتومش را پذيرفته و بدون کوچکترين اعتراض به آن تن داده است. اينگونه است که شخصيت پريدخت در طول مجموعه نه تنها کوچکترين تغييري نمي‌کند که با گذشت زمان و عبور سال‌ها اين ويژگي تسليم و پذيرش محض در او تقويت مي‌شود.

تا جايي که تنها تصويري که مخاطب از پريدخت فعال و تاثيرگذار به خاطر مي‌سپرد، فرمان او به فرزندش براي صرف نظر کردن از کشتن نصرت (کامبيز ديرباز) در پايان مجموعه «پريدخت» است. شايد آنچه بيش از هر چيز به اين مجموعه لطمه زد فيلمنامه فاقد کشش و جذابيت‌هاي ويژه و پرداختي ضعيف و شتابزده باشد. در واقع پريدخت قرباني سرنوشت محتوم خود نشد، بلکه اسير شتابزدگي شد که از آغاز تا پايان همراه آن بود.

شتابزدگي که نمي‌توان آن را حتي به بهانه جرح و تعديل‌هاي اعمال شده توجيه کرد. اين تعجيل و شتاب که در تار و پود اثر مي‌توان نشانه‌هاي فراواني از آن يافت، به خوبي در قسمت پاياني مجموعه و به خصوص سکانس آخر آن که مي‌توانست جذابترين و تاثيرگذارترين صحنه هم باشد قابل مشاهده است. سکانسي بسيار ضعيف و بي‌محتوا که مخاطب را با بهت و حسرتي بي‌پايان تنها مي‌گذارد.

به درستي مشخص نيست که هدف از روايت تاريخي اين داستان چيست و چرا سازندگان اثر دنبال روايت قصه بر محمل و بستر تاريخي بوده‌اند. اين در حالي است که «پريدخت» حتي در بازسازي فضاهاي ايران قديم نيز چندان موفق عمل نکرده و گويي تنها ميراث آن از گذشته، پوشش ظاهري مردم بوده است. ديالوگ‌ها کاملا با گفتمان شفاهي ايران امروز مطابقت دارد و حتي براي لحظه‌اي کوتاه نيز مخاطب را دچار حس نوستالژيک نمي‌کند و اين بزرگترين شکست براي يک اثر تاريخي است.

واقعه عاشورا نيز درست همين نقش را در جريان قصه و مجموعه بازي مي‌کند. مجموعه‌اي که قرار است نقش مناسبتي را در ايام محرم بازي کند بر بستري روايت مي‌شود که واقعه عاشورا و محرم در آن تنها نقشي حاشيه‌اي و سطحي دارد و حضورش تنها در قسمت پاياني اثر خلاصه شده است. هر چند نويسنده تاکيد دارد که پريدخت خاطراتي تلخ از اين دوران داشته، اما اين گريز و تاکيد بسيار سطحي و عقيم مانده است.

«پريدخت» قصد دارد همانند نمونه بسيار موفق مشابه ـ «شب دهم» حسن فتحي ـ قيام عاشورا و آگاهي مردم را به محمل اصلي شورش حق عليه ظلم و ستم حاکمان وقت در قسمت آخر تبديل کند که البته در اين گرته‌برداري بسيار ناموفق است و حاصل چيزي جز پايان‌بندي ضعيف و بي‌محتوا نيست. بي‌ترديد بخش اعظم اين ناکامي در ساختار قصه و روايتي نهفته است که احمد رفيع‌زاده به نگارش درآورده است.

قصه‌اي بدون نقاط اوج و فرود و کشش‌هاي دراماتيک که لازمه يک ملودرام تاريخي است. هر چند ساختار ملودرام در ساده‌ترين شکل بايد به گونه‌اي باشد که با شرح مقدمه (معرفي شخصيت‌ها) و سپس ايجاد گره داستاني آغاز و سرانجام به گره‌گشايي در ايستگاه پاياني منجر شود، اما نوع روايت «پريدخت» در تمام اين سه بخش اصلي دچار ضعف و کاستي است. اين گونه است که قصه بدون کوچکترين اثر و نشانه از عنصر تعليق پيش رفته و کششي خاص را در مخاطب براي پيگيري ادامه آن برنمي‌انگيزد.

