گفتوگوی اعتماد با نرگس آبيار، كارگردان «شيار ١٤٣» از اينجا شروع شد که چرا يك سري مخاطب با ديدن الفت (مريلا زارعي) آن چنان متاثر ميشوند كه اشك ميريزند.
شخصيت الفت (مريلا زارعي) در شيار ١٤٣ نمونهيي از قهرمانپروري است كه شبيهش را (برخلاف ادبيات) كمتر در سينماي ايران شاهد هستيم. اگر بخواهيد قهرمان فيلم خود را تعريف كنيد آن را در كدام دسته از قهرمانهاي مرسوم ميگذاريد؟ به نظر ميرسد الفت در شيار ١٤٣ نمونهيي از قهرمانهايي است كه در پي برانگيختن غلياني از تاثر و اشك مخاطب است؟
اتفاقا برخلاف نظر شما ما خيلي تلاش كرديم فضاي داستان به سمت ملودرام صرف نرود. مثلا حجم موسيقي شيار ١٤٣ برخلاف اينگونه فيلمها بسيار اندك است و آن جاهايي هم كه موسيقي به كار رفته كاملا جنبه افكتيو داشته و به قول آقاي سخاوت دوست (آهنگساز) موسيقي اين فيلم از آن دست موسيقيهايي است كه اگر باشد احساس نميشود و اگر نباشد احساس ميشود. در بخشهاي ديگر هم از تمام ابزارهايي كه بخواهد باعث برانگيختن مصنوعي احساسات تماشاگر شود دوري كردم، شما در طول داستان جز در يكي دو صحنه كوتاه هيچگاه گريه الفت را نميبينيد در حالي كه ميتوانستم از ابزارهايي مثل اين براي تحريك بيشتر مخاطب استفاده كنم اما سر فيلمبرداري به خانم زارعي ميگفتم ميخواهم قدرت درونيتان را نشان دهيد. عبوس و خيلي سخت باشيد چرا كه براي من مهمتر از همهچيز موضوع داستان بود. شما درست ميگوييد آثاري هستند كه ميخواهند مخاطب را به زور احساسي كنند يا گاهي نويسنده و كارگردان با توجه به موضوع خودشان احساسي ميشوند و واقعيتهايي كه لازم است را نميبينند، كه خب در چنين موضوعاتي احساسي شدن نويسنده و كارگردان به اين شكل كار را كاملا خراب ميكند. در اين فيلم سعي كردم با توجه به تجربه ديگران در اين زمينه و مشاهده نتيجهاش خودم در اين ورطه نيفتم.
گفتيد كه موضوع براي شما از درجه اهميت بيشتري برخوردار است. در اين فيلم موضوع شما مادر شهيد است يا الفت؟
الفت و در كنارش مقوله انتظار. الان كه داستان لو رفته و همه ميدانند الفت مادر شهيد است و در همه خلاصه داستانها هم اين موضوع نوشته شده اما خيليها در همان نمايشهاي اوليه تا پايان داستان حدس نميزنند كه او مادر شهيد است. يك پسري پيدا شده و حالا چند نفر جلوي دوربين در خصوص گذشته مادر اين پسر حرف ميزنند. خيليها تا پايان داستان انتظار داشتند يونس برگردد، اما اين نكته برايم جالبتر است كه اتفاقا خيلي از دوستان سينمايي من بار اولي كه فيلم را ديدند به گفته خودشان از نيمههاي فيلم تحت تاثير قرار گرفتند اما همانها، بار دوم از ابتدا متاثر بودند چرا كه ميدانستند قرار است چه اتفاقي در پايان براي الفت رخ دهد و اين براي من بسيار ارزشمند است، الان هم اكثر آدمهايي كه به سينما ميروند ميدانند پايان فيلم چه ميشود اما باز هم متاثر ميشوند.
