بازدید 13272

واگویه‌های مادر یکی از ۱۷۵ غواص

محمدرضا از مقابل سینه خیز به سمت جلو می رفت که سنگر کمین، او را دید و به رگبار بست، سه تیر به سینه محمدرضا اصابت کرد، او از سینه به طرف پشت برگشت، داد زد آرپی جی آر پی جی! و این آخرین فریاد او بود.
کد خبر: ۵۰۳۴۷۶
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۴ 26 May 2015
بوی لاله‌های غریب این روزها فضای کشور ایران را عطرآگین کرده است. پرستوهای  خسته‌ای که بیش از 28 سال بی‌نام و نشان زیر خروارها خاک مدفون بودند. چشم‌های بسیاری از پدران و مادران در انتظار بازگشت آنها برای همیشه بسته شده است. لاله هایی که هنوز بوی عطر شهادت می‌دهند.شهدایی که برای دفاع از خاک کشور نیمه شب دل به آب سرد اروند زدند اما هرگز بازنگشتند. غواصانی که در برابر آتش سنگین دشمن هیچ دفاعی نداشتند. این روزها همه در انتظار بازگشت غواصان شجاع گردان یاسین هستند. آنها نه در آسمان بودند که شکارچی صفوف دشمن باشند و نه روی زمین که تن به تن بجنگند. آنها زیر آب بودند و بسیاری از آنها در عملیات کربلای 4 از زیر آب بیرون نیامدند.

به گزارش ایران، از گروهان  120 نفره گردان یاسین که برای شکستن خط دشمن در  جزیره ماهی دل به  اروند زدند تنها 4 نفر زنده بازگشت. 28 سال از آن روزها می‌گذرد هفته گذشته با کشف پیکرهای 175 شهید  غواص که در عملیات کربلای4 با دستان بسته توسط نیروهای بعثی به شهادت رسیده بودند، بازهم نام گردان یاسین بر سر زبان‌ها افتاد. گردانی که با لو رفتن عملیات پا پس نکشید و به دل دشمن زد و بسیاری از آنها را نیز به هلاکت رساند. این روزها بسیاری از جوانان که در هیاهوی زندگی امروزی جنگ را حس نکرده‌اند از خود می‌پرسند نیروهای گردان یاسین چه کسانی بودند و چرا این‌گونه با قساوت به شهادت رسیدند. قساوت نیروهای بعثی در به شهادت رساندن این غواصان نشان می‌دهد که آنها غواصانی که زخمی و یا اسیر شده بودند را با دستان بسته به شهادت رسانده و زنده به گور کرده‌اند. این روزها چشمان مادران و پدران بسیاری به در دوخته شده است تا شاید کسی  نشانی از فرزند مفقود الاثر شان را  در کربلای 4 بیاورد. شهدایی که مظلومانه به شهادت رسیدند.
چشمان خشک شده مادر همه اهالی سبزوار او را می‌شناسند. مادر سالخورده‌ای که سال‌هاست زائر مزار شهدای گمنام شهر است. 28 سال است که چشم به در دوخته تا شاید کسی از محمدرضا خبری بیاورد. هر پنجشنبه مزار شهدای گمنام را آب و جارو می‌زند و عقده دل را با آنها باز می‌کند. آخرین بار وقتی پیشانی محمدرضا  را بوسید به او گفته بود مادر دعا کن شهادت قسمت من شود. او رفت و مادر همچنان منتظر است. در این سال‌ها نور چشمانش کم شده است، اما بوی پسرش را خوب می‌شناسد.

 فاطمه کرابی  این روزها با شنیدن خبر پیدا شدن پیکرهای شهدای غواص در خاک عراق در انتظار بازگشت پرستوی مسافرش است. می‌گوید آرزویی ندارم جز اینکه تنها یک یادگار از او برایم بیاورند. دلتنگ محمدرضا است و با شنیدن صدای در و زنگ تلفن قلبش به تپش می‌افتد.
محمدرضا کرابی فرمانده شجاع گروهان ستار از گردان  غواصی یاسین در عملیات کربلای 4 دل به اروند زد و هیچگاه بازنگشت.