در طول روايت مخاطب با گره داستاني خاص مواجه نمي‌شود که در ذهن خود دنبال باز کردن آن باشد. به نوعي اين مخاطب است که دست نويسنده برايش رو شده و جلوتر از او حوادث داستان را پيش‌بيني مي‌کند. حتي بازگشت نصرت و نجات او نيز براي بيننده (که مي‌توانست يک شوک باشد) کوچکترين جذابيتي ندارد و تبديل به يک اتفاق پيش‌پاافتاده مي‌شود.

ديالوگ‌هاي امروزي و در بسياري موارد ضعيف شخصيت‌ها نيز حس زيادي به کل اثر نبخشيده و فقدان کشش و جذابيت در داستان را پررنگتر جلوه مي‌دهد. نويسنده ترجيح مي‌دهد در سکانس‌هاي حساس و مهم به سکوت شخصيت‌هايش اکتفا يا در بهترين حالت به ديالوگي تک‌کلمه‌اي و کوتاه بسنده کند. اينچنين است که سکانس پاياني که مي‌توانست بسيار اثرگذار باشد اينگونه با سکوت سه شخصيت مهم و محوري به هدر مي‌رود و تماشاگر را با بهت و حسرت به حال خود رها مي‌کند.

با همه اين اوصاف بايد ملودي بسيار زيبا آريا عظيمي‌نژاد را که به خوبي با کليت اثر هماهنگ شده، ستود. ملودي با حالت‌ها و فضاهاي مختلف غم، تنهايي و در بعضي صحنه‌ها شادي به خوبي حس از دست رفته صحنه‌ها و شخصيت‌ها را به تماشاگر منتقل مي‌کند و جور سکانس‌هاي بصري مجموعه را مي‌کشد. اينگونه است که در پايان مجموعه اين پريدخت و نام و شخصيت او نيست که در ذهن مخاطب نقش مي‌بندد، بلکه موسيقي و آوازي پراحساس است که سالار عقيلي و عظيمي‌نژاد خلق کرده‌اند.

تيتراژ پاياني مجموعه «پريدخت» نيز حاصل خوشفکري و طراحي بديع و تازه است. چهره پريدخت که ابتدا با لبخندي بر لب و چشماني خندان در تصوير مي‌آيد، با آهنگ سوزناک و آواز عقيلي محو و هاله‌اي از غم و اندوه در چهره او پديدار مي‌شود. غم و اندوهي که سرانجام با قطره‌اي اشک حکايت و سرنوشت محتوم پريدخت را به نمايش مي‌گذارد.

مجموعه تلويزيوني «پريدخت» به کارگرداني سامان مقدم که شب گذشته به نقطه پاياني رسيد، با وجود بهره‌گيري از بازيگران حرفه‌اي و شاخصي چون علي مصفا، داريوش ارجمند، کامبيز ديرباز و البته ليلا حاتمي کليتي قابل دفاع در کارنامه سازنده‌اش باقي نگذاشت تا همچنان «شب دهم» شاخص‌ترين سريال مناسبتي محرم در اين سال‌ها باشد.