مفهوم انتظار با توجه به عقبه مذهبي آن در ايران مفهومي است كه پايان وعده داده شدهاش خوشايند است اما در شيار ١٤٣ اين انتظار نه براي الفت كه براي مخاطب بسيار تلخ و تاثرانگيز است. چرا در بين دو انتخاب پيدا شدن يونس و بازگشتش به شكل زنده و سالم، و پيدا شدنش به شكل شهيدي كه فقط چند تكه استخوان از او به جا مانده دومي را انتخاب كرديد؟ آن هم با توجه به اينكه تقريبا دو سوم فيلم حجم عظيمي از نگراني همراه الفت و مخاطب است؟
گفتم كه اين فيلم موضوعش الفت است. اين انتظار است كه روح الفت را پالايش ميكند و او را ميسازد، صحنهيي كه بعد از ديدن خواب يونس راديو را پس از سالها از كمرش باز ميكند و به خدا ميگويد خودم را به تو سپردم انتظارش به پايان ميرسد. جايي سيد علي (مهران احمدي) به الفت ميگويد تو از اين پسر بت ساختهيي و انگار الفت ناگهان تكان مهمي ميخورد. بعد از آن است كه الفت با اين مفهوم كه پسرش امانتي از سوي خدا بوده كنار ميآيد و خودش را در دستان حكمت خدا رها ميكند و پسرش پيدا ميشود. اين رضا و تسليم بودن در برابر مشيت الهي را در خيلي از مادران شهيدمان ميبينيم.
اينكه شما ميگوييد حقيقتي غير قابل انكار است اما سوال من اينجاست كه چرا اين پايانبندي؟ دليل اينكه نخواستيد پايان خوشي حداقل براي مخاطب وجود داشته باشد چه بود؟ به هر حال در نگاه الفت مهم پايان انتظار به هر نحوي است و اين نكته چند بار در يك سوم پاياني فيلم به آن اشاره ميشود اما براي مخاطبي كه در ذهنش نهادينه شده پايان انتظار خوشايند است و هميشه به آن اميد دارد، اين پايانبندي تلخي سنگيني دارد.
دليل سادهيي دارد. من براساس يكي از رمانهاي خودم به نام «چشم سوم» اين فيلمنامه را نوشتم و آن رمان هم براساس داستاني واقعي نوشته شده. ضمن اينكه چرا فكر ميكنيد در اين فيلم اميد وجود ندارد؟
به اين دليل كه در يك سوم ابتدايي ما با الفتي مواجه ميشويم كه بهشدت پرانرژي، شوخ و شنگ و پر از لبخند و اميد است اما هر چه در ورطه انتظار فرو ميرود عبوس، بي حوصله و كم حرفتر ميشود و اين روند تا پلان آخر هم ادامه دارد. حتي ديگر به دخترش فردوس (گلاره عباسي) توجه و علاقه گذشته را نشان نميدهد و علاقهيي از او به نوهاش را در طول داستان نميبينيم. خب به اين ترتيب مخاطب ميبيند كه الفت با وارد شدن به عرصه انتظار تبديل به آدم تلخي ميشود و مفهوم انتظار خيلي به اين تصوير نزديك نيست و شايد نبايد باشد.