مادر از روزهایی که با رنج تلخ یتیمی فرزندانش را بزرگ کرد این‌گونه می‌گوید: محمدرضا فرزند چهارم من بود. سال 1347 وقتی دو ساله بود  همسرم بر اثر بیماری درگذشت و من با  5 بچه قد و نیم قد ماندم. روزگار سختی بود،  اما مادر بودم و نمی‌تواستم ناراحتی فرزندانم را ببینم. شروع به کار کردم و با پولی که از درست کردن خمیر و آش برای مردم به دست می‌آوردم بچه‌ها را بزرگ کردم. محمدرضا از همان دوران کودکی دلسوز بود و همیشه می‌گفت مادر ای کاش زودتر بزرگ شوم و بتوانم زحمات تو را جبران کنم. فرزندانم مقابل چشمانم قد کشیدند و بزرگ شدند. برای بچه‌ها هم پدر بودم و هم مادر. با شروع جنگ بی‌قراری را در چشمان محمدرضا می‌دیدم. دلش برای جبهه پر می‌کشید و تنها نگرانی اش من بودم. دوست نداشت مرا تنها بگذارد اما وقتی امام خمینی(ره) از جوانان خواست تا سنگر جبهه را خالی نگذارند سراغم آمد و گفت: مادر می‌خواهم به جبهه بروم.

با شنیدن این جمله دلم لرزید اما می‌دانستم او تصمیم اش را گرفته است. به یاد مظلومیت امام حسین(ع) افتادم که با دستان خود فرزندانش را به جنگ فرستاد. پیشانی اش را بوسیدم و از او خواستم مواظب خودش باشد. از طریق جهاد سازندگی وارد سپاه شد و به جبهه رفت. روحیه‌ای قوی داشت و تخریب چی در لشگر 21 امام رضا(ع) بود. پس از هر عملیات وقتی به خانه باز می‌گشت ساعت‌ها از عملیات و رشادت‌های رزمنده‌ها  برایم تعریف می‌کرد اما وقتی از همرزمان شهیدش می‌گفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد و به من می‌گفت مادر دعا کن شهادت نصیب من هم بشود. می‌دانم که خدا دعای مادر را استجابت می‌کند. بعد از مدتی به گردان غواصی پیوست و تمرینات سختی را پشت سر گذاشت. قبل از عملیات کربلای 4 وقتی او را از زیر قرآن عبور دادم دستانم را بوسید و گفت: مادر این عملیات بسیار مهم است دعا کن رزمنده‌ها در آن پیروز شوند و من هم شهید شوم.

مزار بی‌نام و نشان


وقتی نام کربلای 4 به میان آمد مادر بغضی کرد و به در خانه خیره شد. جایی که برای آخرین بار محمدرضا برایش دست تکان داد و رفت. 

فاطمه از روزهایی که برای پیدا کردن اثری از پسرش ساعت‌ها به اخبار رادیو گوش می‌داد این‌گونه می‌گوید:  پس از عملیات کربلای 4 به برادرش اسماعیل خبر دادند که تعداد زیادی از رزمنده‌ها در این عملیات به شهادت رسیده‌اند و پیکرهای بسیاری از غواصان گردان یاسین در آب رودخانه اروند رود ناپدید شده است. تعدادی نیز به اسارت درآمده و تعدادی نیز زخمی شده‌اند. از رفتارهای اسماعیل متوجه شده بودم که اتفاقی افتاده و آنها نمی‌خواستند که من متوجه شوم اما سرانجام فهمیدم محمد رضا هیچ وقت بازنخواهد گشت. از گروهان آنها فقط 4 نفر زنده بازگشته بود و کسی از محمدرضا خبری نداشت. گاهی می‌گفتند اسیر شده و گاهی نیز می‌گفتند چند گلوله به او اصابت کرد و پیکرش در سیم خاردارهای معبر جزیره ماهی گیر کرده است.

