بازدید 13722

چشمانی که بهار امسال را نمی‌بیند!

لباس‌هایم را از تن در می آوردم. می‌سوختم. حتی در این حین چند بار به شمشاد‌های کنار خیابان برخوردم. زمین خوردم. زخمی شدم! خانمی بر سرم فریاد می‌کشید «خانم حجابت را رعایت کن، خجالت بکش، لباس‌هایت را بپوش، قیامت را چه می‌کنی» اما من می‌گفتم دارم می‌سوزم، اسید به من پاشیدند... او نمی فهمید!
کد خبر: ۴۸۶۴۶۵
تاریخ انتشار: ۰۹ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۱ 29 March 2015
اوایل پاییز سال گذشته بود که اسیدپاشی‌های زنجیره‌ای اصفهان آغاز شد و دختران بسیاری قربانی این حادثه شدند. حتی برخی از دختران و زنان اصفهانی از بیم جانشان خانه‌نشین شدند. سهیلا جورکش یکی از این قربانیان است که اسید نور چشمانش را گرفت و بهار امسال را ندید.

به گزارش «تابناک»، اتاق ۳۳ اورژانس زنان بیمارستان فارابی تهران چند ماهی است، محل بستری «سهیلا جورکش» دختر زیبایی است که پاییز سال گذشته قربانی اسیدپاشی زنجیره‌ای در اصفهان شد؛ اسیدپاشان جنجالی که معلوم نیست چرا هیچ وقت شناسایی نشدند. سهیلا که به خاطر از دست دادن توانایی بینایی‌اش حالا کارهای معمول را هم نمی‌تواند انجام دهد، میزبان ماست تا بر روی تخت بیمارستان با هم گفت‌و‌گو کنیم. او ورزشکار و دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه اصفهان بود ولی چشم‌هایش طیف رنگ‌های پاییز را ندید. پاییز، زمستان، بهار، تابستان و دوباره پاییز دیگر برایش معنایی ندارد. بدنش هنوز بعد از سوختگی شدید با اسید می‌سوزد و هنوز هم نمی‌داند انگیزه اسیدپاش یا اسیدپاش‌های نا‌شناس اصفهان چه بوده است؟

سهیلا درباره روز حادثه 9 مهر سال 93 می گوید: با دوستانم به استخر رفته بودم. راستش را بخواهید دیگر نمی‌خواستم به آن استخر بروم و به خودم گفته بودم این بار آخری است که به آن استخر می‌روم. همه دوستانم را رساندم خانه‌هایشان و داشتم به خانه خودمان می‌رفتم که یک موتوری کنارم توقف کرد و بعد سوختم.

مرد موتوری کلاه کاسکت به سر داست او را به یاد نمی‌آورد. اسیدپاشی که هیچ کس او را به یاد نمی‌آورد. سهیلا در لحظات اولیه روی دادن حادثه نمی‌دانسته چه بلایی سرش آمده است. او درباره تجربه خود از برخورد مردم می‌گوید : وقتی دوستم را در خیابان بزرگمهر به منزل رساندم و در حال مکالمه تلفنی با مادرم بودم ناگهان مرد موتورسواری در یک لحظه چیزی به صورتم پاشید که از بوی تعفن و شدت سوزش متوجه شدم اسید بوده است. از شدت سوزش فریاد می‌زدم «سوختم سوختم، اسید اسید» اما به خاطر تاریکی شب هیچکس متوجه من نشد و به دادم نرسید. به دنبال ماشین‌ها می‌دویدم تا کمکی بگیرم اما تنها یک خودرو سفید که حتی مدل ماشین را به یاد ندارم، ایستاد و وقتی متوجه وضع من شد گازش را گرفت و رفت. در حالی که جیغ می‌زدم و کمک می‌خواستم لباس‌هایم را از تن در آوردم و کف خیابان دراز کشیدم، پیش خود فکر می‌کردم یا کف خیابان می‌میرم و یا کسی به دادم می‌رسد. تا اینکه بالاخره مردم اطرافم جمع شدند اما بازهم هیچ کس قطره آبی روی صورتم نریخت و با اینکه این اتفاق در نزدیکی آتش‌نشانی رخ داده بود اما هیچ کس برای امدادرسانی کمکی نطلبید. کسی نمی دانست چه بکند! با اینکه چشمانم بینایی کمی داشت حرکت می‌کردم. لباس‌هایم را از تن در می آوردم. می‌سوختم. حتی در این حین چند بار به شمشاد‌های کنار خیابان برخوردم. زمین خوردم. زخمی شدم! خانمی بر سرم فریاد می‌کشید «خانم حجابت را رعایت کن، خجالت بکش، لباس‌هایت را بپوش، قیامت را چه می‌کنی» اما من می‌گفتم دارم می‌سوزم، اسید به من پاشیدند... او نمی فهمید! مردم پتویی دورم پیچیدند و مرا دوباره روی صندلی‌های ماشین گذاشتند. صندلی‌ها هم اسیدی بود کمرم هم از اسید سوخت! یک خانم پس از گذشت زمان زیادی خواست به روی صورتم آب بریزد پس از ۴۵ دقیقه آمبولانس اورژانس در محل حاضر شد و حتی آن خانم دلش نیامد آب را بریزد.

