در تعريف وظايف يک رسانه ملي، نکات بسياري در نظر گرفته شده و برشمرده ميشود، که از جمله مهمترين آنها مبحث و يا بهتر بگوييم حوزه وظيفه رسانه، در نشر فرهنگ و زبان مشترک، و حراست از اصالت و تداوم آن است. از اين جهت گفتيم « از جمله مهمترين » که بي توجهي به اين نکته بسيار حياتي، ضربات جبران ناپذيري بر پيکر وحدت ملي، منافع ملي و بنيانهاي فرهنگي يک جامعه وارد ميآورد. درواقع عدم دقت در کارکرد حياتي رسانه ملي در اين عرصه، راه را در جهت فروپاشي ملي فراهم آورده و يک رکن از ارکان تداوم آموزش نسلها در کسب هويت مشخص را دچار تزلزل کرده و در نهايت نابود ميسازد.
گروهي چنين ميانديشند که يک رسانه ملي، از جهت فرهنگي و بويژه زباني، همچون کشکول يا آش شله قلمکاري است که بايد آينه انعکاس همه خرده فرهنگها، زبانها و گويشها و آداب و سنن اجتماعي محلي و بومي، بدون توجه به خلوص، سلامت، درستي و يا مدني و امروزي و مطابق با استانداردهاي پيشرفت اجتماعي بودن آنها باشد.
اين جماعت، تصور درستي نسبت به عبارت «رسانه ملي» ندارند و اغلب آن را با نمايشگاه معرفي خرده فرهنگها يا موزه فرهنگ بومي، اشتباه ميگيرند. متأسفانه اين تصور از بنيان غلط و اشتباه، در دهه اخير، بر مديريت رسانه ملي حاکم شده و در همين مدت کوتاه، آنچنان ضرباتي به مفاهيمي همچون هويت ملي، هويت مشترک فرهنگي و زباني، و همچنين منافع دراز مدت ملي، از جهت تربيت فرزندان اين آب و خاک زده است که اگر فکري براي آن نشود، در آيندهاي نچندان دور، وحدت ملي را بگونهاي جدي مورد تهديد قرار خواهد داد.
پيش از اينکه بخواهيم تعريفي از وظيفه و يا وظايف رسانه ملي در اين عرصه ارايه دهيم، لازم است به نکتهاي مهم اشاره شود. اين نکته آنستکه؛ بايد توجه شود که حرکت بنياني در حفظ و حراست و انتقال فرهنگ ملي و مشترک، جز از طريق حفظ و حراست و انتقال درست و صحيح زبان مشترک، ميسر نيست! زبان مشترک و ملي در هر کشوري، آن بنيان و ستوني است که تمامي جلوههاي فرهنگي و هويتي بر آن بنا ميشود. هر چه اين بنيان، از مواد و ترکيبات قدرتمندتري پي ريزي شود، بناي فرهنگ ملي و مشترک از شکوه و استحکام و تداوم بيشتري برخوردار خواهد شد.
رسانه ملي يعني چه؟رسانه ملي يعني رسانهاي که تلاش ميکند نماينده و معرف و اشاعه دهنده گزيدهترين نمادهاي فرهنگي ـ زباني و اجتماعي يک ملت، با توجه به منافع ملي باشد! نکته اساسي در اين تعريف عطف به کاربرد واژه « ملت » و نه اقوام و و طوايف است! دقيقاً بر اين اساس است که رسانه «ملي » ميشود و نه « قومي » و تيره - طايفهاي و کشکولي !!! و دقيقاً بر همين اساس هم هست که وظايف يک رسانه ملي را در حوزه زباني و فرهنگي ميتوان تدقيق کرد و برشمرد.
«ملت» تشکيل شده است از شهروندان برابر حقوق، که بدون توجه به سابقه محدوديتهاي زيستي، اقليمي، قومي، زباني، مذهبي، نژادي و سنن و آداب، به يک اقليم مشترک، فرهنگ مشترک و زبان و تاريخ مشترک ميانديشد! و سوابق تاريخي و بين المللي نيز آن را به رسميت شناخته است. هم از اين رو است که هنگامي که صحبت از ملي و ملت ميشود، ديگر اجزا مطرح نيست، بلکه کليت مطرح است! درست مانند آنکه وقتي ميگوييم «آدم»، منظور يک دست و يک پا و دو چشم و... به صورت مجزا نيست، بلکه منظور مجموعهاي از اجزاست که معرف يک کليت است. اين کليت به هيچ وجه نافي ارزش اجزا نيست بلکه به عکس، خواهان حفظ آن در جهت ارايه يک کليت متکاملتر است.