به اين نكته دقت كنيد كه الفت در برزخ به سر ميبرد. وقتي اين اتفاق براي او ميافتد انگار لحظه به لحظه تكههايي از وجودش كنده ميشود. همانگونه كه در صحبتش با سيد علي هم ميگويد وقتي نمازمي خوانم به فكر يونسم، استغفرالله ميگويم و دوباره شروع ميكنم اما يونس از ذهنم بيرون نميرود. اين يعني او در بيم و اميد دايمي است. الفت ١٥ سال راديو به كمرش ميبندد به اين اميد كه از يونس خبري شود، تمام حركات او در طول داستان حاكي از اين است كه اميد دارد فرزندش بازگردد. خب چنين مدل انتظاري واقعا جانكاه و طاقت فرساست، اينكه آدم ١٥ سال بين ترس و اميد زندگي كند توان زيادي ميطلبد و در شرايطي اينچنيني طبيعي است كه الفت سال به سال از گذشتهيي كه شما در ابتداي داستان ميبينيد دورتر شود اما زماني كه الفت تسليم و از برزخي كه در آن گرفتار است رها ميشود، آرام ميگيرد، راديو را از كمرش باز ميكند و حتي زماني كه خبر پيدا شدن يونس را به او ميدهند يك ته لبخندي در صورت او ديده ميشود. اما اثرات ١٥ سال جان كندنش به دليل انتظار به اين سادگي قابل رفع شدن نيست. نكتهيي كه در نشان دادن الفت سعي كردم آن را رعايت كنم اين بود كه او را اسطورهيي نشان ندهم بلكه خيلي شبيه انسان واقعي باشد. اگر هر كسي به اندازه الفت عاشق پسرش باشد واقعا نميتواند مثل گذشته خوش و خندان باشد و طي كردن چنين مسيري برايش خيلي دور از ذهن نيست. ضمن اينكه به اين نكته هم دقت كنيد، الفت يك زن روستايي است كه در جواني شوهرش را از دست داده، سرپرست خانواده است و ناگهان تنها مرد زندگياش كه پسرش است هم از او دور ميشود، در چنين شرايطي واقعا نميتوان انتظار داشت كه او همچنان همان آدم قبلي باشد.
با توجه به اينكه داستان شما حول محور الفت ميچرخد و روايت داستان هم به شيوه كلاسيك است ما با چند خرده داستان مواجه ميشويم كه دليل قرار گرفتن آنها در فيلم توجيه خاصي ندارد و تا حدودي ذهن مخاطب را از داستان دور ميكند. مثلا سكانسهايي كه سيد علي به تنهايي به سراغ يافتن فرزندش به ميدان جنگ ميرود، يا آن سكانسي كه فردوس و فرزند سيد علي در حياط خانه الفت با شيطنت به هم نگاه ميكنند كه اين تصور به وجود ميآيد علاقهيي بين اين دو نفر جاري است اما زماني كه فردوس با مرد ديگري ازدواج ميكند آن سكانس به نوعي گول زننده و شايد در كليت داستان بيمعني ميشود.
به هر حال يكسري كليشه در ذهن مخاطب هميشه وجود دارد كه با ديدن يكسري چيزها آن را نشانهيي ميداند براي اتفاقهاي بعدي. در حالي كه سر سكانسي مثل بازيهاي چشمي فردوس و پسر سيد علي من فقط يك لحظه را نشان دادم. لحظهيي از شيطنت و در عين حال حجب و حياي دختر و پسرهاي جوان روستايي. اتفاقي كه بارها ممكن است به همين شكل مابين همه آدمها رخ دهد و پاياني شبيه آنچه هميشه در ذهنمان داريم هم رخ ندهد. ضمن اينكه ميخواستم در كنار زندگي الفت يك برشي هم از زندگي آدمهاي روستايي در زمان جنگ نشان دهم. اينكه اهالي يك روستا كه فرزندانشان را به جنگ ميفرستادند چه حال و هوايي را در آن دوران تجربه ميكردند. در حقيقت من چند خانواده از اين روستا را به شكل يك خانواده نگاه كردم. اين اتفاق براي بسياري از خانوادههاي روستايي زمان جنگ رخ داده و خودشان به تنهايي براي پيدا كردن و خبر گرفتن از فرزندشان به ميدان جنگ ميرفتند به خصوص خانواده مفقودالاثرها. ضمن اينكه سيد علي وقتي مثل بقيه جلوي دوربين قرار ميگيرد تا روايت خود را از اين اتفاق بيان كند به اين نكته هم اشاره ميكند كه براي پيدا كردن بچهها و خبر گرفتن از آنها حتي تا مناطق جنگي هم رفته و اين به نظرم توجيه منطقي و درستي براي نمايش آن سكانس است.