سهیلا، آرزو می‌کند همه این اتفاقات خواب باشد. چشمهایش سو سو می‌کند. انگار بخواهد از زیر آن خروار گوشت و پلک‌های سوخته ما را ببیند. می‌گوید: بالاخره پس از گذشت زمانی طولانی مرا به بیمارستان کاوه اصفهان رساندند که در آنجا مرا کمی شست‌وشو دادند و گفتند مرخص هستی. حتی برای انتقال به یک بیمارستان دیگر ماشین اورژانس در محل موجود نبود و با ماشین دایی‌ام به مرکز دیگری منتقل شدم.

سهیلا تنها قربانی اسیدپاشی اصفهان نبود. زنان دیگری به صورت زنجیره‌ای قربانی همین شیوه شده‌اند؛ اما دستگاه‌های امنیتی، قضایی و انتظامی هنوز ردی از این جنایت نیافته است. این پرسش سهیلا و همه دخترانی است که قربانی اسیدپاشی اصفهان هستند. سهیلا می گوید: آن شب از زور خستگی و گرسنگی فقط خوابیدم. روز بعد که برای انجام عکسبرداری، موهای سرم را تراشیدند و به آزمایشگاه بردند پرستاران با تعجب گفته بودند که هنوز باقیمانده‌های اسید در بین تارهای موی سرم وجود دارد. بالاخره برای ادامه درمان به تهران آمدم که در بیمارستان چمران نیز پس از گذشت دو روز رسیدگی لازم به چشمم من صورت نگرفت و نه قطره‌ای و نه شست‌وشویی و به جای اینکه به چشمم رسیدگی کنند، فقط به فکر سوختگی‌های بدنم بودند.

خیاطی در اتاق عمل

خانم خیاطی در اتاق در حال گرفتن اندازه ‌های بدن سهیلاست تا لباس‌های مخصوص سوختگی را برایش بدوزد. لباسی که می‌خواهد مانع افزایش گوشت‌های اضافه ناشی از سوختگی در بدن این دختر جوان شود. خیاط می‌گوید، لباس قبلی به خاطر اضافه شدن ۵ کیلو وزن و ۱۱ سانتی متر عرض بدن سهیلا دیگر قابل استفاده نیست. سهیلا شکایت می‌کند.

او به خاطر استفاده از دارو‌ها و نشستن‌های مکرر در بیمارستان گله‌مند است و می‌گوید: در روز حادثه به دلم افتاده بود که از خانه خارج نشوم. چون حتی آن روز استخر رفتن برایم جذابیتی نداشت و قصد داشتم به دوستانم بگویم این آخرین جلسه‌ای‌ است که با آنان به استخر می‌روم اما با توجه به اینکه اعتماد به نفس کافی نداشتم برای اینکه دوستانم ناراحت نشوند و راجع به من قضاوت بدی نداشته باشند با آنها رفتم. اگر آن شب دوستم را به منزل نمی‌رساندم آن وقت شب در خیابان بزرگمهر نبودم. البته این دوست از روز اسیدپاشی تاکنون حتی یک بار تماس تلفنی و احوالپرسی با من نداشته است.

سهیلا جورکش از مسئولان و مقامات قضایی و امنیتی کشور می‌خواهد سریع‌تر به پرونده اسیدپاشی‌های اصفهان و به پرونده خودش رسیدگی کنند و متهم یا متهمان را به مجازات اعمالش برسانند. حسن رحیمی دادستان اصفهان، 26 بهمن گفته است که وزیر کشور جلسات هفتگی برای پرونده اسیدپاشی اصفهان تشکیل می دهند اما هنوز متهمان دستگیر نشده‌اند. او اما مثل دیگر مسئولان قضایی – انتظامی کشور تاکید کرد پیگیری سرنخ‌ها همچنان ادامه دارد!

سهیلا اما از دکتر حسن هاشمی، وزیر بهداشت، نیز گله‌مند است. می‌گوید: نمی‌خواهم با گفته‌هایم دکتر هاشمی را ناراحت کنم اما من قبل از عمل ۵۰ درصد بینایی داشتم. پدرم و مادرم و حتی خود وزیر بهداشت را وقتی برای اولین بار به دیدنم آمدند با چشمانم می‌دیدم. چشم من خوب بود اما حالا می‌گویند فقط یک بار دیگر امکان عمل قرینه وجود دارد. تازه خدا می‌داند که آیا پس از عمل رگ‌ها پیوند بخورد یا خیر! حتی احتمال بروز عفونت نیز وجود دارد بر این اساس از وزیر بهداشت و مسئولان کشور می‌خواهم برای ادامه روند درمان به من اجازه خروج از کشور دهند. چون ممکن است در خارج از کشور روند درمانی بهتری را دنبال کنم.