هرگز شما نميتوانيد مجموعهاي از قطعات را در يک جعبه و يا يک کيسه بريزيد و روي آن بنويسيد؛ ماشين، دوچرخه، چرخ گوشت!! يک پازل در صورتي معرف يک تصوير خواهد بود که بدقت و هدفمند در کنار هم چيده شود. يک فرد، يک قوم، يک طايفه، يک گروه اجتماعي و ... دقيقاً همان يک قطعه از يک پازل بنام ملت است. تنها در صورتي هويت ملي خواهد يافت که در مجموعهاي از اشتراکات با ديگر قطعات قرار گيرد!
با توجه به آنچه آمد، ملت ايران، مجموعه اقوام ايراني نيست! بلکه مجموعه افراد ايراني است. افرادي که در درجه اول متعلق به سرزميني بنام ايران با مرزهاي تاريخي مشخص هستند که دست کم از زمان انتشار منشور حقوق بشر کورش بزرگ تا تدوين شاهنامه فردوسي و تا امروز، در اين مرزها زندگي ميکنند، داراي زباني مشترک براي فهم يکديگر هستند، يک ادبيات و فرهنگ شناخته شده بين المللي را خلق کردهاند و از مجموعهاي از سنن و آداب کم و بيش مشترک پيروي کرده و ميکنند.
حال ممکن است اين افراد، در گروهبنديهاي قومي و نژادي و زباني و در اقليمهاي مشخص نيز زندگي کنند، اما آنچه به آنها هويت و تشخص ملي ميدهد و از آنها يک ملت ميسازد، همان شهروندي آنان از گذر وجود تاريخي سرزميني به نام ايران است.
بنابر اين وظايف تعريف شده براي يک رسانه ملي، دقيقاً عطف به اين هويت مشترک تاريخي است، نه هويت ملي و بومي و قومي! اکنون تلاش مينماييم تا عناوين چنين وظايفي را بر شمريم؛
1 – اولين و مهمترين وظيفه يک رسانه ملي، انتقال زبان مشترک و ملي (زبان فارسي) به مخاطبان، در عاليترين شکل ممکن به جهت دستوري، واژگاني و تلفظ است. به زبان ديگر، تمامي مجريان چنين رسانهاي موظفند، که بدون توجه به پيشينهاي که از نظر سطح سواد، رشته تحصيلي، وابستگي قومي و زباني و گويشي و لهجه دارند، وقتي در مقام مجري برنامههاي رسانه ملي در برابر دوربين قرار ميگيرند، مأمور اجرا و انتقال صحيحترين شکل گفتار و نوشتار زبان فارسي از منظر دستوري، واژگاني و لهجه باشند!
مجريان برنامههاي تلويزيوني و راديويي حق ندارند بنابر صلاحديد خويش، جملات را به گونه دلخواه (از منظر دستوري) به کار گيرند! آنها حق ندارند تلفظي غير از تلفظ درست واژگان در زبان اصلي (لهجه مادر و اصلي زبان فارسي و در اينجا لهجه تهراني مد نظر است) را ادا نمايند، چرا که لهجهء تهراني، نزديکترين شکل گفتار زبان فارسي به زبان نوشتار است. آنها حق ندارند واژگان فارسي را با لهجه عربي، ترکي، انگليسي و يا گويشهاي محلي به کار ببرند!
جدا از اينکه مجريان، مأمور اجراي چه برنامهاي هستند (سياسي، ادبي و فرهنگي، ورزشي، تاريخي و...) حق ندارند با توجيه عادي بودن استفاده عاميانه از واژگان و يا تلفظ خاصي، به ترويج غلط و ناصحيح واژگان و بيان جملات بپردازند. آنها، تنها موظفند بعنوان مأمور انتقال صحيح زبان عمل نمايند!
در اينجا بنظر ميرسد توضيحي در رابطه با لهجه مادر در زبان فارسي لازم است داده شود؛ همانگونه که ميدانيد در تمامي کشورهاي جهان و در بين همهه ملتها، از منظر بهکارگيري زبان مشترک، لهجه و گويش منطقه پايتخت، بعنوان گويش و لهجه مسلط شناخته ميشود. علت هم روشن است؛ نظر به اينکه پايتخت، مکان اصلي در تصميم گيريها، سياستگذاريها و نشر و گسترش رسانهها در اشکال ديداري، نوشتاري و شنيداري است، بنا بر اين در همهء کشورها به طور معمول، زبان و گويش بکار گرفته شده در پايتخت از سطح بالاتر، کاملتر و شکليافتهتري برخوردار است. پيشينه پايتخت از منظر تعداد باسوادان و مبادلات زباني و فرهنگي و رسانهاي و ارايِِه نزديکترين گويش به زبان نوشتاري نيز، ادعاي فوق را تقويت ميکند.
به عنوان نمونه، اگر مثلا واژه «ميدانم» را يک مجري تلويزيون به خواهد به کار گيرد، مجاز نيست آن را به صورت مُدُنم ، مِدِنم، ميدانُم، ميدانيم، ذانم و ... به کار ببرد! او موظف است اين واژه را در زبان نوشتار به صورت «ميدانم» و در زبان گفتار به صورت «ميدونم» به کار گيرد، که همان بهکارگيري اين واژه در لهجه مادر، يعني لهجه تهراني است. دقت کنيد که در اينجا، مخاطب ما، مجري برنامههاي يک رسانه همگاني است، نه مردم کوچه و بازار که طبيعتا ممکن است اهل مناطق مختلف باشند و با گويشها و زبانهاي متفاوت. آنها مجازند که به هر گونه که خود ميخواهند صحبت کنند، اما يک مجري رسانه ملي موظف است که زبان را در عاليترين و صحيحترين شکل ممکن به کار گيرد، نه آنگونه که خود ميخواهد و يا ميتواند.
2- دومين وظيفه يک رسانه ملي، گزينش و اشاعه مترقيترين، زيباترين و صحيحرين و عقلاييترين سنن ادبي و فرهنگي مربوط به زبان مشترک (زبان فارسي) در درجه اول است. يک رسانه ملي با يک رسانه محلي و بومي تفاوت دارد. يک رسانه ملي وظيفه ندارد و يا حداقل براي آن در اولويت نيست که به خرده فرهنگها و گويشها و زبانهاي محلي و نشر و گسترش آنها بپردازد.
اين وظيفه برعهده رسانههاي محلي و بومي است، نه رسانه ملي! به عنوان مثال ديده ميشود که رسانه ملي (در حوزه ايران و يا شبکههاي وابسته بينالمللي جام جم) به طور مداوم به گويشها و زبانهاي محلي و پخش موسيقي بومي ميپردازد، به گونهاي که از ده آهنگ پخش شده در طي بيست و چهار ساعت برنامههاي صدا و سيما، هفت يا هشت ترانه و آواز با گويش و زبان محلي است!! آنگونه که مخاطب به واقع دچار سردرگمي ميشود که با چگونه رسانهاي روبروست؟ يک رسانه محلي و بومي؟ يک رسانه ترک زبان؟ کرد زبان؟ عربي زبان؟ يا کشکولي از همه اينها به جز آنچه به واقع بايد باشد؛ يعني رسانهاي که معرف زبان و موسيقي و فرهنگ مشترک (به زبان فارسي) است! تو گويي اين دستگاه رسانه ملي، مجمع الجزايري است با حاکمان متفاوت و سياستهاي مختلف که هر کدام سياست خود را پيش ميبرند...
3 – سومين وظيفه يک رسانه ملي، دفاع از خط مشترک (خط فارسي) در برنامههاي ديداري و نوشتاري و ترويج اين خط در شکل صحيح آن و مطابق با ديدگاههاي فرهنگستان زبان و ادب فارسي و اساتيد اين رشته در دانشکدههاي ادبيات کشور است. اين واقعاً غير قابل توجيه است که در يک رسانه ملي، دائماً و به شکل بيمار گونهاي، خطوط غير فارسي و به ويژه «لاتين» در معرض ديد مخاطب ايراني قرار گيرد، همانگونه که مخاطب يک رسانه ملي به زبان فارسي، طبيعتاً فارس زبانان هستند، بنا بر اين خطي هم که بايد مورد استفاده قرار گيرد بايد خط فارسي باشد! در حالي که همگان شاهدند که در سيماي ملي ايران به طور دائم و گسترده، جملات، واژهها و خطوط و علايم انگليسي (و گاهي مربوط به زبانهاي ديگر) در معرض ديد قرار ميگيرند.
چيزي که مشابه آن در هيچ رسانه ملي خارجي ديده نميشود. اين کار ظاهراً با اين توجيه صورت ميپذيرد که زبان انگليسي، زباني بينالمللي است و يا ممکن است مخاطبين ما غير فارس زبان باشند، که اين هر دو دليل، کاملا و صد درصد نادرست است، چرا که اولاً بينالمللي بودن زبان انگليسي، ربطي به پخش برنامه براي فارس زبانان و ايرانيان ندارد و مربوط به پخش برنامه به اين زبان، در شبکههايي است که مطلقاً مخاطب انگليسي زبان را مد نظر دارند. دوم اين كه مخاطب غير فارس زبان، پاي برنامههاي شبکه ايراني نمينشيند که احياناً ما بخواهيم در يک رسانه ملي رعايت حال او را بکنيم؛ اين توجيهات صرفاً ميتواند نوعي عقدهگشايي براي مديران کم سواد و بيسواد و بي اطلاع نسبت به مديريت يک رسانه ملي باشد!
در پايان، آنچه به نظر ميرسد که بايد به مديريت رسانهها گوشزد شود، اين است که، مجريان برنامههاي يک رسانه ملي، بايد حتماً از ميان باسوادترين افراد در حوزه زبان و ادبيات فارسي باشند؛ چرا که آنها بايد قادر باشند اين زبان را بدون لهجه محلي و با شکل صحيح به کار گيرند و خود را موظف به رعايت قوانين در اين حوزه بدانند.