الفت يك جاهايي بسيار منطقي و عاقله زن نشان داده ميشود ولي يك جاهايي رفتارهايي از خودش بروز ميدهد كه با شكلي كه قبلا ديديم همخواني ندارد. مثلا اين زن در بدترين شرايط حاضر نيست پيش مرد كتاب باز كني كه همه معتقدند ميتواند به پيدا شدن پسرش كمك كند بنشيند چرا كه اين را خرافات ميداند ولي از طرفي به شنيدن صداي سگ و گرگ يا آواز كلاغ حساسيت و آن را بديمن ميداند. اين تناقض از كجا شكل ميگيرد؟
عشق الفت به پسرش او را بهشدت حساس ميكند. همه آدمها ممكن است در حالت عادي برخي چيزها را خرافات و غير واقعي بدانند اما در شرايط خاصي كه قرار ميگيرند ميزان حساسيتشان به همهچيز ١٠٠ برابر ميشود. مدام به نشانه سازي روي ميآورند. مثلا شما ميخواهيد به يك جلسه مهم برويد. شايد واقعا رنگ لباس شما هيچ تاثيري در روند آن جلسه و نتيجهاش نداشته باشد اما شما با خودتان فكر ميكنيد اگر فلان لباس را بپوشم ممكن است تاثير بيشتري داشته باشد. شما در شرايط خاص به شكل كاملا طبيعي هر نشانهيي را جدي ميبينيد و به آن فكر ميكنيد. در صحبتهاي فردوس حتي ميبينيد كه ميگويد الفت در تكان دادن نردبان هم نشانههايي ميبيند. اما از يك طرف الفت در مسير بزرگ شدن روحي است و اين در تصميمگيريهايش تاثير زيادي دارد. مثلا اول كه تلفنچي به او ميگويد مرد دعا خوان به يكي گفته كه عزيزش زنده ولي در بند است او كنجكاو ميشود كه سري به آن مرد بزند ولي زماني كه فضا را از نزديك ميبيند به واقعي نبودن ادعاهايي كه در مورد مرد ميشود پي ميبرد و آنجا را ترك ميكند. الفت با تمام اينكه زن خودساختهيي است كه حتي در بدترين شرايط روحي هم دست از زندگي عادياش نميكشد، دخترش را عروس ميكند، براي گوسفندهايش خانه جديدي درست ميكند و در ظاهر هيچ كدام از كارهاي روزمرهاش را ترك نميكند اما همين آدمي كه در ظاهر همهچيزش كاملا منطقي است يك جنون منحصر به فردي دارد و آن هم اين است كه ١٥ سال به كمرش راديو ميبندد. سالهاست جنگ تمام شده، صليب سرخ ديگر اسامي اسرا را اعلام نميكند ولي او همچنان موج راديو عراق را گوش ميدهد تا شايد خبري شود. خب در ظاهر او با اين ميزان منطق نبايد چنين كاري كند ولي شرايط خيلي چيزهاي خاص را به آدم تحميل ميكند كه در شرايط عادي شايد اصلا به فكر انجام دادنش نباشد. اين همان پارادوكس و پيچيدگي آدمهاست كه در مورد هر كسي ميتواند شكل خاصي داشته باشد.
از دوران كودكي يونس خيلي سريع به دوران بلوغ او ميرسيد. چرا اينقدر فاصله دوران كودكي و نشان دادن روابط بين اين مادر و پسر كه باعث عشق بي انتهاي مادر به او ميشود را كوتاه و در عين حال با فاصله زماني زياد نشان داديد؟ اگر اين روند با كشش بيشتري انجام ميشد تاثيرگذارياش بيشتر نبود؟
من در اين فيلم حدود ٤٠ سال را روايت ميكنم. براي اينكه صميمت بين اين مادر و پسر را نشان دهم به يكسري روايت نياز داشتم و روايتهايي كه آدمها جلوي دوربين از زندگي الفت ارايه ميكنند به نوعي پركننده اين خلئي است كه ممكن است تماشاگر احساس كند. ضمن اينكه من فقط آن چيزي را نشان دادم كه براي برقراري مخاطب با شخصيت الفت نياز داشتم حتي يكسري تصاوير آرشيوي هم داشتيم كه ديدم واقعا نيازي نيست بخواهم استفاده كنم. شما اين را هم در نظر بگيريد كه من بايد از تمام مقاطع مهم اين ٤٠ سال بخشهايي را روايت كنم به همين دليل آن جاهايي كه ميديدم كه با حذفشان داستان و شكلگيري روابط ضربه نميخورد حذف كردم.