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
به نظر من کمی کم لطفی می کنید . درست است که این سریال ضعفهایی دارد اما بین سریالهای فعلی صدا وسیما به ویژه سریالهای مناسبتی امسال سریال جذاب وقابل قبولی بود.هر چند ضعف دیالوگها وفیلمنامه احساس می شد اما بازی بسیار خوب بازیگران،قصه جذاب سریال، فیلمبرداری خوب ،موسیقی متن بسیار زیبا وتیتراژ پایانی زیبای آن همه عواملی بودند که کار قابل قبول وجذابی ازآب دربیاید و نقاط ضعف آن کمتر به چشم بیاید.کامبیز دیر باز،لیلی حاتمی وعلی مصفا کار خوبی ارائه دادند به ویژه لیلی حاتمی که با سکوت ونگاه خود گویاتر از هر سخنی ، سخن گفت.
از گاف های شگفت انگیز سریال پریدخت این بود که در محرم 50 سال پیش برف می بارید. در صورتی که 50 سال پیش (1334) محرم در تابستان بود !!!
در مورد سریال پریدخت توجه به چند نکته اساسی است :
اول -موسیقی متن سریال :موسیقی متن بسیار قوی و گیرا و جذاب بود و به تنهایی شاید چهل درصد بار سریال را بر دوش کشید
دوم -تیتراژپایانی :چهره پريدخت که ابتدا با لبخندي بر لب و چشماني خندان در تصوير مي‌آيد، با آهنگ سوزناک و آواز عقيلي محو و هاله‌اي از غم و اندوه در چهره او پديدار مي‌شود. غم و اندوهي که سرانجام با قطره‌اي اشک حکايت و سرنوشت محتوم پريدخت را به نمايش مي‌گذارد.
اما به گمانم کمتر بینندگان متوجه این نکته باریک در تیتراژ سریال شدند
بازیها : بازی علی مصفا که در قسمتهای آخر به خوبی با صدا و بینی گرفته از سرماخوردگی او حکایت داشت کمی منفعل بود . بازی کامبیز دیرباز نیز با سابقه قبلی که از او سراغ داریم چندان دلچسب نبود. لیلا حاتمی نیز با تصاویر بسته خود در سریال در بهترین حالت تلاش می کرد یادآور شاهکارش یعنی فیلم لیلا باشد . اما یک نکته مهم در انتخاب لیلا حاتمی وجو داشت .او چهره ای دارد که نمی توان او را دوست نداشت و این در همذات پنداری تماشاگران که عمدتا طرف ستمدیده را در سریال می گیرند تاثیرگذار بود .بازی ضعیف داریوش ارجمند در نقش پهلوان اکبر با قیافه تقریبا همیشگی خودش با موهای فرخورده مشکی بلند و ریش سپید ضعیف بود و حسن پورشیرازی نیز با گریم خاص خود می توانست با کمی تغییر تن صدا و رعایت الزامات نقشی در این سن و سال بازی بهتری داشته باشد .
داستان : داستان دارای ضعف های اساسی بود . به طور طبیعی از روایت داستان بیننده معمول طرفدار عشق و علاقه ناکام پریدخت و نصرت می شود و طبیعتا این با فضای معمول صدا و سیما طبیعی است اما در پس پرده داستان ما با یک واقعیت بسیار زیبا مواجه هستیم که کمتر به چشم بیننده می اید . نادر در سریال به اعتقاد من شخصیت بی نظیری دارد و سرشار از عشق واقعی است و درنهایت نیز بخاطر همین شخصیت بی نظیر توسط نویسنده از میان می رود چراکه حضورش در داستان به شخصیت های به ظاهر مثبت داستان نظیر پهلوان اکبر و نصرت ضربه می زند.
جرم نادر در این عشق گذشته نامناسب پدرش است و در حالیکه واقعا علاقمند به پریدخت است تنها به جهت مخالفت میرزا از وصال باز می ماند و پریدخت هیچگاه از علاقمندی او خبردار نمی شود. نصرت نیز که از نظر اجتماعی یک عنصر ناآرام و شورشگر است و در خانه میرزا وقتی زخمی است پناه گرفته حاصل این عشق را بی انکه پیش زمینه ای از عشق و علاقه نسبت به پریدخت داشته باشد تنها به واسطه چهل روز اقامت در خانه میرزا به یغما می برد.
من به شخصیت نادر در این سریال بسیار علاقمند هستم . او بارها در این سریال عشق خود را نشان داد . تنفر میرزا که شاید از یک کینه و کدورت قدیمی ناشی می شد مهمترین مانع در مسیر نادر بود و در
اخر نیز بخاطر همین کینه و کدورت جانش را احمقانه باخت (صحنه توهین های مکرر میرزا به نادر از خود بیخود را در زورخانه بیاد آورید )
اما در نهایت به نظر می رسید داستان در پایان خیلی سریع و به نحوی جمع و جور شد و به اعتقاد من با نوشته اصلی نویسنده تفاوت اساسی دارد (قطعا نویسنده چنین پایانی را برای سریال رقم نزده بود )