سهیلا به گفته‌های وزیر بهداشت اشاره می‌کند و می‌گوید: دکتر هاشمی به من گفت به وضع درمانی من رسیدگی می‌کند؛ حالا منتظرم ببینم چه کاری برای من انجام خواهند داد و اگر پزشکان کوتاهی نکنند می توانم بهتر شوم. نهایتا با درمان در خارج از کشور شاید کمی بهبود پیدا کنم و حداقل بتوانم جلوی پا‌هایم را ببینم.

دیدار سهیلا با قربانی اسیدپاشی دهدشت

سهیلا جورکش چندی قبل در بیمارستان مطهری با سیما افشاری قربانی اسیدپاشی در شهر دهدشت که همزمان با او بدنش سوخته بود، ملاقات و گفت‌وگو کرده است. او می‌گوید: روزی که در بیمارستان مطهری بستری بودم از صدای جیغ‌های مکرر یک دختر متوجه شدم که دختر دیگری مثل من قربانی اسیدپاشی شده است. از پرستارها خواستم کمکم کنند تا در بیمارستان به دیدنش بروم. سیما افشاری بود. من می‌دیدمش. به او گفتم سیما جان ان‌شاءالله به زودی خوب می‌شوی. اما سیما به من گفت، چشمان تو می‌بیند اما من نمی‌بینم! در حالی که امروز این وضع برعکس شده و سیما به خاطر عمل جراحی که روی چشماهایش انجام شده است، می‌بیند و من دیگر نمی‌بینم!

سهیلا از مسئولان و مقامات ارشد کشور گلایه می‌کند و می‌گوید: دلم می‌خواست هیچ یک از این مسئولان به ملاقاتم نمی‌آمدند اما چشمانم بهتر می‌شد؛ هیچ کدام از این مقامات به دیدار سیما افشاری نرفتند و او امروز می‌بیند در حالی که من نمی‌بینم. وزیر بهداشت، معاون امور زنان ریاست جمهوری، بازیگران سینما و تلویزیون، رئیس سازمان محیط زیست و... به دیدنم آمدند اما هیچ فایده‌ای برای بهبود من نداشت.

انجمنی برای قربانیان اسید پاشی

سهیلا راجع به ایجاد انجمن قربانیان اسیدپاشی در کشور می‌گوید: هر کدام از ما می‌توانیم در کنار هم از تجربه‌های یکدیگر استفاده کنیم و با همدردی به هم کمک کنیم. چون هیچ کس حتی پدر و مادر و نزدیک‌ترین اشخاص به ما نیز نمی‌توانند آن لحظه را تصور و تجسم کنند. همیشه به مادرم می‌گویم دو دقیقه چشم‌هایت را ببند و حرکت کن اما آنان می‌توانند و می‌دانند که لحظه‌ای بعد خواهند دید در حالی که من از آینده خود بی‌خبرم.

پدر سهیلا می‌گوید جا و مکان مشخصی برای استقرار در تهران ندارم و حتی برخی شب‌ها در ماشین می‌خوابم تا هزینه‌ای بر دولت تحمیل نشود و دولت تصور نکند که ما قصد داریم موی دماغش باشیم. در منزل دوستانم می‌خوابم چون نمی‌خواستم آویزان دولت بشوم که فکر کنند می‌خواهم خود را تامین کنم. ما فقط به دنبال درمان چشم‌های سهیلا هستیم.

بیش از ۲ ماه است که دخترش در بیمارستان فارابی بستری است. قبل از این حادثه وام‌هایی برای مسائل شغلی از بانک گرفته بودم اما پس از بروز این حادثه حتی نتوانستم یک روز کار کنم و اقساط بانک را پس بدهم و دوستانم جور مرا می‌کشند و این اقساط را پرداخت می‌کنند.

پدر سهیلا به حضور وزیربهداشت در بالین دخترش اشاره می‌‌کند و می‌گوید: پس از حضور دکتر هاشمی وزیر بهداشت و درمان متوجه شدیم که روند درمان سهیلا هیچ پیشرفتی که نداشت هیچ، تازه روند درمان پس‌رفت هم کرده است به طوری که طبق اسناد پزشکی موجود در پرونده ۵۰ درصد بینایی چشم چپ سهیلا نیز پس از عمل از دست رفت.