شما در ابتداي مصاحبه گفتيد كه تلاشي براي احساساتي كردن عامدانه تماشاگر نداشتيد اما طراحي سكانس آخر و مواجهه مادر و فرزند واقعا يك سكانس حماسي بود كه از نظر پرداخت خيلي شبيه مابقي داستان نبود. دليل اين مدل طراحي سكانس چه بود؟ سكانسي كه با آن جنس نوا و موسيقي ميتواند هر نوع مخاطبي را منقلب كند.
همين اول اين را بگويم كه الفت قرار نبود در آن سكانس گريه كند. من به خانم زارعي گفتم دوست ندارم مخاطب هيچوقت گريه الفت را ببيند اما در عين حال در اين حد اختيار را به خانم زارعي دادم تا بتواند راحتتر حسش را ابراز كند. چرا كه واقعا در اين فيلم خانم زارعي در شخصيت الفت حل شده بود، واقعا كمر او همان قدر خميده شده بود كه شما در فيلم ميبينيد و به نظرم در آن شرايط اينكه بخواهم به عنوان كارگردان زور بزنم كه حتما نظر نهايي نظر خودم اجرا شود ميتوانست ضربه زيادي به حس و حال نقش بزند. حتي احترام به پرچم در فيلمنامه وجود داشت اما اينكه پرچم را بگيرد، ببويد و آن طور ببوسد ايده خود خانم زارعي بود وقتي صحنه را ديدم احساس كردم صحنه بسيار زيبايي خلق شده و به همين دليل آن را استفاده كردم.
پس خودتان هم يك جايي به اين نتيجه رسيديد كه احساساتي شدن چيز بدي نيست؟
فرق ماجرا اينجاست كه من زور نزدم كه اين لحظات حسي به وجود بيايد بلكه روند فيلم خود به خود چنين موقعيتهايي را در اختيار ما گذاشت. اگر كمي احساس ميكردم از حالت طبيعي خارج شده مسلما جلويش را ميگرفتم ولي واقعا همهچيز خيلي طبيعي و بدون ادا و اطوار بود. الفت خيلي باشكوه و بدون زنجه موره اشك ريخت. خيلي آرام بچهاش را در آغوش ميگيرد و ياد گذشته ميافتد. حتي جالب است بدانيد به من گير دادند اتاقي كه يك شهيد در آن قرار دارد چرا اينقدر است ولي از نظر من شكل طبيعي چنين سكانسي همين قدر خلوت و بدون ادا بود كه در نهايت هم همان را اجرا كردم.
مريلا زارعي بدون شك با ايفاي نقش الفت يك شاه نقش به كارنامه دوران بازيگري خود اضافه كرده است. اما شايد مهمترين و كليديترين نكته اين باشد كه تعامل بين دو زن يكي در مقام كارگردان و ديگري در مقام بازيگر چگونه بود كه نتيجهاش اين شد؟ به نظرم يكي از دو طرف اعتماد بيشتري به طرف مقابل كرده چون در حالت تعادل شايد نقش تا اين اندازه صيقل خورده از كار درنميآمد.