سریال مناسبتی :
این سریال با داستان و پش زمینه خود اصلا ربطی به ایام محرم نداشت . به اعتقاد من با کمی شروع زودتر و یا زمان بیشتر دادن به سامان مقدم و کمی تعدیل و تصحیح در سیر داستان می توانستیم شاهد یک سریال خوش ساخت توسط سامان عزیز باشیم .
به لحاظ تاریخی هم درانتخاب پوشش ولباس افراد دقت نشده بود چنانکه شخصیت نصرت از واقعه گوهرشاد واعتراض مردم به کشف حجاب صحبت میکند اما زنان در تمام صحنه های سریال باحجاب رفت وامد میکردند
صحنه سخنراني آسيد عزيز در قسمت آخر هم خيلي باحال بود از روي كاغذ مي خوند خطيب محترم انگاري داره اخبار مي گه
اولا سریال ربطی به ایام ماه محرم نداشت ومیتوانست درهرزمان پخش شود .
سخنرانی که درپایان آسیدعزیز کرد این سوال رادرذهن من نقش بست که مگر ریختن آبرو آن هم درملا عام اگر چه برای یک فرد جانی ,گناه نیست ؟؟؟
سريالي كند وبي روح وكسالت اور وخسته كننده بود.در واقع به اين كار ها نبايد هنر گفت .اين نوع سريالها فقط داراي يك ماجرا يا داستان هستنددر صورتي كه در هنر نمايش جهار عامل اصلي وجود دارد كه اصطلاح علمي وبين المللي انها عبارتند از:themeيا موضوعsymbol and ironyكه با استفاده از سمبل ها معاني عميق را بيان مينمايد وهمچنين تضادها وتعاملها و واكنشهاي شخصيت هاي داستان را نشان ميدهدو اخرين عامل پيچيدگي هاي شخصيتي ياcharacter ميباشد.وقتي تركيب مناسبي از عوامل فوق به همراه خود ماجرا يا داستان(plot) به وجود آيد داستان جذاب و قابل پيگيري است .در اين سريال مانند بسياري از سريالهاي ديگر وجه غالب روايت داستان بود در حالي كه در روزگار غريب به عنوان مثال حوادث را با عوامل تشكيل دهنده بهتر پيوند ميدهد.مثلا از گوشتكوب فلزي همراه كودك به عنوان سمبل علم پزشكي به خوبي استفاده شده است.در سريال پريدخت سمبل وهيجان وحادثه با شخصيت ها وجود ندارد.عناصر نمايش ضعيف هستند.
فیلمنامه بسیار ضعیف بود مثلا شخصیت نادر اصلا تا پایان سریال برای بیننده شناخته نشد که آیا سیاه است یا سفید یا خاکستری.
در مورد روحانی سریال هم بسیار بد شخصیت پردازی شد چون از یک طرف او را بسیار معنوی معرفی کردند از طرف دیگر همین روحانی در روز عاشورا به نادر تهمت میزند که پهلوان را کشته است.
نقطه قوت سریال بازی هنرمندانه علی مصفا ولیلا حاتمی بود
با سلام،متاسفانه در اکثر سریال های ایرانی بیشتر وقت به نمایش تصاویر نزدیک (کلوز-آپ) از بازیگران فیلم در حالی که سکوت کرده اند و شاید هم قاب عکسی از یک مرحوم را به دست دارند می گذرد. سریال پریدخت هم از این قاعده مستثنی نبود. شاید بیش از 80 درصد تصاویری که من در این سریال دیدم به همین صورت بود. در ضمن، نکته ای که در اکثر سریال های ما سعی می شود که به بیننده القاء شود این است که مردانگی در ایران و شاید هم در همه جا به این معنا است که همیشه سرد و بی روح نگاه کرده، مرام های ریاکارانه به بکدیگر گذاشته و .... در واقع لوتی گری افراطی مرام و معرفت شناسانده می شوند. همچنین نکته اشتراک اکثر این سریال ها وجود عامل عشق است، که حتما می بایست با مسائل مذهبی مانند محرم، رمضان و ... پیوند داده شوند. در واقع شخصیت ها در حین اظهار علاقه به مسائل مذهبی، در اصل به یکدیگر ابراز علاقه می کنند. این مسئله اشکالی ندارد، اما چرا باید با مذهب پیوند داده شود؟ به هر حال به نظر من شبکه دو سیما بهتر بود به جای قطع پخش سریال های بی صدا فریاد کن و شهریار، و پخش سریال بی محتوا (حتی از نظر فنی) پریدخت، سریال هایی که پخش شان را قطع کرد به نمایش می گذاشت که مسلما تمایل بسیاری از بینندگان به سمت سریال هایی چون بی صدا فریاد کن نسبت به سریال پریدخت خواهد بود.
با تشکر.
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # کنکور # حماس # تعطیلی پنجشنبه ها