مادر آه می‌کشد و می‌گوید:  بی‌خبری بدترین چیزی است که آن روزها مرا بی‌تاب کرده بود. هر شب و روز به اخبار رادیو گوش می‌دادم تا شاید نامی از محمدرضا ببرند. یادروزی افتادم که به او گفتم اگر از عملیات به سلامت بازگردد باید ازدواج کند ولی با خنده می‌گفت مادر امروز پیروزی در جنگ مهمتر از ازدواج است. انتظارم به ماه و سال کشید اما خبری از محمدرضا نشد. هر بار وقتی شهید گمنامی می‌آوردند در مراسم تشییع پیکر او شرکت می‌کردم و برای آن  شهید مادری می‌کردم. سالهاست که هر پنجشنبه به مزار شهدای گمنام سبزوار می‌روم و ساعت‌ها با آنها حرف می‌زنم. سید جواد کافی یکی از همرزمان پسرم که یکی از 4 رزمنده‌ای است که در آن شب زنده ماند به ما گفت محمدرضا شهید شده است و لحظه آخر شاهد تیر خوردن او بوده است. او به ما از شب عملیات این‌گونه گفت: غافلگیر شده بودیم. بچه‌ها یکی یکی در آب شهید می شدند. از همه طرف به غواصان شلیک می‌کردند و تیرهای کالیبر 4 عراقی‌ها سر رزمنده‌ها را هدف قرار می‌داد. منوری که هواپیمای عراقی زده بود آسمان را روشن کرده بود و آنها براحتی ما را هدف قرار داده بودند. شهید دیزجی سیم خاردار را قطع کرد. او با  محمدرضا کرابی و شهید رنجبر از بچه های سبزوار، 10 متر جلوتر از من زیر نور منور با هم دست دادند و هر کدام به طرفی رفتند که پس از آن، دیگر هیچ کس آنها را ندید.

او گفت: محمدرضا  از مقابل سینه خیز به سمت جلو می رفت که سنگر کمین، او را دید و به رگبار بست، سه تیر به سینه محمدرضا اصابت کرد، او از سینه به طرف پشت برگشت، داد زد آرپی جی آر پی جی! و این آخرین فریاد او  بود. بلافاصله سراغ او رفتم. محمدرضا شهید شده بود و من پیکرش را به سیم خاردارهای کنار جزیره گیر دادم.مادر وقتی به اینجا رسید مکثی کرد و با همان لهجه شیرین سبزواری ادامه داد:‌در این سال‌ها با رفتن به مزار شهدای گمنام حرف‌های دلم را با آنها می‌زنم  همیشه احساس کرده ام  پسرم در آنجا و در کنار آنها است. من او را در راه امام حسین(ع) دادم و این روزها در انتظار خبری از او هستم. دلم می‌خواهد پیکر او به خانه اش بازگردد تا  روزها کنارش بنشینم و حرف‌های دلم را با او بگویم. دلم می‌خواهد پس از این همه سال تنهایی، نشانی از فرزند به دست آورم و دل به تنها یادگار و نشانی خوش کنم.

سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۴۳
انتشار یافته: ۲۳
ای کاش ما هم به خیل شهدا بپیوندیم
کجایید ای شهیدان خدایی؟
کجایید گردان یاسین؟
فقط شرمنده ایم
از شما ممنونم که نام این غیور مردان را به گوش همه میرسانید وقتی که نام این عزیزان را میشنوم ناخداگاه دست و دلم شروع به لرزش میکنه خداوند با امام حسین ع محشورشان فرماید الهی امین