جالب است بدانيد كه ما در روزهاي ابتدايي كار كمي با هم مشكل داشتيم چرا كه بايد به نقطهيي ميرسيديم كه بتوانيم همديگر را به خوبي پيدا كنيم و زبانمان مشترك شود. اما يك جايي ديگر حرفمان يكي شد. از زماني كه فيلمنامه را براي خانم زارعي فرستادم ساعتها با هم صحبت كرديم، حتي يكي، دو تا مستند و يك سري عكس هم به خانم زارعي دادم تا تصور اوليه مناسبي از آن چيزي كه براي شكلگيري شخصيت الفت نياز داشتم برايش ايجاد شود. سر صحنه هم هر كجا كه فرصتي بود سعي ميكرديم با هم جلسه بگذاريم و در خصوص جزييات سكانسي كه قرار است فيلمبرداري كنيم حرف بزنيم. اما يك نكته شايد در اين بين به ما خيلي كمك كرد. من آدمي هستم كه لجاجت و سختگيريهاي خودم را در كارگرداني دارم و اگر آن چيزي كه مورد نظرم است اجرا نشود احساس ميكنم يك آجر را بد گذاشتهام كه در نهايت ميتواند همهچيز را خراب كند و به همين دليل تا آن آجر را سر جايش نگذارم جلو نميروم، اما خانم زارعي در طول كار روزه ميگرفت و اين امساك از خوردن حس و حال خاصي به آدم ميدهد كه خب نقش الفت خيلي به اين حس و حال نياز داشت و در همين حال و هوا هم واقعا ايدههاي جالب و جذابي در خصوص نقش الفت به ذهن خانم زارعي ميرسيد كه وقتي با من درميان ميگذاشت ميديدم چقدر به درد نقش ميخورد و به همين دليل جنس تعامل ما در طول كار هر چه جلوتر رفتيم بهتر و پختهتر شد و از همه مهمتر تعامل ما تا آخرين روز به خوبي ادامه پيدا كرد.
يكي از ويژگيهاي الفت در شيار ١٤٣ اين است كه هر چند مادر مفقودالاثر و در نهايت شهيد است اما هيچ گونه شعار سياسي و اعلام موضعي در شخصيت و كلامش ديده نميشود. انگار الفت درگير هيچ كدام از مناسبات سياسي و اجتماعي اطرافش چه در زمان جنگ و چه بعد از آن نيست. علت خالي بودن او از اين گونه موضعگيريهاي مرسوم، روستايي بودن و شايد در بطن اتفاقات جامعه نبودنش است؟
نه به نظرم روستاييها هم مواضع خودشان را نسبت به انقلاب و اتفاقات كشور در آن سالها داشتند. يادم هست مادر بزرگ خود من هميشه يك راديوي سياه كوچك داشت كه از طريق آن اخبار را گوش ميكرد و آدم بي اطلاعي نبود. حتي يك عكس كوچك و رنگ و رو رفته از امام خميني (ره) هم داشت كه لاي درز ديوار مطبخ گذاشته بود كه هميشه جلوي چشمش باشد. اما واقعا اين آدمها اهل آرمانهاي آن چناني به مفهوم امروز نبودهاند، آنها يك اعتقاد قلبي به سيدي داشتند كه انقلاب كرده و خيلي چيزهايي كه آنها دوست داشتند را در مملكت جاري كرده است، الفت هم از همين جنس زنهاست. الفت يك مادر جهاني است، همه مادرها در همه جاي جهان ميتوانند خصوصيات و جنس اخلاقي و رفتاري الفت را داشته باشند به همين دليل هم فيلم تقديم به همه مادران اين سرزمين است. اما ويژگيهاي اين مادر ايراني بودن، مسلمان بودن است كه معتقد است پسرش براي دفاع از سرزميني كه به آن حمله شده كار درستي كرده كه روانه جبههها شده است؛ مادرهاي شهداي ما در ايران مادرهايي هستند با خصوصيت تسليم و رضا و هيچ كس نميتواند اين را انكار كند يا كوچك بشمارد، با اين حال اين مادران هم انسانند و دلتنگي بخشي از انسان بودن است. آنها در برابر آنچه برايشان مقدر شده تسليمند ولي به هر حال خيلي طبيعي است كه دلتنگ فرزندانشان هم باشند. اين مادر قطعا متفاوت است با آن كسي كه جنگيدن در آن هشت سال را پوچ و بيهوده ميداند و از دست دادن آدمها را بيدليل ميخواند.