وی ادامه می‌دهد: تا کنون ۷مرتبه عمل جراحی به منظور رگرسانی و خون‌رسانی و پلک‌سازی روی چشم‌های سهیلا انجام شده است و بر اساس گفته پزشکان باید ۳ ماه دیگر صبر کنیم. که می شود فروردین 94 تا عمل بعدی انجام شود و دکتر هاشمی می‌گوید، فقط یک بار دیگر امکان عمل بر روی قرنیه چشم چپ سهیلا وجود دارد.

پدر سهیلا می‌گفت: از دکتر هاشمی خواهش کردم و به دفتر ریاست جمهوری نیز نامه نوشتم تا با توجه به اینکه فقط یک بار امکان عمل قرنیه وجود دارد و چشم چپ دخترم نیز در شرایط بغرنج و اضطراری است برای ادامه روند درمان اجازه اعزام به خارج از کشور را بدهند زیرا دخترش به توجهات ویژه پزشکی نیازمند است.

دست تکان می‌دهد؛ نمی‌بیند

صدای زنگ اتاق سهیلا به گوش می‌رسد پرستار می‌خواهد ملاقات را به پایان برسانم چون زمان آزمایش‌های مجدد دختر جوان فرارسیده است. سهیلا با کمک پدر و مادر روی ویلچر می‌نشیند و برای ادامه آزمایش‌ها جدید به سمت آزمایشگاه منتقل می‌شود. دست تکان می‌دهد ولی نمی‌بیند.

از پله‌های بیمارستان پایین می‌آیم و به حرف‌های سهیلا فکر می‌کنم که می گفت: امروز جز سیاهی چیزی نمی‌بیند. قبل از این حادثه بیشتر آرزوهای من دنیایی بود، دوست داشتم به مال و ثروت برسم. سفرهای خارجی و مختلف داشته باشم با کسی که دوست دارم، ازدواج کنم در حالی که امروز فقط آرزو دارم یک بار دیگر بینایی‌ام را بدست آورم. دوست دارم ببینم! چون برای من که آنقدر فعال بودم، واقعا دشوار است که کسی برای انجام ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین اقدامات روزانه دستم را بگیرد و مرا به دستشویی ببرد و یا حتی قاشق غذا به دهانم بگذارد اما با این حال به آینده امیدوارم و سعی دارم خوب شوم و دوباره زیبایی‌های دنیا را ببینم. احساس می‌کنم در گذشته انسان بسیار ناشکری بودم به طوری که با داشتن زندگی خوب، تندرستی و زیبایی همیشه ابراز نارضایتی می‌کردم اما امروز می‌خواهم خدا یک بار دیگر بینایی را به چشمانم باز گرداند تا فقط شکر گذارش باشم.

* این گزارش به قلم مهرو ماهر در سالنامه روزنامه فرهیختگان منتشر شده است
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۵
در انتظار بررسی: ۴۹
انتشار یافته: ۱۲
کاش اسیدپاشها دو بیت ترانه هم می خوندند تا در اسرع وقت دستگیر شوند و به سزای عملشون می رسیدند
"...اسیدپاشان جنجالی که معلوم نیست چرا هیچ وقت شناسایی نشدند..."
یعنی وافعا نمی دونید چراشناسایی نشدند ؟؟؟
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۰۰:۰۹ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۰
نه بحدا من نمیدونم میشه بگی؟
چه راحت بعضی ها قاضی می شوند و حکم صادر می کنند و اجرا می کنند.... از ما به خدا نزدیکتران
حالم گرفته شد بیشتر از اون جاییش که بهش تذکر هم دادن
خدا لعنت کنه باعث و بانیشو. کی بشه نسل اینا از رو زمین کنده بشه؟
خداوند عامر و عامل این جنایت رو رسوا کنه
جای تاسف داره واقعا مردمی که شاهد اولیه بودند چقدر میتونستند شدت جراحات این خواهرمون رو کاهش بدن ولی متاسفانه تماشاچی بودن.سالها پیش برای خودم صحنه حمله صرع یه رهگذر تو خیابون پیش اومد.وقتی داشتم راه تنفس بیمار رو باز می کردم که راحت تر نفس بکشه همه داشتن با موبایل فیلم می گرفتن!!
این همه حرف از اسید پاشیهای فراووون زدید ولی تنها مسی که ازش اسم برده شد سهیلا جورکش بود ظاهرا بقیه اون خانمها نه اسن
می داشتن و نه نشانی. ازین همه هوچی گری به کجا میخواید برسید؟
مرغ پخته هم شناسايي نشدن اسيدپاش ها را باور نخواهد كرد
نفرین و لعنت خدا بر اسید پاش.......
خدا لعنت کنه پدر مادرشو خجالت هم نمیکشه این اسید پاش منم به نیابت همه نفرینش کردم
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار