اين روزها خيلي از وبلاگ نويس ها را مي بينم كه براي فرزندانشان نامه مي نويسند كه عمومآ خواندنشان لذت بخش و دوست داشتني است ،اما به گمانم ما نياز داريم براي سال هاي بعد خودمان هم نامه بنويسيم و كمي از انرژي و قدرت جوانيمان را كنار بگذاريم .من اعتقادم بر اين است كه اگر حالا در اين سن خسته و نا مطمئن ،با هاله هاي خاكستري و سياه رنگ دور و اطرافمان به زندگي ادامه ميدهيم باز هم لكه هايي از زندگي درونمان جريان دارند و نامه ها مي توانند شبيه به گلهاي خشك ِ لاي يك كتاب ،بوي مستي و غرور و نشاط بدهند .
مثلا من بايد براي روزهاي ميانساليم نامه بنويسم و حسناي آن سال ها را درباره ي جواني از دست رفته اش مطمئن كنم ،اينكه گاهي روزها شاد،شيرين و لذت بخش گذشته است و نبايد از اين سال ها فقط خاطرات تلخ و سرد و دلگيرش را به ياد داشته باشم ،حتي بايد براي سال هاي مادر بودنم هم نامه بنويسم ،اينكه هر روز صبح حواسم به ديوارها باشد و حتي با وجود فشارها و مشكلات، بابت استعداد شكوفا شده ي دختر يا پسر سه ساله ام روي آنها عصبي نشوم ،چرا كه يك روز براي تمام اين ذوق هاي مادرانه انتظار كشيده ام .اينكه فراموشم نشود بايد وقتي براي پختن كيك هاي شكلاتي و توت فرنگي و كشمشي ِ مورد علاقه ي همسرم بگذارم و مشكلات ريز و درشت خانواده ي كوچكم را با حواس جمعي و حوصله حل كنم ...
بايد نامه هايي بنويسيم كه در سال هاي شلوغ و خسته كننده و كلافگي ِ تكرار ...بوي آفتاب و افرا بدهند .
حسنا/ وبلاگ بنای بی حواس من