وم ن
باسلام من یکی از جامانده های سفرکرده هستم بخدا فراق ودوری سخت است ای دوستان وای شهدای گمنام شفیع ماباشید درآخرت و محشور باشید با آقا سیدالشهداو مادرش حضرت زهرا ص
هر کس دلشت شکست التماس دعا خوش به حال این مادر غیور
قابل توجه مسئولین محترم و مردم و خودم. چرا فراموشمان شده این جانفشانی ها؟ به قول خانم مرضیه دباغ که می گفت جلوی چشمم داماد را جلوی عروسش سر بریدند. چطور می توانستم ساکت باشم! واقعا اگر واقعا بدانیم برای این مرز و بوم چه جانفشانیها کردند والله بی وجدانی خواهد بود اگر راهی را که می خواستند نرویم.
قربونت برم عزیزیم.ایشالا هرچه زودتر پیکر پاک این شجاع مرد و به آغوش می گیری
مادرم جای تو در بهشت است ، دست ما را هم بگیر .قربان روزهای دلتنگت ، فدای اشکهای مادرانه ات .
این 175 نفر، درود درود بر آنهای که بی هیچ منتی به قلب دشمن زدند و ترسی به دل راه نداند.
کاش می شد مستند واقعی از این عزیزان ساخته شود
کجایند مردان بی ادعا
پاسخ ها
گمنام
| United States |
۱۴:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۵
درمجمع خوبان ما را گذر ندادندیکی از بازماندگان عملیات کربلای پنج هستم درتمام این سالها که از ان زمان می گذرد هر لحظه هزاران بار به حال شهدا غبطه می خورم که من لیاقت شهادت را نداشتم با قاطعیت به خانواده محترم شهدا می گویم من هیچ شهیدی را ندیدم که لبخند به لب نداشته باشد
خوشا به سعادتشان
با غيرت و شرف اينان داعش صفتان فكر تجاوز به اين آب و خاك را نخواهند كرد.
خواندن اين روايت دقيقاً همان حسي را در من برانگيخت كه در زمان ديدن فيلم شيار 143 داشتم. و تنها از خدا مي خواهم كه به ما نيز عنايتي كند كه دنباله رو راه شهيدان، غيور مرداني كه شجاعانه از ناموس و ميهن دفاع كردند، باشيم. آمين
کسانی که در راه دفاع از کشور جانشان را هدیه کردند هرگز نمی میرند. ما آنها را به فرزندانمان می شناسانیم و از فرزندان خود خواهیم خواست تا به فرزندانشان بشناسانند. مگر زندگی به جز خوشنامی و نام جاودان داشتن است؟؟ خداوند روح بزرگشان را غریق رحمت خود فرماید.
یاد فیلم شیار143 افتادم.عجب فیلم با احساسی بود
درود بر جوانان غیوریکه شجاعانه رهسپار جبهه های حق علیه باطل شدند شنیدن پیدا شدن پیکر شهدای شجاع غواص بادستهای بسته دل هرشنوندای رابدرد مردم درمراسم تشیع پیکر این غیور مردان حضور فعال خواهند داشت
من برادر شهید محمد حسن دیزجی هستم.او هم عین این مطلب را برای ما نقل می کرد ولی من آن موقع 8 سالم بود و کسی از دوستانش را نمیشناختم.حسن در آن عملیات بشدت مجروح شد.و بعدا در سال 66 در ماووت عراق شهید شد.به ما می گفت بیهوش افتاده بودم که ناگهان در رویا خانم فاطمه زهرا را دیدم که به من گقتند ازین ور برو و من از همان طرف رفتم .یاد همه شهدا بخیر.
روحش شاد. خدا انشاا... به مادر بزرگوارش صبر عنایت کند
کباب شدم . سوختم.
175 مرد
175 غیرتمرد
175 اسطوره
175 دلیرمرد
175 گل لاله
175 عشق
175 فرزند
175 پدر
175 همسر
175 لوتی
175 مشتی
175 حاجی
175 سید
175 کربلایی
175 عاشورایی
زنده باد نامتان
شهدا متعلق به همگان هستند وهمگان اگر عظمت وراه آنها را فراموش کنند در دنیاسر افکنده ودر آخرت در آتش الهی
به عنوان یک فرزند کوچک دست تمام مادران شهدا که مادر همگی ما هستند می بوسم و خاک پای آنها توتیای چشم مان
که بهشت را به بهاء بدهند و به بهانه ندهند . بهشت ارزانیتان باد ای سفر کرده های عاشق
چند نفر ار دوستان صمیمی من در این عملیات شهید شدند
شهید محمود چاوشی از کاشان، یکی از این عزیزان بود که تا نام مقدس حضرت زهرا سلام الله را میشنید از خود بیخود میشد . شهدای کربلای 4 نامشان و خاطره شان عجیب با آن مظلومه عالم هستی عجین شده است.
انشاءالله شفاعتمان کنند
روح اين شهيد و تمامي شهيدان راه اسلام شاد باشند-و از خداوند متعال مي خواهم كه صبر جميل به اين مادر بزركوار عطا نمايد . روحش شاد و يادش پاينده -التماس دعا
برچسب منتخب
# غزه # ماه رمضان # عید نوروز # کاظم صدیقی # دعای روز هشتم رمضان # دعای سال تحویل
وب گردی